انقلابيِ آرام و شجاع / نگاهي به زندگي سردار رشيد اسلام شهيد محمد بروجردي
شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۷
نوید شاهد: محمد جوان تمامي راهكارهاي تئوريك و عملي را كه در دسترس داشت به بهترين وجهي به كار مي بست تا مبارزه را مرد و مردانه و با قدرت فكري و اجرايي كامل و نيز بدون ضايع كردن حقي و انجام كار نابجايي به سامان برساند. شاهد نگارنده نيز دقت فراوان او و همرزمانش در به كار بستن آموزه هاي نظري حضرت امام در امر جهاد و مبارزه بود كه در سطور فوق بدان ها اشاره شد.
انقلابي آرام و محجوب عابد شب زنده دار و شير ميدان هاي نبرد حق عليه باطل ياور و همراه جوان خميني كبير(ره) سردار سرلشكر پاسدار محمد بروجردي در سال 1333 شمسي در منطقه دره گرگ از توابع بروجرد چشم به جهان هستي گشود. نام فاميلش "پور دره گرگي" بود اما گويا مأمور ثبت احوال اين نام را در شناسنامه پدرش به اشتباه "پدر دره گرگي" درج كرده بود و اين خانواده نيز به اين نام شهرت يافتند. هر چند كه حالا همه مردم ايران آنان را با نام دردانة ادب و شجاعت و مبارزه و جهاد و شهادت در خانواده شان يعني "شهيد محمد بروجردي" مي شناسند.
خانه محقر و روستايي شان آراسته به عشق و مزّين به نور خدا و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بود. از همان بدو تولد آواي حق (اذان و اقامه) و نواي عشق در گوشش طنين انداز شد تا بزرگمردي را بسازد كه از خود حماسه ها خلق كند. دست نوازشگر و بي دريغ پدر تنها تا سن شش سالگي بر سر محمد و خواهران و برادرانش بود. آن ها پنج فرزند بودند: سه برادر و دو خواهر. محمد بعد از اولين برادر (فرزند ارشد خانواده) و نيز اولين خواهرش سومين اولاد خاندان "پدر دره گرگي" بود كه از آن پس همگي مي بايست تحت تكفل مادر قرار مي گرفتند. اما اين بزرگمرد كوچك نه تنها مادرش را تنها نگذاشت كه با وجود آثار بزرگي كه از همان خردسالي در سيمايش هويدا بود كوشيد تا براي برادران و خواهران پدر و براي مادرش تكيه گاهي محكم و بازويي پرتوان باشد. باري فقدان پدر باعث شد تا مادر خانواده را با هدف بهبود زندگي و گذران امور و تأمين آينده بچه ها به تهران بياورد.
محمد از هفت سالگي كه وارد حيطة درس و دانش شد مجبور بود كار و تحصيل توأمان را تجربه كند. اگر چه سخت است براي كودكي كه تازه وارد نخستين جامعة عمرش كه همانا مدرسه است مي شود كه هنوز پاي در اين يكي نگذاشته وارد بازار كار هم بشود اما اين سختي ها از او مردي مي ساختند مردستان كه براي روزهايي به مراتب سخت تر بار مي آمد. محمد كوچك روزها كار مي كرد و شب ها درس مي خواند تا دست و بازو و ذهن و انديشه اش همراه و هم سنگ يكديگر به بالندگي برسند. روزهاي خوب يكي يكي از راه مي رسيدند. او اگر چه رنج و حرمان زيادي را با خانواده و هم محلي هاي جديدش در محله مولوي تهران و ميدان شاه (قيام فعلي) تجربه مي كرد.
بي دليل نبود كه اين كودك خودساخته محبوب همگان مي نمود. معلم و همكلاسي و فاميل هم محلي و استاد كار همگي در وراي اين جثة كوچك اراده اي مي ديدند عظيم و نگاه و كلامي نافذ. يك خواهر و يك برادر بزرگتر از خود داشت اما در خانه همه چشم به دهان محمد دوخته بودند. با اين همه او هيچ گاه از حيطة ادب و احترام به بزرگترها خارج نشد. ديري نگذشت كه لوح سفيد وجودش به معارف والاي اسلامي و قرآني منقش گرديد و محمد با حضور در كلاس هايي آموخت آن چه از دين مبين اسلامي بايستي مي آموخت. اسلام ديني است انسان ساز. آيين جهاد و مبارزه بخشي مهم از اين آخرين دين آسماني را تشكيل مي دهد و محمد كه هم نام با سيد المرسلين حضرت ختمي مرتبت(ص) بود به درستي پاي در جاي پاي بزرگان دين مبين اسلام گذاشت و مرد ميدان مبارزه لقب گرفت.
