فیلم ساز متعهد؛ شهید هادی باغبانی
از برادران مدافع حرم از تیپ فاطمیون بود می گفت: یکی از رزمندگان ما که بعدها شهید شد برای فرمانده ما برادر ابوحامد ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او قبلا طی حادثه ای در کما رفته بود و ماجرایی همچون سیاحت غرب برایش اتفاق می افتد! او تعریف می کرد که در آن حال با (شهید) هادی باغبانی گشت و گذار می کردند. به جایی می رسند و شهدا را می بینند. او دیده بود برخی از شهدا یک سر و گردن از شهدای دیگر بالاتر ایستاده اند و افتخار می کنند!
می پرسد این ها چه کسانی هستند؟ می گویند این ها شهدای شعبانیه هستند در ماه شعبان شهید می شوند. بعد یکی از آنها رو می کند به هادی باغبانی و می گوید: تو هم شهید می شوی.
اتفاقا راوی این ماجرا خودش می دنست در ماه شعبان شهید می شود و با شوق و ذوق تعریف می کرد که می دانم، اصلا خدا این فرصت را به من داده تا برگردم کارهای نیمه تمام را انجام دهم. فیلم صحبت های این شهید هم موجود است. او شهید شد و هادی باغبانی هم دو ماه بعد به کاروان شهدا ملحق گردید.
اما شهید باغبانی در سال 1362 در روستایی حوالی بابلسر متولد شد. پدرش کارمند راه آهن بود. پس از انتقال پدر به فیروز کوه، هادی درسش را در فیروزکوه ادامه داد. او مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد. علاقه ی هادی به هنر و به خصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود. او سابقه ی چند فعالیت مستندسازی در حوزه ی هنری، روایت فتح و صدا و سیما داشت و این سال ها با اتحادیه ی رادیو و تلویزیون های اسلامی همکاری می کرد.
هادی باغبانی، در سال 1388 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام رضوانه است که در هنگام شهادت پدر تنها سه سال داشت. او به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفی ها و تکفیری ها در کشور سوریه حضور پیدا کرد و در تاریخ 28 مرداد 1392 در درگیری های مناطق حاشیه ای دمشق توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید.
پیکر مطهر شهید هادی باغبانی پس از یک تشییع باشکوه در تهران به بابلسر منتقل شد و با حضور گسترده و حماسی امت حزب الله در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد.
اما مادر شهید درباره ی او می گوید: از دوران کودکی در کار هیات و مداحی بود. از هفت سالگی عضو بسیج شد. در هیات های مذهبی به طور مداوم شرکت و گاهی هم مداحی می کرد. هادی آدم بدحجاب می دید خیلی اعصابش بهم می ریخت. رفته بود برخی مناطق شمال تهران برای کار، بدحجاب زیاد دیده بود خیلی از آن محل بدش آمد.
برادرش می گفت: چون هیاتی بودیم و مرتب هیات می رفتیم یک دعای خاصی برای شهیدان داشتیم. در مراسم هیات شعر کجایید ای شهیدان خدایی را می خواندیم و بعد هم طلب شفاعت از شهیدان و دعایی که خدایا ما را جزء شهیدان قرار بده. وقتی بچه با این عقاید بزرگ شوندو سر سفره ی نان حالا رشد کنند. دیگر با این مسائل انس می گیرد. وقتی آمدیم تهران، مادرم پرس و جو کرد و این هیاتی را که می رفتیم پیدا کرد و ما را فرستاد آنجا.
هادی راهش را از اهل دنیا جدا کرده بود. این همه عکاس و فیلمبرداری داریم که دغدغه ندارند. یا هر کاری که دوست دارند انجام می دهند و حتی بعضا شدید در روال کارشان خلاف هم بکنند. ولی هادی از همان اول راهش را از این ها جدا کرده بود.
