عملیات بدر و گمنامی شهیدی نامدار در کرانه فرات
از همان بچگی کارهایش عجیب بود. مدرسه را به خاطر عدم رعایت حجاب معلمان رها کرد! به حلال و حرام بسیار مقید بود. کوچکترین مسایل دینی را رعایت می کرد. شاید علت اینکه انسان وارسته شد به همین دلایل بود.
کار برای او عار نبود. قبل از انقلاب بنایی می کرد. همان ایام دروس حوزوی را هم می خواند.
در ایام انقلاب بارها دستگیر و زندانی شد. تا پای مرگ رفت اما دست از فعالیتهایش برنداشت.
با پیروزی انقلاب به گروه ضربت سپاه مشهد پیوست. منطقه کردستان رشادتهای او را به یاد دارد. با شروع جنگ زندگی اش شده بود جبهه.
حاجی معمولا صبور و متین و آرام بود. تصمیم های او به جا بود. همه جوانب را در نظر می گرفت.
شخصیت عجیبی داشت. تبعیت محض از ولایت داشت. لذا وقتی فرمانده بالاتر به او دستوری می داد حتی در سخت ترین شرایط اطاعت می کرد.
با اینکه سنی از او گذشته و چهل ساله بود اما نبوغ عجیبی در کار جنگ داشت. جنگ را با معادلات خاص خودش پیش می برد.
توسل به حضرات معصومین سرلوحه کارهایش بود. همیشه نیروهای او با پیروزی کار را به پایان می رساندند.
فرمانده گردان بود. همیشه سخت ترین قسمت کار عملیات را به او می سپردند. در فتح المبین تصرف یک قرارگاه فرماندهی عراق را به عهده داشت.
نیروهای او باید در تاریکی شب چهار کیلومتر در عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بعد هم عملیات می کردند. همه اضطراب داشتند اما عبدالحسین آرامش عجیبی داشت.
به سه ساله امام حسین علیه السلام توسل پیدا کرده بود. می گفت: ایشان با دوستان کوچکش گره های بزرگی را می گشاید. در آن عملیات کار حاجی و نیروهایش فوق العاده بود.
بارها در عملیاتها با توسل به حضرت زهرا علیه السلام کارها را آسان می کرد. اینها همه از اخلاص و ایمان او بود.
بعد از فرماندهی گردان، فرماندهی تیپ جوادالائمه علیه السلام به او پیشنهاد شد. قبول نمی کرد.
اما به یکباره نظرش تغییر کرد! گفته بود: فرماندهی برای من لطفی ندارد. اما گفتند این تکلیف شرعی است. براساس اطاعت از ولی امر قبول کردم. سال 63 حال و هوای او عجیب تر شد. در جلسه فرماندهان وقتی صحبت از محل حضور فرماندهان در خط عملیات بدر شد. حاجی نقطه ای را در نقشه نشان داد.
بعد گفت: من اینجا می مانم! نیروهایم را از اینجا هدایت می کنم! مکانی را که نشان می داد چهارراه خندق در منطقه هور بود!
قبل از عملیات بدر وقتی با او مصاحبه کردند گفت: در این عملیات انشاءالله دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم. جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و کنار او بماند!
در طی عملیات، عراق پاتک سنگینی انجام داد. حاجی معاونش را برای آوردن نیرو به عقب فرستاد. وقتی برگشت کار از کار گذشته بود. پیکر عرق خون حاج عبدالحسین برونسی در همانجا که گفته بود یعنی چهارراه خندق ماند. او به آرزویش رسید.
مقام معظم رهبری بارها در مورد این فرمانده دلاور و این انسان خودساخته صحبت نمودند.
حتی توصیه به خواندن کتاب خاطرات ایشان نمودند. یکی از عجیب ترین جلوه های فرماندهی او در منطقه کوشک و بر روی خاکهای نرم آن منطقه اتفاق افتاد.
راوی: دوستان شهید
منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393