اولین نماز
اولین نماز
در نزدیکی خرمشهر مستقر بودیم که خبر آزادی خرمشهر پخش شد؛ تصمیم گرفتیم وارد شهر شویم. در طول مسیر، رزمندگان ارتش وسپاه همه جا را با شعار و پلاکاردهای تبریک مزین کرده بودند.
شعار «رزمنده با وضو وارد شو» در مدخل شهر و « رزمنده سجده کن» در طول مسیر ، ما را برآن داشت که برای نماز به مسجد جامع برویم.
در حین نماز ، گلوله ای به اطراف مسجد خورد و ترکش آن به داخل مسجد آمد ، ولی هیچ یک از افرادی که در آن جا نماز می خواندند، نماز خود را نشکستند.
بعد از نماز معلوم شد که چند نفر بر اثر ترکش آن گلوله زخمی شده اند ، ولی چون دل های همه از آزادی خرمشهر شاد بود، مجروحین هم به مساله زخمی شدن خود، اعتنایی نمی کردند.
در عملیات بیت المقدس ، به ابتکار پرسنل فنی هوانیروز موشک « ماوریک» روی هلی کوپترها سوار شده بود و خلبانان کبرا از این موشک در عملیات استفاده می کردند . د ریک عملیات « خلبانان « تفضلی و رادفر » برای اجرای ماموریت اعزام شدند و یک تیم فیلمبرداری همراه آن ها آمدند و توانستند از صحنه ی پرتاب موشک و برخورد آن با تانک های عراقی فیلمبرداری کنند که این فیلم هم اکنون در تیتراژ اخبار سراسری ، پخش می شود، اما در راه بازگشت ، هلی کوپتر آن ها مورد هدف دشمن بعثی قرار گرفت و سقوط کرد.
تیم های امداد قصد داشتند تفضلی را که بیش از 70 درصد سوختگی داشت، به بیمارستان برسانند، رادفر نیز در همانجا شهید شده بود و به علت حجم آتش دشمن ، امکان تخلیه وجود نداشت.
چند روز بعد ، وقتی نیروهای خودی توانستند پیکر پاک شهید رادفر را تخلیه کنند ، تفضلی نیز که امکانات انتقال او به خارج از کشور فراهم شده بود، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
یک روز در حین عملیات بیت المقدس ، جلو رفته بودیم و خلبان اسماعیل همتی، بسیاری از نیروهای عراقی را با هلی کوپتر منهدم کرده بود. در آن موقع دشمن از گلوله های زمانی استفاده می کرد که در هوا منفجر می شد و ترکش آن به هلیکوپتر می خورد. من در کنار جیپ بی سیم به تماشای او ایستاده بودم که عراق شروع به گلوله باران منطقه کرد. راننده جیپ که مشهدی بود ، با لهجه ی قشنگ مشهدی گفت: « جناب سروان ، تو اگر از جانت سیر شده ای ، همین جا باش ، من رفتم.
« بلافاصله ماشین را داخل سنگر گذاشت و خودش نیز وارد سنگر شد.»
من منتظر پرواز همتی بودم که ناگهان هلیکوپتر او با سر به زمین خورد. من با دیدن این صحنه از یکی از بسیجیان که در کنار موتور خود، در آنجا بود ، خواستم که مرا به کنار هلیکوپتر ببرد و او هم قبول کرد و خودمان را به ایشان رساندیم.
همزمان با من ، هلیکوپتر رسکیو به خلبانی ملکوتی به همراه پزشکیار امیدی و جناب لشکری توانستند ایشان را نجات بدهند.
وقتی به هلیکوپتر نزدیک شدیم ، تمام در و دیوار و شیشه ی آن پر از تکه های گوشت و تن و خون خلبانان بود و وضع بدی پیش آمده بود. در این میان بعثی ها مجدداً شروع به گلوله باران اطراف هلیکوپتر کردند.
تنها کاری که توانستم انجام بدهم. برداشتن کپسول آتش نشانی بود. در این حال ، موج انفجار یک گلوله مرا پرتاب کرد و آن برادر بسیجی روی موتور پرید و گفت: « می آیی یا من بروم؟» بعد هم به موتور گاز داد . منطقه رملی بود و موتور دور خودش می چرخید . من آرم روی کپسول آتش نشانی را برداشتم و خود را به موتور رساندم و سوار شدم. موتور سنگین شد و حرکت کرد.
بلافاصله به قرارگاه رفته و محل دقیق هلیکوپتر را به مسئولین گزارش دادیم و به دنبال آن یک تیم فنی برای تخلیه ی قطعات سالم و مورد استفاده آن هلیکوپتر رفته و توانستند در زیر آتش شدید دشمن، وسائل مورد استفاده را تخلیه کنند.
روز بعد خبردار شدیم که یکی دیگر از پرسنل هلیکوپتر یعنی «ژولیده پور » هم در بیمارستان به شهادت رسیده است.