او خودش در جايي گفته است:
"وقتي به اين كلاس ها رفتم و قرآن را خواندم و مفهوم آيات آن را فهميدم چشم و گوش من به روي خيلي مسائل باز شد. معناي طاغوت را فهميدم. فهميدم امام كيست و چرا ايشان را از كشور تبعيد كرده اند..."
آماده سازي ذهن محمد با معارف والاي الهي خود به خود راه مبارزه را نيز به او مي نمايد. در همين مسير او از طريق تشكيلات هيأت هاي مؤتلفه اسلامي به جلسات نيمه مخفي اين گروه مذهبي كه صبغه اي سياسي ـ عقيدتي داشت راه مي يابد و با شهيد گرانقدر و يار ارجمند حضرت امام(ره) يعني شهيد حاج مهدي عراقي آشنا مي شود. بي شك اين آشنايي تأثير عميقي بر مشي مبارزاتي و در كل تماميت زندگي پر افتخار شهيد محمد بروجردي مي گذارد. به ويژه آن كه شهيد عراقي از نزديك ترين ياران امام است و شهيد بروجردي بدين ترتيب يك حلقه به مقتدايش كه از نوجواني او را به سوي آرمان هاي والاي خويش جذب كرده بود نزديكتر مي شود.
در همين حوالي با دختر خاله اش ازدواج مي كند. ازدواجي كه ثمره آن دو فرزند پسر و دختر است كه يادگاراني از آن شهيد عزيز به حساب مي آيند. يك سال بعد از ازدواج به اجبار به خدمت سربازي مي رود. در حالي كه سينه اي مالامال از نفرت به رژيم غير مردمي شاهنشاهي دارد. عاقبت فرار را بر قرار گرفتن در صفوف خدمت به چنين رژيمي ترجيح مي دهد؛ در حالي كه آن جا ـ در پادگان ـ نيز حتي يك دم از مبارزه غافل نشده و مجاهدت در راه خدا را تداوم بخشيده است. بر همين اساس است كه از ميانه راه خدمت سربازي به مرز مي گريزد تا در عراق به پيشواي در تبعيدش ملحق شود. در مرز عمال رژيم او را بدون شناسايي مسير مبارزاتي اش دستگير مي كنند و پس از شش ماه زنداني شدن در محبس رژيم به اجبار به ادامه سربازي روانه اش مي كنند. تحمل آن شش ماه زندان تأثيري عميق بر استوار ساختن شخصيت محمد مي گذارد و بر ادامه راه مصمم ترش مي كند. به علاوه اين كه تحمل رنج زندان و محبس او را كه بعدها و با استقرار نظام جمهوري اسلامي به رياست زندان اوين منصوب مي شود به توصيه كردن زيردستانش به مدارا با زندانيان ترغيب مي كند. سنت حسنه اي كه از رسول گرامي اسلام(ص) و حضرت امير مؤمنان علي(ع) به ارث برده بود و در ادامة رويارويي هايش با ضد انقلاب و دشمن بعثي در سال هاي دفاع مقدس در خصوص اسيران جنگي نيز براي زيردستانش چنين توصيه هايي را تكرار مي كند.
