عقاب آذربال
عقاب آذربال
روزهای اول جنگ پایگاه هوانیروز کرمانشاه، هدف هواپیماهای عراقی قرار گرفت. پس از این حمله بود که پایگاه به حال آماده باش درآمد و دستور خارج کردن هلی کوپترها از آنجا صادر شد. خلبان ها و تیم های فنی به سرعت دست به کار شدند و چند ساعت بعد، تمامی هلی کوپترها را از پایگاه خارج کردند و در میان کوه های نزدیک پایگاه در حالت استتار قرار دادند.
از سر پل ذهاب خبرهای نگران کننده ای به گوش می رسید اخبار حاکی از پیشرفت دشمن به سوی این منطقه بود. طبق دستور بلافاصله به طرف سر پل ذهاب حرکت کردیم و در پاگان سر پل به زمین نشستیم. وضع پادگان خیلی درهم برهم بود.بی آنکه از وضعیت منطقه دقیقاً اطلاعی داشته باشیم، هلی کوپتر ها را وارد عمل کردیم و به سوی مرز رهسپار شدیم، ولی آنچه از بالا شاهد آن بودیم باور نکردنی بود. تانک های عراقی انگار که جاده ای آسفالته راه می پیمودند، پشت سرهم به طرف سر پل ذهاب در حرکت بودند. سریع به پادگان برگشتیم و وضعیت را گزارش کردیم. علی اکبر قربان شیرودی و تعدادی دیگر از خلبانان آن جا بودند. چهره شیرودی از شدت عصبانیت گلگلون شده بود. گفت: « الان به من دستور دادند که هر چه سریع تر پادگان را خالی کنیم؛ در حالی که هنوز یک گلوله توپ هم اینجا نیفتاده است!» یکی از بچه ها گفت: « اکبر [شیرودی]، عراقی ها هر لحظه نزدیک تر می شوند. ما چند ساعت پیش، خودمان آن ها را دیدیم.»
اکبر گفت: « دشمن در سراسر مرزهای ما در حال پیشروی است، پس هر جا پیشروی کرد، ما باید عقب نشینی کنیم؟دستور داده اند پس از تخلیه پادگان، زاغه ی مهمات را با یک راکت از بین ببریم تا دست عراقی ها نیفتد، ولی نظر من این است، تا جایی که می توانیم، بمانیم و مقاومت کنیم؛هنوز هم طوری نشده است. حیف نیست این همه مهمات و موشک های خودمان را از بین ببریم؟ما باید تا جایی که امکان دارد، این مهمات را روی سر عراقی ها بریزیم. اگر پیشروی مان متوقف شد، چه بهتر، وگرنه استارت می زنیم و هلی کوپترها را از این جا دور می کنیم. موافقید؟»
حمید سهیلیان گفت: من حرفی ندارم، می مانم.
بقیه بجه ها هم که دو دل بودند تحت تأثیر قرار گرفتند و ماندند. مهمات گیری هلی کوپترها شروع شد و ما به طرف تانک ها حرکت کردیم. بچه های فنی مرتباً موشک های ناو [موشک ضد تانک] را سوار می کردند و ما بدون معطلی به طرف نیروهای مهاجم پرواز می کردیم. ستون تانک های دشمن هم چنان به طرف سر پل ذهاب در حرکت بودند و پیروزی را حق مسلم خود می دانستند. آتش خشم و نفرت بچه های خلبان در موشک های ناو و رگبار توپ های هلی کوپترهای کبرا بر سر مهاجمان می ریخت و چنان ضربتی به آن ها وارد کرده بودند که برخی از تانک ها دور خودشان می چرخیدند.
دودهای قارچ مانندی که بر اثر اصابت موشک ها به تانک ها به هوا بر می خاست، همه جا تیره و تار کرده بودند.
عراقی ها به قدری ترسیده و دست پاچه شده بودند که اصلاً نمی دانستند توسط هلی کوپتر مورد حمله قرار گرفته اند؛ برای همین، بدون هدف شلیک می کردند. با هم تصادف می کردند و بعضی در مسیر بازگشت واژگون می شدند شکار از این بهتر نمی شد!
عملیات تا نزدیک غروب طول کشید. ما بر خلاف استانداردهای پروازی در حال روشن بودن هلی کوپتر، مهمات گیری می کردیم و سوخت می زدیم. پرسنل فنی که سر وصورتشان پر از خاک بود، راکت ها را نصب می کردند و ما هم بدون پیاده شدن، منتظر تمام شدن کار آن ها می نشستیم. بعد هم نوبت تانکرهای سوخت بود. وقتی هلی کوپترهای دیگر برای زدن سوخت و مهمات گیری برمی گشتند، هلی کوپترهای آماده از زمین کنده می شدند و به طرف دشمن حرکت می کردند. با عملیات پیروزمندانه ما، دو سه دستگاه از تانک های خودی که در حال عقب نشینی بودند، قوت قلب گرفتند و شروع به تیراندازی به سوی آن ها کردند. حالا دیگر صحنه برعکس شده بود. تانک های عراقی در حال عقب نشینی بودند و دو سه تانک ما آن ها را دنبال می کردند!