این اواخر آقا هادی از نظر معنوی به ظهور و بلوغ رسیده بود. همه ی بچه های فامیل هادی را به نام «عمو خوبه» می شناختند. در تشییع جنازه اش دوستان هیات قدیمی ما که شانزده سال بود از آن ها بی خبر بودیم و دیگر ندیده بودیمشان زیر تابوتش را می گرفتند زندگی ما را هادی تغییر داد.
یادم هست شخصیت شهید آوینی خیلی برایش مهم بود. روز و شبش شهید آوینی شده بود. عشق هادی فیلم های شهید آوینی بود. هم از نظر فنی، تکنیکی و هم ساختاری، با فیلم های شهید آوینی خیلی تمرین می کرد. مسلما تا علاقه ای از لحاظ فنی نباشد عشقی نشان نمی دهد. حتی خیلی زود فرد را خسته می کند. متنها هادی به کارش عشق داشت. تقریبا همه ی فیلم های آوینی را ریز به ریز دیده بود. هم رزمش می گفت هادی دنبال روایت فتح 2013 بود.
قبل از سوریه، کار مستندش فیلمبرداری بیداری اسلامی بود. اما مستندسازی را به صورت جدی از سوریه شروع کرد. ابتدا یک 45 روز رفت که فیلم هایی را درباره ی بسیج نیروهای سوریه تولید کرد و آورد. سری دوم در مناطق آزاد شده سوریه توسط ارتش سوریه رفته بود برای شناسایی که حدود 24 ساعت فیلم گرفت و بعد شهید شد.
خیلی در ارتباط با رسانه ی اسلامی شوق داشت. هادی تا لحظه ی آخر دوربین را از خود جدا نکرد. وقتی شهید شد، دوربینش دست تکفیری ها افتاد و فیلم های که هادی تا لحظه ی آخر شهادت گرفته توسط آن ها در بی بی سی و رسانه های ضد انقلاب پخش شد. به نظرم این هم کار خدا بود. شاید زمان آن فرا رسیده بود که این فیلم ها توسط همین عوامل سلفی پخش شود و همه مقاومت هادی و دوستانش در سوریه را ببینند. هادی هیچ وقت با ما بحث شهادت نمی کرد. هیچ وقت هدف و آرمانش را به ما لو نداد. مگر در نوشته هایش که ما ندیده بودیم تا این اواخر که بعضی از این نوشته ها را دیدم. فقط هدف های دنیوی اش را با من در میان می گذاشت. شاید از این اهداف آرمانی چیزی به من نمی گفت چون فکر می کرد من جلویش را می گیرم.
یکی از مهمترین روش های هادی وسواس در نان حلال بردنش به خانه بود. شاید هر کی برادرش تو بانک شد، یه وام رو حداقل می گرفت، ولی توده سالی که من تو بانک بودم با همه ی مشکلات مالی که می دونستم داره، فقط در حد اینکه شرایطش رو بپرسه بود، وقتی پی گیری می کردم می گفت سوال کردم دیدم این وام برای این کار شبهه داره. اصرار من هم برای نشون دادن راه شرعی بی فایده بود.
هادی تو سن خودش زندگی متوسطی داشت. دوست داشت کاری بکنه که سرمایه مادیش هم مثل معنواتش بالا بره، ولی نه از هر راهی.
یعنی این تلاش باید پله ای می شد برای معنویات، برای وارستگی و برای زلالی دل، با اینکه منزلش استیجاری بودو مشکلات مالی بسیار، اما سال مالیش برای خمس مشخص بود. این وسواس و ریاضت هاست که انسان ساز است و هادی ساز می شود. به کارش علاقه ی فراوانی داشت و راه صدساله را یک شبه رفته بود.
منبع: مدافعان حرم/1395/ زندگینامه و خاطرات
چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام به همراه زندگینامه، کرامات و عنایات
حضرت زینب علیه السلام / گروه فرهنگی شهید
ابراهیم هادی