در ادامه خدمت سربازيِ به تعويق افتاده اش (متعاقب آزادي از زندان) به روشنگري مبارزاتي و سياسي در بين سربازان و ارتشيان مي پردازد و جمع بسياري از اين نيروها را با نهضت اسلامي همراه مي سازد. دوستانش مي گويند كه محمد هرگاه كه اراده مي كرد با هماهنگي عزيزان انقلابي مستقر در ارتش براي انجام كارهاي مبارزاتي به خارج از پادگان مي رفت و با اتمام كارهاي روزانه سياسي خود به پادگان برمي گشت. صاحب چنين روح سركش و عصيانگري طبيعي است كه به محض پايان خدمت سربازي به صورت دربست و تمام وقت خود را وقف مبارزه كند. بهره بردن از تجربيات و معرفت مبارزاتي عزيزي چون شهيد حاج مهدي عراقي به همراه ارتباطي غير مستقيم با حضرت امام خميني(ره) از طريق آن شهيد عزيز و نيز ارتباط مداوم با روحانيون معززي از حلقه ياران نزديك حضرت امام چونان شهيدان بهشتي و مطهري و مفتح و شاه آبادي شخصيت و منش مبارزاتي محمد را همواره در مسير درست و مستقيم حفظ مي كند. اين مشي پاك و صحيح به او قدرت تميزي مي دهد كه همواره تمامي نيروهاي انقلابي مسلمان را از چپي و ماركسيست و مجاهد (منافق) و ملي گرا و مذهبي شناسايي مي كند و به كنه وجودي و فكري و عملي آن ها پي مي برد (مسأله اي كه اتفاقاً در سال هاي بعد از انقلاب به شدت به كار ياران حقيقي حضرت امام از جمله همين شهيد عزيز يعني بروجردي مي آيد). شاهد مثال خاطره اي است از سردار بزرگ سپاه اسلام حاج محمد ابراهيم همت كه در خصوص شهيد بروجردي نقل كرده است.
اين هم يكي از مظلوميت هاي مضاعف بچه هاي حزب اللهي در آن سال ها بود. بعضي ها در برابر اين انگ زدن هاي رذيلانه منافقين دست و پاي شان را گم كردند. ولي محمد خيلي منطقي و زيبا آن ها را توجيه كرد. او بدون هيچ ابايي گفته بود: آري ما فتوايي هستيم و مقلد. خودمان كه مجتهد نيستيم تا بتوانيم احكام را از منابع آن استخراج كنيم. بگذاريد هر چه دل شان مي خواهد بگويند."
در اوج مبارزات راستين اسلامي در دهة پنجاه گروه توحيدي صف شكل مي گيرد. اين گروه در كنار گروه هايي چون فجر اسلام در واقع حلقه اي از گروه هاي هفت گانه است كه همگي به نوعي با شهيد محمد بروجردي (و به تبع آن شهيد عراقي و حضرت امام) مرتبطند. كارهاي مبارزاتي اين گروه ها شامل سلسله عمليات مسلحانه تا تكثير و پخش اعلاميه و نوارهاي حضرت امام در بين مردم تهران و شهرستان ها مي شود. در دهة پنجاه با به حاشيه رانده شدن سازمان فدائيان اسلام (كه اين اتفاق تقريباً قبل از دهه چهل افتاده بود) و كمرنگ شدن فعاليت هاي مسلحانه هيأت هاي مؤتلفه اسلامي (كه بسياري از اعضاي آن در زندان ستم شاهي اسير بودند) گروه توحيدي صف و شش حلقه ديگر مرتبط با شهيد بروجردي شايد تنها گروه هاي مذهبي اي بودندكه عمليات مسلحانه انجام مي دادند.
محمد جوان تمامي راهكارهاي تئوريك و عملي را كه در دسترس داشت به بهترين وجهي به كار مي بست تا مبارزه را مرد و مردانه و با قدرت فكري و اجرايي كامل و نيز بدون ضايع كردن حقي و انجام كار نابجايي به سامان برساند. شاهد نگارنده نيز دقت فراوان او و همرزمانش در به كار بستن آموزه هاي نظري حضرت امام در امر جهاد و مبارزه بود كه در سطور فوق بدان ها اشاره شد. همچنين توجه به تمامي فنون رزمي و مبارزاتي و مطالعه و تدقيق در جزئيات ديگر مبارزان بلاد ديگر از مواردي بود كه از چشم او دور نماند. هم از اين روي بود كه محمد به صف مبارزان عربي كشورهاي اسلامي منطقه پيوست تا بيشتر با فنون چريكي آشنا شود و خود بتواند آن ها را به ياران منتقل كند:
"در سال 1355 در معيت چند تن از دوستانش براي آموزش اصول و قواعد جنگ هاي پارتيزاني راهي سوريه شد. در سوريه حاج آقا و دوستانش به اردوگاه هاي نظامي "جنبش امل" معرفي و سرگرم طي دوره هاي رزم چريك شهري و نبرد پارتيزاني شدند. بعد از ختم دوران آموزشي شهيد بروجردي و دوستان شان تصميم مي گيرند تا جهت گرفتن حكم شرعي مبارزه مسلحانه به "نجف" رفته و با حضرت امام ملاقات نمايند... اما بنا به برخي مسايل و معضلات خصوصاً گرم شدن روابط رژيم بعث عراق با ديكتاتوري شاه امكان سفر آنان به عراق منتفي شد و ناچار به ايران برگشتند.