پادگان تخلیه شده بود و ما تنها بودیم. این صحنه در عین حال که بسیار غم انگیز بود، ما را از انجام عملیات منصرف نکرد. کم کم هوا تاریک می شد و ما از این که دیگر نمی توانستیم به عملیات ادامه دهیم، ناراحت بودیم، ممکن بودبا آمدن شب، عراقی ها حمله کنند، ولی خوشبختانه خبری نشد.
هنوز روشنایی صبح ندمیده بود که اکبر گفت: « باید دوباره به سراغشان برویم. »
گفتم: « فکر نمی کنم این قدر احمق باشند که تا حالا مانده باشند.»
حدود ساعت شش صبح دوباره پروازهای ما شروع شد. دیدم تانک های زیادی دست نخورده باقی مانده اند. اگر نیروهای پیاده در آن موقع آماده بودند، به راحتی می توانستیم صدها تانک را به غنیمت بگیریم، ولی چاره ای جز منهدم کردن آن ها نداشتیم. آن روز 150 تانک دیگر از عراقی ها منهدم شد و به نظر ما خطر از بین رفته بود. با تمام این احوال ، ما هم چنان در فکر دستور عقب نشینی بودیم. فرماندهان دستور داده بودند و ما هم فرصتی برای تماس با آن ها نداشتیم.
اکبر می گفت: « اگر از ما توضیح بخواهند که چرا پادگان را تخلیه نکرده ایم، مسأله ای نیست. ارزش آن را دارد که بازداشت و یا حتی اخراج شویم. مملکت در خطر است و حقانیت ما سرانجام اثبات خواهد شد.»
شب ورق برگشت و همه چیز عوض شد. خبر شجاعت بچه ها و نجات یافتن سر پل ذهاب به تهران رسید و تلفنگرافی از تهران آمد که اسامی بچه ها را برای تشویق خواستند. اضطراب و دلهره ای که در چشم و دل همه موج می زد. جای خود را به دریایی از شادی و امید داد. تشویق برای ما اهمیتی نداشت، مهم این بود که به حقانیت ایمان خود پی برده بودیم و پیشروی دشمن را به سوی شهرهای مهمی چون اسلام آباد و کرمانشاه متوقف کرده بودیم.
فردا صبح یکی از افسران عملیات آمد و با خوشحالی گفت: « اکبر، بگو بچه ها آماده شوند؛ یک ستون دیگر از تانک های عراقی در حال پیشروی به سوی گیلان غرب هستند.»
بچه ها به سرعت آماده شدند و دقایقی بعد هلی کوپتر ها به سوی گیلان غرب به پرواز درآمدند. جاده ای که به این شهر ختم می شد، در اشغال ستونی از تانک ها بود و گرد و خاک زیادی بر اثر حرکت تانک ها به وجود آمده بود. در آن شرایط چهره ی شهر به کلی دگرگون شده بود ومردم روی پشت بام ها سنگرگرفته بودند و در انتظار پذیرایی از آن ها به سر می بردند. به محض دیدن تانک ها و با تجربه ای که در طول دو روز گذشته به دست آورده بودیم، شروع به منهدم کردن ستون کردیم. نمی دانم چگونه شرایط و صحنه ی درگیری را توصیف کنم، ولی یقین دارم خداوند برکت بزرگی در مهمات و هلی کوپترهای ما قرار داده بود.
ما طبق مقررات پروازی باید مرتباً تغییر موضع می دادیم، ولی آن ها به قدری غافل بودند که ما از همان مواضع قبلی آن ها را زیر آتش می گرفتیم. به این ترتیب غرب کشور از سقوط حتمی نجات پیدا کرد.
وقتی عملیات موفق شیرودی و یارانش به گوش همه ی فرماندهان نظامی جمهوری اسلامی رسید، بنی صدر صلاح دانست تمرد او را نادیده بگیرد و برای حفظ ظاهر، دو هفته بعد ترتیب ارتقاء درجه ی وی را بدهد. اما پوینده پیروزی حق بر باطل با ارسال نامه زیر، درجه تشویقی را نپذیرفت.
از: خلبان علی اکبر شیرودی
تاریخ: 9/7/1359
به: ف، پایگاه هوانیروز کرمانشاه
موضوع: گزارش
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده ام. منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند پس گرفته و مرا به درجه ی ستوانیار سومی که قبلاً بوده ام برگردانید.
در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمایید.
با تقدیم احترامات نظامی
خلبان علی اکبر شیرودی
یه یمن حضور مقتدرانه و جسورانه ی تیزپروازان شهیدی هم چون: احمد کشوری، علی اکبر قربان شیرودی، حمید سهیلیان و دیگر هم رزمانشان در هوانیروز قهرمان جمهوری اسلامی ایران، دشمن بعثی و مزدوران داخلی شان در منطقه غرب و شمال غرب کشور زمین گیر شدند و در آتش قهر عقابان آذربال ایران زمین گرفتار آمدند.
سرانجام در پی رشادت مافوق تصور شیرودی، طی عملیات دوم بازی دراز که منجر به آزادسازی بخش مهمی از سرزمین اسلامی و ایران و. انهدام ماشین جنگی صدام شد این سرباز وفادار امام خمینی در روز هشتم اردیبهشت 1360 در منطقه سردشت ذهاب به شهادت رسید.
منبع: نشریه تخصصی فرهنگ و هنر پایدارای، شماره هفدهم