سالروز شهادت شهید اسماعیل قنواتی؛ همیشه می گفت من باید در راه خدا شهید شوم
يکشنبه, ۰۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۴
شهید اسماعیل قنواتی. اسماعیل پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی، به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام و پس از مجاهدت بسیار درحالیکه مسئولیت پشتیبانی را بر عهده داشت
سال ۱۳۴۵ش در ماهشهر، تداعیگر تولد شیرمردی از سلاله تاریخ
است، شهیدی که نامش را اسماعیل نهادند: شهید اسماعیل قنواتی. اسماعیل پس از
سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی، به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام و
پس از مجاهدت بسیار درحالیکه مسئولیت پشتیبانی را بر عهده داشت، در حین
رساندن مهمات به نیروها در تاریخ یکم اسفندماه سال ۱۳۶۲ هجری شمسی در
منطقه شیب نیسان بر اثر اصابت ترکش گلوله به ناحیه گردن اسماعیلوار و
عاشقانه، به سیدالشهدا (ع) اقتدا نمود و ذبیحالله گشت...
مادر شهید قنواتی قبل از شهادت، او در خواب میبیند که فرزندش را در اتومبیل سپاه گذاشتند و پارچه سفیدی روی او کشیدهاند و او مطمئن میگردد که فرزندش شهید خواهد گردید و دقیقاً بعد از این خواب همانگونه که ذکر شد، اسماعیل به شهادت رسید... مادر شهید میگوید: «فرزندم از اینکه قرار بود راهی جبهه شود بسیار خوشحال بود و برای رفتن به جبهه شور و شوق زیادی داشت و نماز و روزه و رفتن به مسجد را هیچگاه ترک نمیکرد و همیشه میگفت: من باید در راه خدا شهید بشوم. بارها ایشان به من میگفتند که برای من دعا کنید تا شهید شوم و شما نیز باید افتخار کنید که مادر یک شهید هستید.»...
اخلاق شهید قنواتی نسبت به خانواده و دیگران بسیار پسندیده بود و به مسائل مذهبی اهمیت بسیار میداد. همرزمان شهید میگفتند: «هرگاه که اسماعیل از منزل به جبهه میآمد، هر چیزی را که با خود آورده بود در بین جمعیت تقسیم میکرد تا همه استفاده کنند.»... مادر شهید میافزاید: «حاضرم پنج فرزند دیگرم را در راه اسلام هدیه کنم.»... بعد از شهادت اسماعیل قنواتی بنا بر درخواست شهید، خانوادهاش دوچرخه او را میفروشند و مبلغ آن را بههمراه پولی که شهید در گوشهای از مغازه گذاشته بود، برای کمک به جبهه تقدیم میکنند...
مادر شهید درمورد دوران پس از شهادت فرزندش میگوید: «هرگاه که بر روی آرامگاه فرزندم میرفتم خیلی گریه میکردم تا اینکه یک شب خواب دیدم دور قبر او را با پارچهای سیاه پوشاندهاند از اسماعیل سؤال کردم چرا اینگونه است؟ ایشان پاسخ دادند: بهدلیل اینکه شما پیشانی خود را با پارچهای سیاه بستهاید. گفتم که چرا دستهایت تاول زده است؟ گفت: بهخاطر اشکهایی است که شما میریزید. بعد از این خواب پیشانیبند سیاه را باز کردم و دیگر گریه نکردم. مدتی بعد دوباره فرزندم را در خواب دیدم اما اینبار دستهای او تاولزده نبود.»...