محمد خود از جمله دلايل اصلي بازگشتش از سوريه را واهمه از درغلتيدن به ورطة سياست بازي ها و تزهاي شبه ماركسيستي كه در صفوف برخي گرو ه هاي مقاومت لبناني ـ فلسطيني حاكم بود ذكر مي كرد.
"1- انفجار رستوران خوان سالار عشرتكده و محل تجمع و عياشي مأمورين آمريكايي ستاد آسياي جنوب غربي C.I.A در تهران.
2- انفجار اتوبوس نظامي حامل مستشاران آمريكايي در لويزان.
3- خلع سلاح مأمورين قرارگاه شهرباني شاهنشاهي در تهران.
4- عمليات نظامي عليه يك رشته از مراكز ساواك در 15 خرداد 1357.
5- انفجار تأسيسات برق مراكز فساد رژيم موسوم به كاخ جوانان در منطقه شوش تهران و...."
نويسنده همچنين در ادامه مي افزايد:
"در رابطه با كلية اين سلسله عمليات مسؤوليت شناسايي سوژه ها و گرد آوري اطلاعات لازمه همچنين طرح و برنامه ريزي دقيق هر يورش بر عهدة محمد بود.
ضمن آن كه پس از طي مراحل مقدماتي مربوط به هر عمليات محمد با رابطين خود در صفوف روحانيت مبارز پيرو خط امام تماس مي گرفت و تنها پس از كسب مجوز شرعي دست به كار اجراي عمليات مي شد."
شايد مجموعه ي اين فعاليت ها به همراه تلاش هاي ديگر ياران همراه شامل روحانيت معزز و بازاريان و خلاصه تمامي توده هاي مردم ايران عزيزمان بود كه تحت رهبري فرهمندانه حضرت امام خميني(ره) كشتي انقلاب اسلامي را بسيار زودتر از آن چه انتظار مي رفت به ساحل پيروزي نزديك كرد. آري زمستان 1357 رسيده بود و شميم بهار آزادي احساس مي شد. محمد به چشم خود مي ديد كه خون پاك شهيد احمدي (كه در عمليات رستوران خوان سالار به گونه اي استشهادي و داوطلبانه به پيشواز معبود رفته بود) و ديگر شهيدان بزرگواري چون اندرزگو و روحانيوني مانند شهيد سعيدي و شهيد غفاري دارد ثمر مي دهد. او باصلابت به زدن آخرين ضربه ها بر پيكر رژيم ننگين پهلوي مي انديشيد. تا آن كه در 26 دي ماه شاه براي هميشه شر خويش را از سر مظلومان اين مرز و بوم كند و در پي آن زمزمه هاي بازگشت غرورآميز و پيروزمندانة حضرت امام به گوش رسيد كه گفته اند:
"ديو چو بيرون رود فرشته درآيد..."
محمد بروجردي در اين زمان شايد يكي از مهم ترين نقش هاي تمام زندگي خويش را ايفا كرد. زيرا رژيم پهلوي توسط آخرين دست نشاندة خود يعني شاهپور بختيار كه دل بستن به اين عروسك برايش اميدي واهي بيش نبود به انحاء حيل متوسل شده بود تا جلوي درخشش خورشيد ولايت را در ايران اسلامي بگيرد و مانع حضور ايشان در بطن توده ها در داخل كشور شود. عاقبت به لطف الهي و به يمن ارادة پولادين رهبري و مردم اين اميد به يأس مبدل شد و در افواه پيچيد كه امام خواهند آمد...
