نقش او در ايجاد و تداوم انقلاب، كمنظير بود....
آشنايي من با مرحوم برميگردد به سالهاي 1340 و 41 شمسي و بيت مرحوم امام خميني در قم، روزي كه در منزل امام بودم و با مرحوم آقا مصطفي خميني مشغول گفتگو، مرحوم عراقي و يكي دو تن ديگر آمدند و ما سلام و عليك كرديم. مرحوم عراقي مرا بهنام صدا كرد و فهميدم كه ايشان مرا ميشناسد، اما من ايشان را نميشناختم. ايشان تقريبا يك دهه از من بزرگتر بودند. اين آشنايي به دوستي نزديك شد، اما تفاوتهايي باعث شد كه خيلي با هم مقرون نباشيم. علاقمندي ما به يكديگر به خاطر مبارزه و امام و وحدت در دشمني با ظلم و ظالم بود.
زندگي شهيد عراقي به سه بخش تقسيم ميشود. شروع مبارزه و قبل از زندان، در زندان، پس از زندان. مرحوم شهيد عراقي در ابتداي نوجواني با پيوستن به مرحوم نواب صفوي در فدائيان اسلام مبارزه را شروع كرده بود و به مرحوم نواب و همفكرانش علاقمند بود. فدائيان اسلام در زندگي اجتماعي آنروز ايران، حضور با قدرت و چشمگير داشتند، درست مانند جمعيت اخوانالمسلمين مصر بهرهبري حسنالنبا. مرحوم عراقي هنگامي وارد مبارزه شد كه قضيه ملي شدن صنعت نفت ايران كه ابتكار آن از دكتر سيد حسين فاطمي بود و همه نيروهاي مبارز فعال، تقريبا در پوشش ملي شدن نفت، به شكل متحدي درآمده بودند و وحدت بين مرحوم دكتر مصدق نخستوزير ملي و آيتالله كاشاني، عالم مبارز و پرنفوذ زمان و فدائيان اسلام كه با چندين تروري كه انجام داده بودند، به صورت وزنه تاثيرگذاري در سياست ايران مبدل شده بودند، كارها پيش ميرفتند و بيگانگان، بهويژه استعمار پير انگليس هم مدام در مقام تخريب و توطئه بود و به تفرقه بين نيروهاي داخلي اميد بسيار بسته بود.
ايام فدائيان اسلام و نواب معاصر بود با مرجعيت مطلق و زعامت آيتاللهالعظمي بروجردي(ره). ايشان علاقه چنداني به مسائل سياسي نشان نميدادند. يكي از وعاظ معروف و معتبر قم كه من هم با ايشان آشنا بودم، بهنام آقاي سيد مرتضي برقعي، در منبر از طرف آقاي بروجردي رسما اعلام كرد كه طلاب حق ورود و دخالت در امور سياسي را ندارند و هر طلبهاي كه خلاف اين امر را انجام دهد و به امور سياسي بپردازد، شهريهاش قطع خواهد شد. شهريه ممر ارتزاق روحانيون و رگ اقتصادي طلابي بود كه غير از آن درآمد ديگري نداشتند. مرحوم بروجردي مايل بودند حوزه از مشاجرات سياسي دور باشد و طلاب صرفا به درس و بحث و تهذيب نفس و امور معنوي بپردازند.
نقطه مقابل اين تفكر، مرحوم نواب صفوي بود كه علمائي را هم در قم به عنوان پشتوانه و حامي تفكر خود داشت. يكي آيتالله سيد محمدتقي خوانساري كه درامر ملي شدن نفت مداخله و اعلاميه صادر كرد و ديگر آيتالله سيد صدرالدين، صدر پدر زنده ياد (اعم از حيات يا ممات) امام موسي صدر بود كه حقير هم با ايشان آشنائي داشتم و از دوستان مرحوم آقاي مصطفي خميني بودند و امام هم به ايشان علاقه ويژه داشتند. منقول است وقتي حسنين هيكل، مدير روزنامه الزهراي قاهره مصر، براي وساطت در آزادي گروگانهاي سفارت امريكا در تهران با امام ديدار كرد، اين طور عنوان كرد: «شما حاضريد گروگانها را با امام موسي صدر مبادله كنيد؟» امام فرموده بودند: حتما» آقاي صدر در سال 50 هم به ايران آمدند و در قم، در دارالتبليغ سخنراني جالبي داشتند و با شاه هم براي نجات بعضي از مبارزين ملاقات كردند كه شفاعت ايشان موثر واقع نشد و آنها را اعدام كردند.
