آخرین اخبار:
کد خبر : ۳۹۳۰۸۸
۱۹:۴۹

۱۳۹۵/۰۸/۱۵

روایت زیبای مادر شهید «محمدصفر عبدلی»

من تا دم در همراهيش كردم يك طرف صورتش را بوسيدم وقتي خواستم آن طرف ديگر با ببوسم گفت مادر وقتي برگشتم، طرف ديگر را ببوس..
نویسنده :
رشیدی


نوید شاهد کرج: شهيد محمدصفر عبدلي در یکم اردیبهشت سال 45 در اراك ديده به جهان گشود. ايشان در خانواده‌اي مذهبي كه اعتقاد راستين به انبيا و ائمه داشتند و راهنمايي‌هاي پدر و مادرش ارشاد يافت. از همان كوكي هنگامي كه زحمات پدر و مادرش را مي‌ديد هميشه به مادرش مي‌گفت: كه من چگونه مي‌توانم جبران زحمات دستهايت را بنمايم. فردي دلسوز و مهربان كه هميشه كارهايش به موقع و درست بود .

به روایت از مادر شهید: محمدصفر هميشه به من مي‌گفت مادر بيا بنشين و براي من از سختيهاي زندگي كه كشيده‌اي بگو. هنگامي كه روزي نشستم ايشان شروع كردن به نوشتن همچنان كه مي‌گفتم ناگهان ديدم كاغذي كه روي آن مي‌نويسد خيس شده است سرش را بلند كردم وديدم كه گريه مي‌كند گفتم مادر چرا گريه مي‌كني؟ پسرم مگر چه گفتم ! ايشان فقط گفتند مادر اجازه بده دستهايت را ببوسم من نمي‌دانستم كه تو چه كارها كه براي بزرگ كردن من كشيده‌اي و اي كاش عمرم كفاف ميداد تازحماتت را جبران کنم .

روزي را به ياد مي‌آورم كه ايشان به منزل آمدند و گفتند كه امتحان مسابقه داريم و احتياج به گرمكن و كتاني دارم ، من ابتدا گفتم ندارم ايشان چيزي نگفتند بعد گفت: پس مادر اگر من نمره كم آوردم فقط نگران و ناراحت نشو باشه. من كه ناراحت شدم ناگهان پارچه‌اي كه خريده بودم تا براي خودم استفاده كنم را فروختم به همسايه و برايش خريدم.

از اين ماجرا گذشت و روزي از من سؤال كرد مادر تو پولي نداشتي چگونه به من پول دادي تا گرمكن بخرم. من ابتدا انكار كردم و پس از اصرار او، ماجرا را گفتم. ناگهان با دو دستهايش به سرش كوبید و با گريه از من معذرت خواهي مي‌كرد و مدام مي‌گفت مادر مرا ببخش مادر.

ايشان آنچنان در زندگي قناعت را پيشه خود ساخته بود كه هنگامي كه براي آخرين بار به جبهه مي‌رفت دويست تومان پول داشت و وقتي جنازه‌اش بازگشت آن دويست تومان در جيبش خونين شده بود. آري اين است اخلاص شهيدان.



هنگامي كه بزرگ شده بود با اينكه سن كمي داشت در دوران قبل از انقلاب با صابون و بنزين كوکتل مولوتف درست مي‌كرد و در پشت بام منزل قرار مي‌داد و هنگامي كه درگيري با افراد ارتشي شاه با مردم بر روي پشت بام مي‌رفت و آنها را به سويشان پرتاب مي‌كرد.

روزي نبود كه در تظاهراتها و راهيماييها شركت نكند. با علاقه زيادي به درستكردن كوکتل مولوتف مي‌پدراخت و در اختيار مردم قرار مي‌داد.  من پسرم را نشناختم و نفهميدم چه چيزي بزرگ كردم و از دست دادم. هنگامي كه به خدمت سربازي رفت سن كمي داشت و به سن قانوني نرسيده بود.

هميشه در مورد جنگ تحميلي ايران بر عليه عراق مي‌گفت: ما مي‌رويم كه نگذاريم دين و ناموسمان را از ما بگيرند پس تو خواهرم سنگر ما حجاب توست پس از سنگر خود محافظت نما.

آري شهيد عبدلي چه در دوران انقلاب و قبل از انقلاب تمام تلاش خود را نمود در كنار ديگر مردم ايستادگي نمود به طوري كه به مادرش سپرد اگر امام به ايران بيايد سه روز بايد آش نذري بدهي چون بركت به ايران خواهد آمد و من نيز به گفته ايشان عمل نمودم.

شهيد براي اولين بار از پادگان امام حسين در تهران در سال نوزدهم شهریور 61 به جبهه سومار اعزام شدند و اين اولين و آخرين اعزام شهيد بود و كلاً 56 روز در جبهه بود و به علت علاقه شديدي كه به سرور و سيدالشهدا(ع) داشت در روز عاشورا یعنی پانزدهم آبان 61 به شهادت نائل آمد و شربت شهادت را نوشيد. و سه روز بعد از عاشوراي حسيني جسدش به وطن بازگشت.

قبل از رفتن به جبهه فعاليت زيادي داشت و در بسيج فعاليت مي‌كرد و گشت مي‌زد و شبها نگهباني مي‌داد و علاوه براينكه در بسيج فعاليت داشت به ورزش بخصوص دو ميداني وكشتي نيز علاقه وافري نشان ميداد و در مسابقات شركت مي‌نمودو حتي يك بار بدر دو ميداني اول شد و مدال گرفت و جايزه‌اش را به يك پسر ديگر داد و دست خالي به خانه برگشت.

به نوشتن تئاتر نيز علاقه داشته و اوقات فعاليتش را در مصروف داشتن و نوشتن به تئاتر مي‌گذشت و نوشته‌هايش را به سينما تئاتر تهران تحويل مي‌اد از قبيل: آتش پنهان ـ عياران و طياران ـ كبودي و غيره كه از نوشته‌هاي ايشان بودند كه از تلويزيون نيز پخش گرديد.

   روایت زیبای مادر شهید «محمدصفر عبدلی»روایت زیبای مادر شهید «محمدصفر عبدلی»
شهيد محمدصفر عبدلي با روحيه باز و شادمان به سوي جبهه شتافت و در اسلام‌ آباد غرب آموزش ديد و در تيپ محمد سول‌الله گردان سلمان گروهان 2 دسته 3 در منطقه جنگي اعزام شدند و خدمت مي‌كردند ايشان در گردان مسلم بن عقيل بودند كه به شهادت نائل گشت. آخرين ديدار و توصيه‌اش اين بودكه مي‌گفت براي من گريه نكنيد و به خواهرهايش سپردم كه مواظب مادرم باشيد.
من تا دم در همراهيش كردم يك طرف صورتش را بوسيدم وقتي خواستم آن طرف ديگر با ببوسم گفت مادر وقتي برگشتم، طرف ديگر را ببوس. هنگامي كه جنازه‌اش را آوردند به آ‌ن طرف صورت تركش خورده بود كه من نبوسیده بودم.
 ايشان هفته‌اي يكبار به زيارت امامزاده داود مي‌رفت و سفري نيز به قم و مشهد داشتند و در هيأتها شركت كرده واكنون برادرهاي شهيد ادامه دهنده راهش در هيأت مي‌باشند.

گزارش خطا

برچسب ها:
ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه