«شب چهلم»؛ حکایت شهیدگمنامی که زنده شد
چهارشنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۷
خاطرات شهید زنده غلامرضا عالی در قالب کتابی با عنوان «شب چهلم» منتشر شد.
به گزارش نوید شاهد، گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی کتاب «شب چهلم» را با موضوع زندگینامۀ شهید زنده غلامرضا عالی روانۀ بازار کتاب کرد.
در این کتاب زندگی عجیب و پرفراز و نشیب غلامرضا عالی از جانبازان انقلاب اسلامی از زبان خود، خانواده و همسر وی روایت شده است.
این کتاب با ماجرای مفقود شدن غلامرضا عالی در ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ شروع میشود و در ادامه ماجرای ظن و گمان خانوادۀ وی مبنیبر شهادتش و حتی برگزاری مراسم ختم و چهلمین روز درگذشت وی به عنوان شهید گمنام را روایت میکند.
غلامرضا عالی در ادامۀ کتاب ماجرای مجروحیت و زنده ماندنش را شرح داده و شرحی از جانبازی خود بر اثر شلیک گلوله در روزهای پیروزی انقلاب را روایت میکند. این کتاب در ادامه شرحی است بر مصائب جسمی و روحی وی و فراز و نشیبهای متوالی زندگی خانوادگی وی به عنوان یک جانباز اعصاب.
در بخشی از این کتاب شرح دیدار غلامرضا عالی و پدرش با امام خمینی(ره) اینگونه روایت شده است:
برای ما چای آوردند. حضرت امام دو حبه قند از داخل قندان بلوری برداشت و آن را توی استکان چای انداخت و دوباره به احمد آقا گفت: یک قاشق کوچ بیاور. امام با دست مبارکشان شروع به هم زدن چای کردند. همینطور که چای را بهم میزدند به پدرم گفتند: چی شد که ایشان را به قم آوردید؟
پدرم گفت: غلامرضا در اتاقی که بستری بودند عکس شما را میدیدند و خیلی بیتابی میکردند. او با چشم به ما فهماند، میخواهد شما را ببیند. گفتم ایشان را به قم بیاوریم تا شما را ببینند. ما هم خواستهای از شما داریم…
آن روز وقتی در خدمت حضرت امام بودیم، بحث پزشکان ایرانی و خارجی یه میان آمد… حضرت امام مکثی کردند و فرمودند: خب از جدم حضرت فاطمه زهرا(ع) هم ناامید شدهاید؟ من قول میدهم که خوب میشود. شما صبر کنید.
حضرت امام(ر) در این مدتی که با پدرم صحبت میکردند چای را هم میزدند و دقایقی را هم بر آن دعا خواندند. بعد مقداری از چای را میل کردند و باقیمانده را با دست مبارکشان به دهان غلامرضا نزدیک کردند و از او خواستند چای را بخورد. غلامرضا نمیتوانست چیزی را بخورد… حضرت امام دستمالی را از جیبشان در آوردند و لبهای غلامرضا را تمیز کردند…
موقع خداحافظی دوباره حضرت امام(ره) فرمودند: بروید و توسل کنید به جدم حضرت فاطمه زهرا(س). من به شما قول می دهم بچۀ شما خوب میشود…
کتاب «شب چهلم» را گروه شهید ابراهیم هادی در ۱۴۴ صفحه با قیمت ۵۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
در این کتاب زندگی عجیب و پرفراز و نشیب غلامرضا عالی از جانبازان انقلاب اسلامی از زبان خود، خانواده و همسر وی روایت شده است.
این کتاب با ماجرای مفقود شدن غلامرضا عالی در ۲۱ بهمن ماه سال ۵۷ شروع میشود و در ادامه ماجرای ظن و گمان خانوادۀ وی مبنیبر شهادتش و حتی برگزاری مراسم ختم و چهلمین روز درگذشت وی به عنوان شهید گمنام را روایت میکند.
غلامرضا عالی در ادامۀ کتاب ماجرای مجروحیت و زنده ماندنش را شرح داده و شرحی از جانبازی خود بر اثر شلیک گلوله در روزهای پیروزی انقلاب را روایت میکند. این کتاب در ادامه شرحی است بر مصائب جسمی و روحی وی و فراز و نشیبهای متوالی زندگی خانوادگی وی به عنوان یک جانباز اعصاب.
در بخشی از این کتاب شرح دیدار غلامرضا عالی و پدرش با امام خمینی(ره) اینگونه روایت شده است:
برای ما چای آوردند. حضرت امام دو حبه قند از داخل قندان بلوری برداشت و آن را توی استکان چای انداخت و دوباره به احمد آقا گفت: یک قاشق کوچ بیاور. امام با دست مبارکشان شروع به هم زدن چای کردند. همینطور که چای را بهم میزدند به پدرم گفتند: چی شد که ایشان را به قم آوردید؟
پدرم گفت: غلامرضا در اتاقی که بستری بودند عکس شما را میدیدند و خیلی بیتابی میکردند. او با چشم به ما فهماند، میخواهد شما را ببیند. گفتم ایشان را به قم بیاوریم تا شما را ببینند. ما هم خواستهای از شما داریم…
آن روز وقتی در خدمت حضرت امام بودیم، بحث پزشکان ایرانی و خارجی یه میان آمد… حضرت امام مکثی کردند و فرمودند: خب از جدم حضرت فاطمه زهرا(ع) هم ناامید شدهاید؟ من قول میدهم که خوب میشود. شما صبر کنید.
حضرت امام(ر) در این مدتی که با پدرم صحبت میکردند چای را هم میزدند و دقایقی را هم بر آن دعا خواندند. بعد مقداری از چای را میل کردند و باقیمانده را با دست مبارکشان به دهان غلامرضا نزدیک کردند و از او خواستند چای را بخورد. غلامرضا نمیتوانست چیزی را بخورد… حضرت امام دستمالی را از جیبشان در آوردند و لبهای غلامرضا را تمیز کردند…
موقع خداحافظی دوباره حضرت امام(ره) فرمودند: بروید و توسل کنید به جدم حضرت فاطمه زهرا(س). من به شما قول می دهم بچۀ شما خوب میشود…
کتاب «شب چهلم» را گروه شهید ابراهیم هادی در ۱۴۴ صفحه با قیمت ۵۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
نظر شما