اما اين ورود مستلزم زمينه چيني هاي امنيتي و حراستي لازم بود. چرا كه رژيم مي كوشيد تا آخرين تيرهاي در تركش خود را به سوي اين رويداد فرخنده نشانه رود. بنابراين صورت مسأله بسيار جدي مي نمود. حاصل تمام خون ها و زندان ها و تبعيدها داشت به ثمر مي نشست و مبارزين مسلمان نمي بايست شيريني اين فرصت تاريخي را با كمترين اضطراب و احتمال خطر و تهديدي پشت سر بگذارند. مضاف به اين كه بايستي تمامي تلاش خود را مصروف حفاظت از عمود خيمة نهضت يعني حضرت امام خميني(ره) مي كردند. جلسات متعددي تشكيل شد و نزديك ترين ياران خميني كبير چونان استاد مطهري و دكتر بهشتي و حاج مهدي عراقي به شور نشستند تا وظيفه حراست از استقبال كنندگان و آن استقبال شوندة عزيز و گرامي را در بزرگترين استقبال تاريخ بشريت به يدي با كفايت بسپارند. سران و اعضاي اصلي كميته استقبال از حضرت امام(ره) در رايزني هاي مختلف با افراد و گروه ها به نام دو گروه رسيدند كه مزيت هايي بر بقيه داشتند. يكي گروهي صددرصد شناخته شده و در حد و اندازه كشور ما با تجربه و داراي مهر و نشان و سازمان يافتگي نسبي (سازمان مجاهدين خلق ـ منافقين) و ديگري گروهي كه پيوسته با چراغ خاموش حركت كرده و چندان هم به دنبال بهره بردن از مبارزات و در دست گرفتن قدرت و اهل بوق و كرنا نبود. آري اين چنين بود كه جوانان گروه هاي صف و فجر اسلام به سرپرستي شهيد محمد بروجردي و تحت نظر شهيد بزرگوار حاج مهدي عراقي گوي سبقت را از حريف دندان تيزكرده براي آيندة انقلاب – منافقين - ربودند و در عين جواني؛ كردند آن چه بايد مي كردند.
اينان به زيبايي شمع برنامة استقبال از امام شدند و بدون آن كه به چشم بيايند چشم درخشان نهضت را چون نگين انگشتري در ميان گرفتند و به سلامت از فرودگاه تا بهشت شهيدان ميهن (بهشت زهرا) و از آن جا به مدرسه رفاه رساندند. اما حالا كه اين جوانان غيور و فروتن و معتقد و با صلابت و به اين خوبي و باكفايتي وظايف خود را تا اين جاي كار انجام داده اند چه كسي بهتر از هم اينان براي حراست از حضرت امام در ادامة راه؟...
در 22 بهمن 1357 سرانجام سپيدة پيروزي سر مي زند و فصلي تازه نه تنها در ايران اسلامي كه در تاريخ انقلابات منطقه و جهان گشوده مي شود. بروجردي را از اين پس هدفي نيست جز مجاهدت در راه حفظ آن چه به دست آمده؛ كه ثروتي عظيم است در راه برتري مؤمنان و مستضعفان جهان بر زورگويان و مستكبران.
بروجردي اين بار علاوه بر ادامه حراست از اقامتگاه و بيت حضرت امام و نيز قبول مسؤوليت زندان اوين در فكر تأسيس نهادي است كه بذر اوليه آن به صورت خودجوش در دل مردم كاشته شده است: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
صرف نظر از نيروهاي مسلح و مبارزي كه از قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مخفيانه و آشكارا در ميدان بوده اند عده اي نيز در روزهاي پاياني و با اوج گيري جهاد دست به اسلحه برده اند و حالا اين گنج كه با بذل هزاران خون به دست آمده نيازمند حفاظتي دو چندان است كه از اين پس باران توطئه و ستيز و دشمني بر اين نظام نوپا خواهد باريد. پس بروجردي به همراه يازده تن ديگر كه همان شوراي مؤسس ـ و بعداً شوراي عالي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ـ هستند بر اين نهاد رسميت مي بخشد. در اين ميان پادگان عشرت آباد سابق ولي عصر(عج) نام مي گيرد و در اختيار بروجردي گذاشته مي شود. اين پادگان تا مدت ها كه سپاه سر و شكلي بگيرد و سامان بيابد و سازماندهي شود اصلي ترين مقر سپاه است. بنابراين پادگان ولي عصر(عج) در اين دوره به واقع امر مركز شروع حركت نيروهايي است كه همين جا با هم آشنا مي شوند و در ادامه نيز با فنون رزم و آيين هماوردي با دشمن خو مي گيرند. چنان كه گفتيم پادگان ولي عصر(عج) كه كمتر در تاريخ معاصر بدان توجه شده اولين نقطه عزيمت ايثارگران و كبوتران خونين بالي است كه در نخستين ماه هاي بعد از پيروزي انقلاب گرد شمع وجود شهيد محمد بروجردي جمع مي شوند.
