مبارزات سیاسی شهید فضل الله محلاتی؛ بخش اول
دو سالي که در قم بودم ( 1326 ـ 1325 ) به منزل آيت الله العظمي محمدتقي خوانساري رفت و آمد داشتم و از همان زمان با مرحوم نواب صفوي آشنا شدم و انس من با او و يارانش باعث شد که روحيه مبارزه در من به وجود آيد . مرحوم نواب ، روحيه و شخصيت عجيبي داشت و با هر کسي انس پيدا مي کرد ، در او روحيه خاصي به وجود مي آمد . ايشان از نظر تقوا و نزديکي به خدا بر کساني که با او آشنا مي شدند تأثير مي گذاشت و همين جاذبه او مرا هم به خودش جذب کرد
من چند سالي با فداييان اسلام همکاري مي کردم و در کنار درس و مطالعه به مبارزه هم مشغول بودم . اولين برنامه مبارزه که در آن شرکت کردم ، مسئله ورود جنازه رضاخان به ايران بود . گروه فداييان اسلام نمي خواستند اجازه دهند جنازه رضا خان در ايران دفن شود و معتقد بودند که بايد جنايتهاي رضاشاه بيان شود. بنابراين در جلسات محرمانه اي که داشتيم ، تصميم گرفته شد چند نفر غسل شهادت کنند و براي سخنراني به مدرسه فيضيه بروند . نفرات تعيين شده به ترتيب عبارت بودند از : سيدهاشم حسيني که قرار بود قبل از ديگران روي سکوي مدرسه فيضيه بايستد و صحبت کند . يک اعلاميه هم در قم پخش شد . متن اين اعلاميه چنين بود : در ساعت پنج بعد از ظهر فردا ، خورشيد روحانيت نوربخشي مي کند . حقايقي که تاکنون گفته نشده است ، گفته خواهد شد
هيچ کس نمي دانست
موضوع چيست و چه کسي مي خواهد صحبت کند . آن روز همگي روزه گرفتيم . سيد
هاشم نفر اول بود و من نفر پنجم يا ششم بودم . آن زمان شايد هجده ساله بودم
. آن روز ، سر ساعت پنج ، سيد هاشم روي سکوي مدرسه ايستاد و فجايع رضاشاه
را بيان کرد . عده اي سر و صدا کردند . خادم مدرسه هم آمد که جلوي او را
بگيرد ، ولي مطلب روشن بود و مبارزه شروع شده بود . هر روز در مدرسه فيضيه
يک نفر صحبت مي کرد و طلبه ها جمع مي شدند.
نقل از خود شهید
و بالاخره روز آوردن جنازه رسيد
آن روز ، حتي يک روحاني در خيابان حضور پيدا نکرد و مأموران رژيم ناچار شدند به سر چند نفر از کفش کنهاي صحنه ، که ريش داشتند ، عمامه بگذارند و به عنوان روحاني ، همراه جنازه به خيابان بياورند تا بگويند روحانيون هم آمده اند ! ولي به هر ترتيب نيامدن روحانيون خيلي برايشان گران تمام شد و آبرويشان رفت . وقتي هم که يکي از مأموران دولت با لباس روحانيت آمد به حوزه علميه و خواست سخنراني کند ، طلبه هاي انقلابي عمامه اش را برداشتند و کتکش زدند و از آن جا بيرونش کردند . اگر مأموران دولت نمي آمدند و نجاتش نمي دادند ، وضع بدي پيدا مي کرد !
بعد ، من و رفقايم را دنبال کردند . هرجا که مي رفتيم ، مأموران آگاهي قم دنبال ما بودند . اين ماجرا اولين حرکت سياسي من بود . به دنبال اين ماجرا جريانهاي ديگري نيز به وجود آمد
مسئله بعدي اعلام موجوديت اسرائيل در سال 1326 شمسي بود که پس از جنايات بسيار در فلسطين صورت گرفت و انگليس هم حمايت کرد . اسرائيلي ها افراد مخالفشان را زنده در چاه مي انداختند . گزارش جنايتهاي اسرائيل به همه دنيا رسيده بود ، اما از ايران صدايي در نمي آمد و حکومت شاه واکنش نشان نمي داد . تنها گروهي که در اين دوران به مخالفت و مبارزه عليه حکومت پهلوي پرداخت ، فداييان اسلام بود که فعاليتهاي خود را از قم شروع کرد
مرحوم نواب صفوي ، يک روز بعد از ظهر در مدرسه فيضيه سخنراني کرد و گفت : اگر مي خواهيم اسرائيل را ساقط کنيم ، بايد از تهران شروع کنيم . يعني بايد اول رژيم پهلوي را از بين ببريم تا بتوانيم با اسرائيل بجنگيم
بعد از سخنراني ، وقتي از مدرسه فيضيه بيرون آمد ، او را گرفتند و يارانش را هم تعقيب کردند ، ولي ما با سرو صدا و تظاهرات ، طلبه ها را جمع کرديم و به منزل مرحوم آيت الله خوانساري رفتيم و گفتيم که مي خواهيم براي کمک به فلسطيني ها به اسرائيل برويم . من دفتري آوردم و اسم نويسي کردم ، ولي خبر حرکت ما به گوش مأموران رسيد و همه ما را دستگير کردند.
آشنایی با آیت الله کاشانی
از طريق ارتباط با
فداييان اسلام ، با مرحوم آيت الله کاشاني آشنا شدم . ايشان به لبنان تبعيد
شده بودند و از تبعيد باز مي گشتند . آن موقع هنوز درس مي خواندم و در عين
حال با فداييان اسلام همکاري مي کردم و در خانه هاي مخفي با مرحوم نواب
صفوي ملاقات مي کردم . در همين ملاقاتها بود که مرحوم آيت الله کاشاني را
ديدم و خودم را به ايشان معرفي کردم . مرحوم آيت الله کاشاني بارها مرا
براي تبليغ به شهرستانها اعزام کردند.
