زندگی نامه شهید سید مجتبی هاشمی
دوشنبه, ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۱
شهيد سيد مجتبي هاشمي به سال 1319 در محله شاپور تهران (وحدت اسلامي فعلي) ديده به جهان گشود. او فرزند سوم خانواده اي مذهبي و متوسط بود كه عشق به اهل بيت و علماي اسلام در فضاي آن موج مي زد.
نوید شاهد: شهيد سيد مجتبي هاشمي به سال 1319 در محله شاپور تهران (وحدت اسلامي فعلي) ديده به جهان گشود. او فرزند سوم خانواده اي مذهبي و متوسط بود كه عشق به اهل بيت و علماي اسلام در فضاي آن موج مي زد. وي پس از طي دوران تحصيلات متوسطه به ارتش پيوست و به دليل اندام ورزيده و قدرت بدني قابل توجهي كه داشت، عضو نيروهاي ويژه «كلاه سبزها» شد، اما پس از مدتي با مشاهده جو حاكم بر ارتش و آگاهي بيشتر از ماهيت رژيم طاغوت از ارتش شاهنشاهي خارج و به كار آزاد مشغول شد.
در ايام الله 15 خرداد سال 42 او و چند تن از دوستانش به موج خروشان مردم پيوستند و اقدام به آتش زدن يك خودروي ارتشي و مضروب نمودن عوامل رژيم نمودند، به همين جهت پس از سركوب آن قيام مردمي، شهيد هاشمي به مدت سه ماه متواري گشت و از آن پس دائماً در حال تعقيب و كنترل ماموران پهلوي بود كه با كوچك ترين بهانه اي به منزل او هجوم مي آوردند و اقدام به تجسس آن مي نمودند؛ اما سيد مجتبي بدون توجه به تهديدات دائمي رژيم ، اقدام به تهيه و توزيع اعلاميه ها، نوارهاي سخنراني و تصاوير حضرت امام(ره) مي كرد و در پوشش هاي گوناگوني، فعاليت هاي خود را در تمامي شهرهاي استان تهران وحتي استان هاي همجوار گسترش داد.
خروش ميليوني ملت مسلمان در سال 57، سرانجام راه بازگشت حضرت امام(ره) را به ميهن اسلامي گشود و در 12 بهمن، حضرتش خاك كشور را به قدوم خود متبرك نمود. سيد مجتبي نيز به عضويت كميته استقبال امام(ره) درآمد و در آن استقبال تاريخي شركت نمود. طي 10 روز دهه فجر در محل كار خود كه يك مغازه لباس فروشي بود، به فروش اقلامي كه در انقلاب ناياب شده بودند با قيمتي به مراتب پايين تر از بهاي حقيقي آن، به مردم اقدام كرد، ضمن اينكه خود نيز با حضور در ميادين مبارزه رو در رو با بقاياي رژيم پهلوي، تمام توان خود را صرف پيروزي نهضت اسلامي نمود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن، او به سرعت نيروهاي انقلابي و پرشور منطقه 9 را سازماندهي كرد و كميته انقلاب اسلامي منطقه 9 را تشكيل داد. يكي از همرزمان شهيد مي گويد: "بچه هاي آنجا اشخاصي نبودند كه به راحتي قابل مهار باشند و حقيقتاً سازماندهي آنها بعيد به نظر مي رسيد، هر كدام براي خود مدعي بودند. در آن شر و شور انقلاب هم كه قدرتي نبود تا اينها را براي شكل پيدا كردن مجاب كند ، اما سيد مجتبي با آن روح بلند و اعتباري كه بين خاص و عام آن محل داشت، با سرعت و موفقيت كامل اين بچه ها را دور هم جمع كرد. اينها همه از سيد مجتبي حساب مي بردند و حرفش را مي خواندند و به اين ترتيب يكي از قوي ترين كميته هاي تهران را تشكيل داد و با دستگيري و مجازات عده زيادي از فراري ها و ايجاد نظم در آن منطقه متشنج، خدمت بزرگي به انقلاب كرد."
