مشت های سرخ و سنگهای سبز
«به امید آزادی غزه و بیداری اسلامی»
آی دیده های بی حواس شهر! از چه ماندهاید بین خوابها!؟
چشم ِ خیس ِ مادری تمام شب، غرق میشود در التهابها
خانه، زیر ضربه های آتش و ... چکمهی خزان و باد سرکش است
مانده روی دوش کوچه های شهر، کوله بار داغ و اضطرابها
غزه نیست این، بگو بهار ِ زرد، غزه نه! همیشه درد، پشت ِ درد
یک پری که ماهتاب صورتش، مانده پشت ِ سرخی نقابها
غزه نه ... نگاه ِ دختری نجیب، عکس کودکی گرسنه و غریب
نه... بگو زنی پریده رنگ که، مانده در حصار تَنگ ِ قابها
بین آسیابهای بادیاش، جای گندم آرد میشود هنوز
مشتهای سرخ و سنگهای سبز، پابهپای ِ غیرت شهابها
مرگ، روی اسبها نشسته و میدود میان روزنامه ها
هی خبر میآورند روز و شب، از شکنجه ها و از عذابها
موجها کمر به قتل، بسته اند، در نگاه ِ کوسه ها نشسته اند
تا صدای پای چشمه سارها، گم شود در آتش سرابها
از میان چین سرخ پرچمت، میپرد پرندهای شکسته بال
فتح می کند هزار قله را، از دل تمام پیچ و تابها
کاتبی صدای انتظار را، این همه دل ِ جریحه دار را
با مداد زخمی و شکسته اش، می برد به خلوت کتابها
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.