مروري بر تعداد از اين نام هاي درخشان مطلب فوق را بهتر عيان مي سازد:
"از جمله شاگردان و برگزيدگان نامي اين معلم كبير در بين سرداران سپاه اسلام مي توان به:
ـ سردار رشيد "حاج احمد متوسليان" فرمانده سپاه مريوان و بنيان گذار لشكر 27 مكانيزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عمليات قرارگاه نصر.
ـ سردار شهيد "ناصر كاظمي" فرمانده سپاه كردستان و نخستين فرمانده تيپ ويژة شهداء و فرماندار شهر پاوه.
ـ سردار شهيد "علي گنجي زاده" دومين فرمانده تيپ ويژة شهدا.
ـ سردار شهيد "حاج محمد ابراهيم همت" فرمانده سپاه پاوه و دومين فرمانده لشكر 27 مكانيزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
ـ سردار شهيد "سعيد گلاب" مسؤول آموزش عقيدتي سپاه منطقه
ـ سردار شهيد "صادق نوبخت" فرمانده سپاه غرب كرخه.
ـ سردار شهيد "حاج علي اصغر اكبري" فرمانده سپاه سردشت.
ـ سردار شهيد "ناصر صالحي" فرمانده سپاه پاوه.
ـ سرداران شهيد "غلام علي پيچك" و "محسن حاج بابا".
ـ سردار شهيد "مختار تولي خانلو" فرمانده سپاه باينگان.
ـ سردار شهيد "علي فضل خاني" مسؤول يگان پدافند قرارگاه حمزه سيد الشهداء(ع)."
***
در پي صدور فرمان حضرت امام خميني(ره) مبني بر اين كه: "پاوه بايد آزاد شود..." بروجردي و يارانش بلافاصله به منطقه اعزام مي شوند و با همراهي شهيد دكتر مصطفي چمران اين خواسته پير جماران را به جاي مي آورند. از اين پس بروجردي و تعدادي از ياران تصميم مي گيرند تا زمان رفع كل فتنه در غرب كشور بمانند. اين كار يعني قبول بزرگترين مسؤوليت در قبال انقلاب و مردم و امام.
كردستان و ساير مناطق كردنشين استان هاي هم جوار در غرب كشور جزو محروم ترين نقاط ايران زمين است. مردمان خونگرم و با صفاي اين خطه همواره در معرض بدترين هجوم ها قرار داشته اند. متأسفانه از يك طرف فقر فرهنگي و از سوي ديگر فقر سياسي و نيز محروميت هاي اقتصادي بهترين بستر را براي نيروهاي ضد انقلاب و بيگانگان فراهم كرده بود تا از ساده دلي بخشي از مردم كُرد سوء استفاده كنند و به سازماندهي نسبي گروهك هايي همچون دموكرات و كومله بپردازند. شهيد بروجردي نيز دقيقاً چنين شكاف عميقي را ديد ـ و نيز ساير كمبودها و دست اندازهاي پيش رو را ـ و قصد بر ماندن در غرب كشور كرد. اين شيرمرد جوان در 25 سالگي چنين ديد و چنان خواست. او به راستي رادمرد بود و مرد راه؛ كه مردان بزرگ مرد راه هاي سخت هستند.
بروجردي به جاي هر تاكتيك و راهبرد نظامي و امنيتي به تسخير دل هاي مردم مي انديشيد. او بيش از هر چهره اي بر دل ها نشست و در اذهان جا باز كرد. همين مردم بودند كه با مشاهدة پاكي و نجابت و صميميت و حق طلبي بروجردي او را "مسيح كردستان" ناميدند و همراهش شدند. "سازمان پيشمرگان كرد مسلمان" اين گونه بود كه شكل گرفت. به اين ترتيب همان مردمي كه ضد انقلاب از آن ها سوء استفاده كرده و بعضاً در مقابل نظام و اسلام قرارشان داده بود به تدريج به سپاه حق روي آوردند و لباس رزم بر تن كردند. به نوشته صاحب كتاب "پرچمداران خورشيد":
"با تصويب اين طرح محمد بلادرنگ در اكثر شهرها و روستاهاي كردستان اقدام به جلب و جذب عناصر بومي مؤمن به انقلاب و اهداف اسلامي آن به اين تشكل نوين كرد و خود امر آموزش و سازماندهي و تسليح و هدايت پيشمرگان كرد مدافع انقلاب اسلامي را عهده دار شد.