با شروع غائله كردستان، شهيد هاشمي به همراه عده اي از افراد كميته 9 در پي فرمان بسيج عمومي حضرت امام(ره)، عازم غرب كشور شد و در آزادي و پاكسازي آن منطقه شركت كرد. هنوز چند روز از تجاوز عراق به خاك كشورمان نگذشته بود كه سيد مجتبي، به همراه عده اي از دوستان و همرزمانش به صورت داوطلبانه و مستقل عازم جنوب كشور شد و در مدرسه "فدائيان اسلام"، واقع در شهر آبادان مستقر گرديد و بدين ترتيب اولين نيروي نظامي نامنظم براي مقابله با تهاجمات بعثيون در ابادان و خرمشهر به وجود آمد كه به گروه فدائيان اسلام معروف شد. همسر شهيد در اين باره مي گويد:
"فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب. 9 ماه ها از او بي خبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح شده بود، با ريش و موي بلند و ژوليده، به خانه برگشت."
در آن ايام شهيد هاشمي با كمترين امكانات و با بهره گيري از نيروهاي بي تجربه و آموزش نديده اي كه در اختيار داشت، به رغم كارشكني هاي دولت وقت و عدم پشتيباني مناسب، مقاومت جانانه اي را در برابر متجاوزين انجام داد. پس از مدتي وي ستاد "فدائيان اسلام" را به هتل كاروانسراي آبادان منتقل كرد و تا مدت ها تنها راه اعزام به خطوط مقدم وديدن آموزش هاي اوليه رزمي، مراجعه به هتل كاروانسرا بود. در آن روزهايي كه حتي يك تفنگ "برنو" يا "ام ـ يك" براي مدافعين شهر آبادان، قيمت طلا را داشت، سيد مجتبي با عده اي از مسئولين، از جمله مقام معظم رهبري تماس مي گرفت و از طريق آنان اقدام به تهيه اسلحه و مهمات مي نمود وغالبا با هزينه شخصي، آذوقه و مايحتاج عمومي را تهيه مي كرد و به ميادين نبرد مي برد. همسر شهيد از آن روزها چنين ياد مي كند:
"سخت ترين دوران زندگي ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد. سيد ديگر در خانه نمي ماند.
من بودم و 5 تا بچه قد و نيم قد. هر روز خودم مي رفتم و كركره مغازه را بالا مي كشيدم و كار مي كردم. سيد هم خيالش از بابت من راحت بود. وقتي هم كه مي آمد تهران، كارش اين طرف آن طرف دويدن بود تا اسلحه تهيه كند يا غذا براي نيروهايش بفرستد، يا به خانواده شهدا سركشي و به آنها كمك مالي كند. وقتي شهيد شد، تازه متوجه شديم چقدر بدهكاري دارد از بابت خريد جنس براي جبهه. چند ميليون تومان بود. من مجبور شدم خانه را بفروشم. ما 3 دستگاه خانه شخصي داشتيم و از نظر تمكن مالي بحمدلله وضعمان خوب بود، اما سيد همه اينها را خرج جنگ كرد. زندگيش شده بود جنگ، حتي نتوانست شاهد رشد بچه هايش باشد."
منافقان كوردل كه نمي توانستند شاهد تلاش شبانه روزي شهيد هاشمي در پشتيباني رزمندگان اسلام باشند، با آزار و اذيت خانواده شهيد هاشمي و تهديد وي سعي در سست نمودن عزم آهنين او براي حضور و كمك رساني به جبهه ها داشتند، اما به هدف خود نرسيدند و سرانجام با مشاهده ناتواني خود در اين امر، به سال 64 در آستانه ماه مبارك رمضان او را در ساعت 9 شب در مغازه لباس فروشي اش از پشت سر آماج گلوله قرار دادند و به شهادت رساندند.
و بدين گونه بود كه دفتر زندگي دنيائي مردي بسته شد كه در تمامي لحظات عمر خود لحظه اي از خدمت به اسلام و مبارزه در راه اعتلاي كلمه الله فروگذار نكرد و جان خود را نيز بر سر مقصود خود نهاد و خون پاكش به دست شقي ترين افراد ريخته شد و به رود خروشان خون اجداد طاهرينش پيوست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره43
نظر شما