آيت الله کاشاني را گروههاي مذهبي متعددي به عنوان يک رهبر سياسي و ديني اطاعت مي کردند . او جزو اولين کساني بود که در مقابل مسئله اسرائيل و فلسطين در جهان اسلام عکس العمل نشان داد و اعلاميه هاي مختلفي منتشر کرد و مردم مسلمان را عليه اشغال فلسطين دعوت کرد.
همچنين او نقش عمده و مؤثري در مبارزه عليه نفوذ انگلستان و تسلط آنها بر نفت ايران داشت . به دليل همين مبارزات و تشکيل اجتماعات مختلف ، در سال 1327 به لبنان تبعيد شد و در زمان اشاره شده در اين خاطره ، يعني سال 1329 به ايران بازگشت.
در 29 اسفند همين سال نيز مبارزات ملت ايران به ثمر رسيد و صنعت نفت ملي اعلام شد.
شهيد محلاتي در تبريز
شهيد محلاتي را نخستين بار در تبريز ديدم . به نظرم سال 1330
بود که براي ايراد سخنراني به شهر ما آمده بود . من براي ديدن
يک ميتينگ ( گردهمايي ) انتخاباتي رفته بودم که نام ايشان به
گوشم خورد . به دنبال فتواي مرحوم آيت الله سيد محمدتقي
خوانساري و مرحوم آيت الله کاشاني ، مردم تبريز کم کم با مسئله
انتخابات آشنا شده بودند.
مسجد جامع تبريز از جمعيت موج مي زد و من هم کنار ديگران در
گوشه اي نشسته بودم که آقاي محلاتي ، جوان چابک و استوار ، از
راه رسيد و با سرعت به سوي منبر رفت . با حرارت سخنراني کرد و
حرفهاي داغ و تندي زد . هنوز صحبتهاي ايشان ادامه داشت که
ناگهان از بيرون مسجد سر و صدايي بلند شد که مي گفتند : «
شاهچي ها آمدند ! » مجلس به هم خورد ، چماق داران شاهي با کفش
داخل مسجد ريختند و همان طور که با چماق مردم را مي زدند ، به
طرف منبر پيش مي رفتند . در اين ميان شهيد محلاتي را ديدم که
بدون عبا و کتک خورده با سر شکسته و عمامه اي خونين به سوي در
خروجي مي رفت و چماق داران شاه به او اهانت مي کردند .
خوشبختانه يک مرد جوان توانست به او کمک کند و شهيد محلاتي را
از پشت بام مسجد که متصل به مدرسه طالبيه بود ، سالم از معرکه
بيرون ببرد.
ارتباط با حضرت آيت الله العظمي بروجردي
در آن زمان ( 1331 ) بيش از 22 سال از سن شهيد محلاتي نمي گذشت . لذا مأموريت براي چنين جواني به خصوص از سوي رهبر جهان اسلامي ، نشان دهنده آن بود که از نظر بينش سياسي و مکتبي شهيد محلاتي به حدي رسيده بود که مي توانست از عهده مسائل سياسي برآيد.
مأموريتي که از طرف آيت الله بروجردي به ايشان واگذار شده بود
، کند و کاو و تحقيق در مورد بلوايي بود که حزب توده در سال
1331 در قم برپا کرده بودند . براثر بلواي توده اي ها ، عده اي
از مردم غيور و مسلمان قم به درجه شهادت رسيده و يا مجروح شده
بودند . مرحوم آيت الله بروجردي از شهيد محلاتي خواست تا در
اين باره تحقيق کند و ضمن شناسايي عوامل اين کشتار تعداد دقيق
شهدا و مجروحان اين واقعه را نيز به دست آورد.
نتيجه اين تحقيقات شهيد محلاتي ، توسط مجله ترقي ( دي ماه 1331 ) طي مصاحبه اي با ايشان در کشور منعکس شد.
يکي از فعاليتهاي سياسي شهيد محلاتي که بيش از پيش به وجهه ايشان افزود مأموريتي است که زعيم بزرگوار حوزه علميه ، حضرت آيت الله العظمي بروجردي ، مرجع تقليد آن زمان شيعيان جهان اسلام به ايشان واگذار کردند.
مبارزه براي نفت
علي رغم جو خفقاني که ارمغان کودتاي آمريکايي 28 مرداد 1332 بود ، شهيد محلاتي در ماه رمضان همان سال در بجنورد ، طي سخنرانيهايي عليه قرارداد کنسرسيون نفت به روشنگري پرداخت که همين امر موجب تبعيد ايشان به مشهد گرديد.
با کودتاي 28 مرداد و تشديد اختناق،کشور وارد مرحله جديدي گرديد و از آن پس فعاليتهاي شهيد محلاتي همانند ديگر روحانيون و مبارزان ، پنهاني انجام مي شد ؛ آن هم فعاليتهايي که زندان و شکنجه و تبعيد همراه داشت.
شهيد محلاتي از آن دوران اختناق چنين مي گويد : در آن دوران تا سال 1340 که آيت الله بروجردي مرحوم شدند ، دوران اختناق شديدي بود و ما در اين دوران بيشتر به تحصيل اشتغال داشتيم و فقط ماه محرم و صفر و ماه مبارک رمضان براي تبليغ به شهرستانها مي رفتيم که در طول اين رفت و آمدها ، من گاهي تبعيد و گاهي زنداني مي شدم.