او عقيده داشت كه مردم مستضعف كردستان نياز به محبت و همدردي بسيار دارند. بايد به آن ها شخصيت داد و كارشان را به خودشان واگذار كرد. بارها از خودش شنيدم كه مي گفت كسي مي تواند در كردستان بماند و كار كند كه مردم كردستان را دوست داشته باشد.
محمد خود نيز در يكي از جلسات توجيهي فرماندهان سپاه در غرب كشور با بياني گرم و گيرا در اين مورد گفته بود:
صف مردم كرد از صف ضد انقلاب جداست. اين مردم مسلمانند. فطرتاً خواهان حكومت اسلامي اند. وقتي دست رحمت نظام بر سر آن ها گسترده شود بديهي است كه سلاح به دست گرفته و با تمام قدرت شان به مصداق كريمه اشداء علي الكفار با تجزيه طلبان ملحد خواهند جنگيد."
تشكيل سازمان پيشمرگان كرد مسلمان در كنار تأسيس قرارگاه حمزه سيد الشهدا(ع) تحت فرماندهي شهيد محمد بروجردي كه كم كم فرماندهي منطقه غرب سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را نيز در اختيار گرفت از پايه هاي امن سازي تدريجي غرب كشور و پاكسازي كردستان بود. به ويژه اين كه توطئه اي فراخ تر شكل يافته بود كه همانا جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق با نظام نوپاي اسلامي و انقلابي بود. استكبار جهاني در اين جنگ رژيم ننگين صدام را همه گونه ياري كرد و ايران اسلامي فقط با يك حكومت و دولت و ارتش رو به رو نبود. بلكه ارتش تا بن دندان مسلح و مجهز به جديدترين امكانات تخريبي روز در مقابلش قرارداشت؛ با هر گونه حمايتي كه از سوي بزرگترين قدرت هاي غربي و برخي همسايگان خائن عربي بتوان متصور بود.
شهيد بروجردي اما نياز اصلي را از ميان فتنة داخلي ضد انقلاب و جنگ با يك كشور خارجي ماندن در سنگر اوليه خويش ديد. انگار او مي خواست ماندن را نيز معنايي تازه ببخشد. بدين سان با وجود چنين سرداري در چنين سنگري همواره خيال همة نيروهاي اسلام از منطقه غرب و نيز جبهه هاي غربي كشور و استان هاي درگير با جنگ راحت بود.
تا آن كه قبل از پايان سومين سال دفاع مقدس روز وداع ياران با مسيحاي مصفاي كردستان فرا رسيد. اين سردار رشيد كه عزم مأموريتي تازه كرده بود در ميانة راه اتومبيلش از روي مين ضد انقلاب رد شد و عاشقانه به سوي معبود پر كشيد. بروجردي در 29 سالگي رخت وصال پوشيد و نامش را بر صفحة عاشقي جاودانه ساخت. در حالي كه ثمرات تلاش هايش نه تنها تا پايان دوران شكوهمند دفاع مقدس كه تا امروز نيز جلوه مي كند.
پي نوشت:
1 - در بخشي از كتابِ پرچمداران خورشيد "يادواره 3 علمدار شهيد دفاع مقدس: حاج محمد بروجردي - محسن وزوائي و حسين قجه اي" ـ مؤلف حسين بهزاد ـ چاپ اول مهر 1357 ـ ناشر كتاب صبح مي خوانيم:
2- " [كتابِ پرچمداران خورشيد "يادواره 3 علمدار شهيد دفاع مقدس: حاج محمد بروجردي - محسن وزوائي و حسين قجه اي" ـ مؤلف حسين بهزاد ـ چاپ اول مهر 1357 ـ ناشر كتاب صبح]
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 67
نظر شما