برادر شهید در خاطرهای از شهید میگوید: «زمانی که خبر شهادت برادرم را شنیدم بههمراه همسرم به منزلمان رفتیم. هنگامی که وارد منزل شدیم دیدیم که همه فامیل و اهالی خانواده در حال عزاداری هستند. با دیدن این صحنه همسرم که دخترخاله شهید میشد از شدت ناراحتی در حیاط به روی زمین افتاد و تا او را به بیمارستان رساندیم وی جان سپرده بود. همسرم را به دستور امام جمعه ماهشهر و استان در قطعه شهدا به خاک سپردیم.»... برادر شهید میافزاید: «سفارش ایشان قبل از شهادت این بود که من شهید میشوم اما نمیمیرم و تا ابد زندهام بنابراین نباید برای من و دیگر شهیدان ناراحت شوید زیرا که ما راه دیگر شهدا را ادامه دادهایم و امیدوارم که شما برادران راه مرا ادامه دهید.»
مادر شهید قنواتی قبل از شهادت، او در خواب میبیند که فرزندش را در اتومبیل سپاه گذاشتند و پارچه سفیدی روی او کشیدهاند و او مطمئن میگردد که فرزندش شهید خواهد گردید و دقیقاً بعد از این خواب همانگونه که ذکر شد، اسماعیل به شهادت رسید... مادر شهید میگوید: «فرزندم از اینکه قرار بود راهی جبهه شود بسیار خوشحال بود و برای رفتن به جبهه شور و شوق زیادی داشت و نماز و روزه و رفتن به مسجد را هیچگاه ترک نمیکرد و همیشه میگفت: من باید در راه خدا شهید بشوم. بارها ایشان به من میگفتند که برای من دعا کنید تا شهید شوم و شما نیز باید افتخار کنید که مادر یک شهید هستید.»...
اخلاق شهید قنواتی نسبت به خانواده و دیگران بسیار پسندیده بود و به مسائل مذهبی اهمیت بسیار میداد. همرزمان شهید میگفتند: «هرگاه که اسماعیل از منزل به جبهه میآمد، هر چیزی را که با خود آورده بود در بین جمعیت تقسیم میکرد تا همه استفاده کنند.»... مادر شهید میافزاید: «حاضرم پنج فرزند دیگرم را در راه اسلام هدیه کنم.»... بعد از شهادت اسماعیل قنواتی بنا بر درخواست شهید، خانوادهاش دوچرخه او را میفروشند و مبلغ آن را بههمراه پولی که شهید در گوشهای از مغازه گذاشته بود، برای کمک به جبهه تقدیم میکنند...
مادر شهید درمورد دوران پس از شهادت فرزندش میگوید: «هرگاه که بر روی آرامگاه فرزندم میرفتم خیلی گریه میکردم تا اینکه یک شب خواب دیدم دور قبر او را با پارچهای سیاه پوشاندهاند از اسماعیل سؤال کردم چرا اینگونه است؟ ایشان پاسخ دادند: بهدلیل اینکه شما پیشانی خود را با پارچهای سیاه بستهاید. گفتم که چرا دستهایت تاول زده است؟ گفت: بهخاطر اشکهایی است که شما میریزید. بعد از این خواب پیشانیبند سیاه را باز کردم و دیگر گریه نکردم. مدتی بعد دوباره فرزندم را در خواب دیدم اما اینبار دستهای او تاولزده نبود.»...
برادر شهید در خاطرهای از شهید میگوید: «زمانی که خبر شهادت برادرم را شنیدم بههمراه همسرم به منزلمان رفتیم. هنگامی که وارد منزل شدیم دیدیم که همه فامیل و اهالی خانواده در حال عزاداری هستند. با دیدن این صحنه همسرم که دخترخاله شهید میشد از شدت ناراحتی در حیاط به روی زمین افتاد و تا او را به بیمارستان رساندیم وی جان سپرده بود. همسرم را به دستور امام جمعه ماهشهر و استان در قطعه شهدا به خاک سپردیم.»... برادر شهید میافزاید: «سفارش ایشان قبل از شهادت این بود که من شهید میشوم اما نمیمیرم و تا ابد زندهام بنابراین نباید برای من و دیگر شهیدان ناراحت شوید زیرا که ما راه دیگر شهدا را ادامه دادهایم و امیدوارم که شما برادران راه مرا ادامه دهید.»
نظر شما