آقاي صدر مسلميان و شيعيان را در لبنان احيا كردند. اگر كسي از وضع لبنان قبل از امام موسي صدر آگاهي نداشته باشد، به عظمت كاري كه امام موسي صدر انجام دادند پي نخواهد بود. يكي از ثمرات اقدامات آن روز، مقاومت در جنگ 33 روزه حزبالله در برابر اسرائيل تا دندان مسلح بود. جا دارد از شهيد عماد مغنيه هم كه از منسوبين حجتالاسلام آقاي شيخ محمد جواد مغنيه بود، يادي شود. آقاي محمد جواد مغنيه تاليفات بسياري در معارف اسلامي دارند. ايشان هم در زمان شاه در مسافرتي كه به ايران و قم داشتند و سخنراني مفصلي در قم ايراد نمودند. اينها قسمتي از بركات امام موسي صدر هستند و مصداق اين آيه مباركه: «الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل عليهم الملائكه».
برگرديم به اصل مطلب و از الكلام بحرالكلام دست بكشيم كه كتابي است از آيتالله سيد احمد زنجاني(ره). مرحوم نواب صفوي در زمان حكومت دكتر مصدق بازداشت ميشوند و گروهي از جمعيت فدائيان اسلام، جهت استخلاص آنان، در قم در منزل آيتالله بروجردي متحصن ميشوند. با اينكه تحصن آنان به درازا ميكشد، ليكن مرحوم آيتالله بروجردي در بيروني منزل خود با آنان ملاقات نميكنند و متحصنين بدون نتيجه ملموسي، منزل آيتالله بروجردي را ترك ميكنند و به تهران برميگردند. ظاهراً عدهاي هم بازداشت ميشوند. يكي از اين متحصنين، مرحوم شهيد عراقي بود. آن طور كه نقل شده، مرحوم نواب كه خود را متعهد به بيداري افكار مسلمين ميدانست، در بالاسر حرم حضرت معصومه(س)، در حضور صدها تن از طلاب، به صراحت طلاب را دعوت به مبارزه ميكند و تلويحا نظريه آيتالله بروجردي را زير سئوال ميبرد. شهيد عراقي هم كه روحيه مبارزه داشت، با اين تفكر قرين و مبلّغ اين نظريه ميشود.
مرحوم عراقي نقل ميكرد در زمان ترور دكتر سيد حسين فاطمي كه توسط محمدمهدي عبد خدائي در مقبره ظهيرالدوله شميران در 25/11/30 انجام شد و دكتر فاطمي به مناسبت سالگرد ترور محمد مسعود، روزنامهنگار معروف زمان پهلوي كه روزنامهاش بهنام مرد امروز وزنهاي بود، در آن جلسه شركت داشت و با مرحوم نواب هم در زندان بود. آقاي عبدخدائي درآن زمان نوجوان 15 ساله بود. البته ايشان از حقير بزرگترند و با من هم دوستي دارند. آقاي عراقي ميگفت مرحوم نواب و فدائيان در داخل زندان از اين ترور آگاهي نداشتند و هنگام ترور دكتر فاطمي همه اظهار تعجب كرده بودند؛ البته آقاي عبدخدائي اين عدم اطلاع را نفي ميكند والله العالم. آقاي عراقي ميگفت اگر ملاقات ممنوع نبود و نواب از قبل در جريان ترور دكتر فاطمي قرار ميگرفت، قطعا مانع ميشد.
به هر صورت، پس از كودتاي امريكايي انگليس 28 مرداد و سقوط دكتر مصدق از نخستوزيري و خانهنشيني آيتالله كاشاني و اعدام مرحوم نواب و نزديكانش سكوت همراه به خوف جامعه را فرا گرفت. عدم دخالت مرحوم آيتالله العظمي بروجردي در اين مسائل رژيم را جري كرد و خود را در اين امور محق جلوه داد تا اينكه در سال 1340 شمسي، مرحوم آيتالله بروجردي فوت كردند و در ايران، به ويژه در قم، خلاء مرجعيت ظاهر شد. شاه بهعنوان تسليت، تلگرامي به آيتاللهالعظمي سيد محسن حكيم، به نجف مخابره كرد و خوشحال كه در ايران مرجع تقليد پرنفوذي نيست و ميتواند آنچه ميخواهد به انجام برساند. امريكائيها طرح اصلاحاتي را به شاه پيشنهاد كردند با اين مقصد كه چون ايران در مجاورت شوروي سوسياليستي است و احتمال تاثير انقلاب كمونيستي در ايران ميرود، بهتر است رفرمي در ايران ايجاد شود كه حكومت وابسته به غرب و ضدكمونيستي در ايران قوام بيشتري داشته باشد و لذا طرح انقلاب بهاصطلاح «انقلاب سفيد» را ارائه كردند كه توسط هيئت حاكمه به نام انقلاب شاه و ملت نامگذاري شد. اين طرح داراي 6 اصل بود و قبل از آن هم لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را عنوان كرده بودند كه ناگهان با مخالفت شديد علما و مراجع چندگانه و جديد قم روبرو شد. امام طالب مطرح شدن نبودند، ليكن رخدادها به گونهاي پيش آمد و بيانيههاي صادره توسط مراجع و موضعگيري قاطع امام، ايشان را خود به خود در مبارزه با رژيم، پيشگام كرد. مخالفتها به تبع امام از همه جاي ايران شروع شد و همه نيروهاي مذهبي جان تازهاي گرفتند.
مرحوم شهيد عراقي با توجه به قدمت آشنائي با امام، تحرك تازهاي يافته بود و هيئت مؤتلفه اسلامي تشكيل شد. منابر غالبا با تاخت و تاز به دولت پايان ميگرفت و لذا دولت در مقام مقابله برآمد و با قواي مسلح و بگير و ببند، موجب انسجام نيروهاي مبارز و تمركز رهبري در امام گرديد. روز دوم فرودين 42 مصادف با 25 شوال سالروز شهادت امام صادق (ع) در مدرسه فيضيه قم، طبق معمول سنواتي مراسمي برپا بود و مرحوم حاج انصاري قمي، واعظ معروف، منبر رفت، ليكن ايادي سازمان امنيت كه در بين جمعيت به صورت پراكنده حضور داشتند، با صلواتهاي بيمورد و بيموقع، جلسه را به هم زدند و حمله به طلاب شروع شد. بنده هم آن روز در فيضيه بودم. همه از هر طرف با چوب و چماق و سنگ و هر آنچه در دسترسشان بود، مقابله ميكردند. مامورين، بيشتر طلاب حاضر در جلسه را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند. راهرو مدرسه فيضيه را مامورين در اختيار داشتند و متواريان از مدرسه را هم بدون ضرب و شتم رها نميكردند. آنها طلبه جواني را از پشت بام مدرسه پائين انداختند و وي شهيد شد. گمانم نامش سيد يونس رودباري بود.
پس از اين واقعه رژيم و روحانيت حملاتشان را نسبت به هم تشديد كردند، بهويژه امام، وعاظ سراسر كشور را دعوت به بيان ماوقع فيضيه نمودند و خود ايشان هم اعلاميه شديدالحني را صادر كردند كه در سطح وسيعي پخش شد. مرحوم عراقي در نشر اعلاميهها در تهران و توزيع آن نقش بارزي داشت.
با فرا رسيدن ماه محرم مبارزات شدت گرفت. امام در عصر عاشورا امام، در مدرسه فيضيه، نطق پرشوري را ايراد و حمله به فيضيه و ساير اعمال رژيم را بهشدت محكوم كردند و مستقيما خود شاه را مخاطب قرار دادند و او را مسئول همه امور دانستند. دو روز بعد كه 15 خرداد 42 بود، قبل از نماز فريضه صبح، ايشان را در منزلشان بازداشت و بهتهران منتقل كردند. در سخنراني فيضيه، حقير و شهيد عراقي حضور داشتيم. پس از انتشار خبر بازداشت امام، بازارها بهسرعت تعطيل شدند و تظاهرات مردمي اغلب شهرها را فرا گرفت. دولت هم به مقابله برخاست و عده زيادي را در تهران و قم و ورامين و بعضي شهرهاي ديگر بهخاك و خون كشيد و در عصر 15 خرداد حكومت نظامي اعلام كرد. شهيد عراقي در تظاهرات 15 خرداد و مجالس قبل از آن، بهويژه در مدرسه حاج ابوالفتح در ميدان شاه، نقش فعالي داشت و حتي در تظاهرات 15 خرداد، سخنراني هم كرد.
امام ماهها در بازداشت بودند و حتي محل بازداشت ايشان هم مرتباً تغيير ميكرد تا اينكه رژيم، تحت فشار شديد مردم و علما و روحانيون، مجبور به استخلاص ايشان از بند شد. با آمدن امام به قم، تحرك جديدي در جامعه پيدا شد و من بارها شاهد بودم كه شهيد عراقي به اتفاق جمعي و يا منفردا به قم و ديدن حضرت امام ميرفت و دستورات شرعي لازمه را از ايشان سئوال ميكرد، تا اينكه در نيمه دوم سال 43، لايحه مصونيت مستشاران امريكائي از مجازات بهاصطلاح كاپيتولاسيون در مجلس تصويب و اين امر موجب تشديد مبارزه، بهويژه از جانب امام شد. امام بهشدت به اين لايحه اعتراض و 4 آبان، روز تولد شاه را عزا اعلام كردند و گفتند: «امروز بايد پرچم سياه همهجا افراشته شود. ما را فروختند، عزت ما را از بين بردند.» طبيعي است كه مبارزات عمق بيشتري يافت.
امام در روز 13 آبان 43 در منزلشان بازداشت و يكسره به فرودگاه مهرآباد و از آنجا به تركيه برده شدند. سرهنگ موسوي رئيس ساواك تهران در فرودگاه بود و امام را بدرقه كرد. سرهنگ افضلي رئيس ساواك بازار تهران تا تركيه امام را همراهي كرد. مرحوم عراقي و همفكرانشان به كار زيرزميني رو آوردند و براي مبارزه مسلحانه، اسلحه تهيه كردند. در اوايل بهمن سال 43 بود كه حسنعلي منصور، نخستوزير، توسط محمد بخارائي ترور شد و به قولي در دم جان سپرد. با فوت او، اميرعباس هويدا، دوست ديرين و باجناق منصور به نخستوزيري منصوب شد كه تا ايام نزديك به پيروزي انقلاب هم نخستوزير بود.
مرحوم عراقي با شراكت صمد رضاخاني كه از من از نزديك، ايشان را ميشناسم و به رضائي معروف بود، در آبيك قزوين معدن ذغالسنگ داشتند. مرحوم عراقي خودش ميگفت من خيلي چيزها را آنجا مخفي ميكنم. اسلحه ايشان هم يادگار مرحوم نواب بود و در محله دولاب تهران كه بهديدن مرحوم نواب رفته بود، ايشان به او هديه داده بودند. با ترور منصور، شهيدان: بخارائي و نيكنژاد و صفار هرندي و حاج صادق اماني و آقاي عراقي و ... بازداشت شدند و پس از محاكمه در 26/3/44 چهار نفر اول اعدام و آقاي عراقي ابتدا به اعدام و سپس با يك درجه تخفيف، به حبس ابد محكوم گرديد. براي نجات آنان از اعدام، اغلب علماي دين وساطت كردند و خواستند مانع شوند كه مؤثر واقع نشد.
با بازداشت مرحوم عراقي، تقريبا ايشان از صحنه مبارزه خارج شد، اما در زندان از جمله فعالين بود، بهويژه در زندان قصر كه من هم چند صباحي در خدمت مرحوم آيتالله طالقاني و مرحومان: مهندس بازرگان و دكتر يدالله سحابي و داريوش فروهر و آقايان دكتر شيباني و مهندس سحابي و آقاي محمدمهدي جعفري و غيره بودم. ايشان با موافقت مسئولين زندان، غذاي مصرفي زندانيان سياسي را تدارك ميكرد كه مطلوب باشد و گاهي سبزيهاي خريده شده را ميفرستاد به شماره 4 قصر و ما پاك ميكرديم و پس ميفرستاديم. اينكه فلاسفه ميگويند: «الانسان مدني بالطبع»، مرحوم عراقي واقعا انسان پرانرژي و زودجوشي بود. خيلي ميگفت توفيق شهادت نداشتم. از ادب و تواضع خاصي برخوردار بود.
او به مرحوم آيتالله طالقاني بسيار احترام ميگذاشت و ميگفت اميد همه مبارزين به ايشان است. واقعا هم مقاومت آقاي طالقاني همه را دلگرم و مقاوم ميساخت. در زندان هم كه بود اغلب گروههاي سياسي با تفكرات گويا حضور داشتند كه عمدتا معروف شده بودند به مذهبيها و چپيها يا كمونيستها. در مدت كوتاهي كه حقير هم در زندان 4 قصر بودم و يا در شهرباني، مذهبيها و چپيها چون در مبارزه وحدت داشتند، همان موجب انسجام و وحدت در درون زندان در برابر مامورين بود؛ هيچكس به اعتقاد ديگري تعرض نميكرد. بعدها اين وحدت به هم ريخت و بهويژه پس از اعلام مواضع سازمان مجاهدين خلق كه بسياري كمونيست شدند، عرصه در زندان بر همه مبارزين تنگ شد. مرحوم عراقي در جناح مبارزين مذهبي بود و فعال، ولي پس از صدور فتواي علماي زنداني عليه مجاهدين كه توسط مرحوم آيتالله طالقاني و آيتالله رباني آملي و هاشمي رفسنجاني و مهدوي كني و منتظري و ... امضا شده بود، اختلافاتي بروز كردند كه طاقتفرساتر از شكنجههاي ديگر ساواك بودند، البته موجب اصلي اين اختلاف هم خود ساواك بود؛ هم تخم اختلاف ميپاشيد و هم دامن ميزد و توسعه ميداد، زيرا سود اصلي اين اختلاف و پاره پاره كردن مبارزات، عايد ساواك ميشد.
شرايط اختناق در بيرون هم تشديد شده بود و ديده شد كه در سرمايهگذاري سرمايهداران امريكايي در ايران، خيليها به سكوت از كنار آن گذاشتند و مرحوم شهيد محمدرضا سعيدي بود كه يكتنه بيانيه صادر كرد و تاوان آن را هم با تقديم جانش و خونش كه موجب آبياري نهضت بود، پرداخت. آيتالله شهيد حسين غفاري هم در زندان و در غربت، جان خود را تقديم نهضت كرد و ديگر عزيزان كه خونشان راه هرگونه اصلاح و سازش بين رژيم و مخالفين را بست.
نهايتا انقلاب به پيروزي رسيد و درهاي زندانها گشوده شدند و همه به حيات اجتماعي بازگشتند؛ البته مرحوم شهيد عراقي و بعضي از دوستانشان قبلا با تمهيداتي آزاد شده بودند. نقش مرحوم عراقي در شكلگيري انقلاب و تداوم آن، كمنظير بود. با انتقال امام از نجف اشرف به پاريس، آقاي عراقي هم راهي فرانسه شد و تقريبا اداره منزل مرحوم امام را در نوفللوشاتو عهدهدار بود، بهويژه تدارك غذاي حاضرين، زيرا هر روز عدهاي براي ديدن امام و نماز جماعت ميآمدند و دائماً لازم بود ناهار و شام و غيره تدارك شود كه اين امر را مرحوم عراقي عهدهدار بود. امنيت داخلي بيت امام نيز بر عهده او بود. آن زمان بسيار شايع بود كه ساواك ايران براي از بين بردن امام، كساني را به فرانسه ميفرستد و ژاندارمري فرانسه هم هشدار ميداد و از محل مراقبت ميكرد، ولي شهيد عراقي، هم بيت امام و هم پيرامون آن و آمد و شدها را زيرنظر داشت. مرحوم عراقي خيلي آدم با فراست و باهوشي بود. هواي پاريس و اطراف آن سرد بود و مراجعهكنندگان و ديداركنندگان، در هواي سرد با مشكل مواجه ميشدند. او چادر بزرگي را تدارك ديده بود و امام و ميهمانانشان در آنجا ملاقات و صحبت مي كردند و نماز جماعت برگزار ميشد. يكي از مشكلات آنجا تهيه گوشت ذبح شرعي بود. روزي در محل، گوسفندي را ذبح كرده بودند. اين كار، مخالف قوانين فرانسه بود و امام وقتي متوجه شدند، فرمودند: «به قوانين اينجا احترام بگذاريد.»؛ البته شهيد عراقي اگر از ممنوعيت ذبح آگاه بود، اقدام نميكرد.
يكي از كارهائي كه من از شهيد عراقي به ياد دارم اين است كه وقتي در زندان نبود و كسي بازداشت ميشد، يكي دو روز بعد به خانواده زنداني سركشي ميكرد. من در چند مورد با ايشان همراهي كرده و برنج و روغن و ساير ملزومات زندگي را به خانوادههاي زنداني رسانده بوديم. وي به مرحوم شيخ غلامحسين جعفري همداني، امام جماعت مسجد جامع بازار، بسيار احترام ميگذاشت و از او به عنوان يك روحاني مقاوم و نترس تمجيد ميكرد، چون ايشان معمولا وعاظ مبارز را به منبر در مسجد دعوت ميكرد و هرقدر ساواك بازار و يا ديگران ميخواستند ايشان را منع و نهي كنند، زيربار نميرفت. آقايان هاشميرفسنجاني و علياصغر مرواريد و طاهري و غيره در مسجد ايشان خيلي دعوت ميشدند. در مجالس ايشان اغلب نام و ياد مرحوم امام برده ميشد و ميدانيد زماني بود كه حتي بردن نام آقاي خميني جرم بود. در چنين شرايطي چنين كاري دشواري زيادي داشت. من كراراً مرحوم عراقي را ميديدم كه اعلاميه حمل و نقل ميكرد و براي توزيع به من هم ميداد.
پس از انقلاب در شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي قرار گرفت و گمانم مدتي هم سرپرست زندان قصر بود. به هرصورت ياد اين قبيل عزيزان به مصداق آيه شريفه «السابقون السابقون اولئك المقربون» مفيد است؛ گرچه ترسيم جريانات آن زمان در اين زمان كاري است بسيار مشكل؛ ولي مبارزات راحت جلو نرفت، عدهاي جانفشاني كردند، آن هم جانفشانيهاي طاقتفرسا كه يكي از آنان مرحوم شهيد عراقي بود. يادش گرامي باد.
آخرين جمله هم از ايشان يادم آمد كه نقل ميكنم. او ميگفت: «شاه در روز 21 آذر ميگفت من آذربايجان را آزاد كردم، در حالي كه اين دروغي بزرگ بود هنگامي كه غلام یحیی دانشیان و سيد جعفر پيشهوري در آذربايجان حكومت تشكيل دادند و ريشه دواندند، ناگهان مرحوم آيتاللهالعظمي سيد ابوالحسن اصفهاني در نجف اشرف بدرود حيات گفت و همه شهرهاي ايران بهويژه آذربايجان بهقيام و عزاداري پرداخت و ريشه فرقه دموكرات همان موقع از زمين كنده شد، بعد نيروهاي ارتشي توسط وارد تبريز شدند و دموكراتها فرار كردند. الهم اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36