شهيد بروجردي و مردم غيور كُرد در گفت و شنود با حجت الاسلام والمسلمين سيد موسي موسوي نماينده حضرت امام در كردستان
نوید شاهد: مي گفتند كه بالاخره به اين دلايل جمع بندي ما اين است كه ناگزيريم مردم را مسلح كنيم و خيلي از مردم هم بدشان نمي آيد كه ما با فشار آنان را مسلح مي كنيم تا يك بهانه اي هم در برابر ضد انقلاب داشته باشند. نگراني ما اين است كه حضرت امام با توجه به ديدگاه هاي شان راضي به اين كار نباشند كه به نوعي روي مردم فشار بياوريم.


از نخستين برخوردهايي كه با شهيد بروجردي داشتيد بگوييد.

با تشكر از مجله شاهد ياران اين را براي خودم توفيقي الهي مي دانم كه اگر هر كدام از ما از اين ذخيره هاي بزرگ انقلاب خاطراتي داريم و چيزهايي كه از نزديك از كمالات اسوه گونة اين بزرگواران ديديم و به ياد داريم بيان كنيم. اين ها امانتي است در نزد همة ما كه خداوند متعال انسان ها را مأمور كرده تا امانات را سالم به اهل خودش تحويل بدهند. از مهم ترين اماناتي كه نزد ما افراد بشر هست امانت هاي انساني است. حالا مثلاً يك مالي يك امكاني يا ساير امانت هايي را كه خيلي وزني ندارند در دست داريم ولي وقتي اماناتي اين نوع است و از اين بزرگواران خاطراتي داريم كه اگر اين ها تحليل و بيان نشود در ذهن و فكر ما دفن مي شود و آيندگان و حتي افراد حال از آن محروم مي مانند واقعاً  يك تضيع بزرگي از مهم ترين امانت هايي است كه در اختيار ماست. بنده خوشحالم وسيلة اين توفيق فراهم شد كه حداقل ديني ادا كنم.
در اين باره حافظ مي فرمايد: "حقا كزين غمان برسد مژدة امان / گر سالكي به عهد امانت وفا كند".  
بله. همان طور كه استحضار داريد و شايد هم عمدتاً مردم عزيز و بزرگوار كشورمان به دليل توجهي كه عموماً  به مسأله كردستان وجود داشته اولين جايي در كشور كه به دليل زمينه هاي مساعدي كه در آن بود فتنه هاي دشمن بروز و ظهور پيدا كرد و توجه حزب الله كشور را به خودش معطوف كرد كردستان بود. استكبار آمريكا و دشمنان ما اميدهاي زيادي داشتند به اين كه بتوانند از طريق فتنه اي كه در كردستان مي آفرينند به آمال شوم خود برسند. چون اولين فتنه و حادثة  به اصطلاح مهم بعد از پيروزي انقلاب در كردستان بود. طبعاً مردم عزيز و بزرگوار كشور ما هم توجهي ويژه به كردستان داشتند. به اين دليل نام سرداراني مثل شهيد بروجردي از پيشتازان اين عرصة جهاد بودند. قطعاً آن شجاعت ها در يك حدي در ذهن مردم هست و توجهي به شخصيت آن  شهيد عزيز دارند.
يعني در واقع شهيد بروجردي زماني كه داشتند در پادگان ولي عصر(عج) نظم و نسقي به سپاه كه هنوز به آن صورت شكل نگرفته بود مي دادند - و اين كار در جاي خودش كار خيلي مهمي بود - بلادرنگ با شنيدن فرمان حضرت امام مبني بر حضور در پاوه همه چيز را رها كردند و آمدند آن جا كه شما هم شاهد بوديد.
بله. ببينيد نكته اي در رابطه با فيلمي كه شبكة خبر ساخت جالب بود: "جنگ قبل از جنگ". فيلم را به صورت مستند در تحليل آن نبردي كه در كردستان اتفاق افتاد ساختند. خب كردستان به اين جهت درگيري اي كه نظام با دشمن و ضد انقلاب پيدا كرد قبل از شروع جنگ تحميلي بود و اولين نبرد ما بود خصوصياتي ويژه داشت. جنگ و نبرد ضد انقلاب در كردستان با نظام باعث شد كه انقلاب اولين ذخيره هاي خودش را در آن جا به كار بگيرد. يعني چهره هايي كه در دوران نهضت ساخته و پرداخته شده بودند و در اقشار مختلف اميدهاي حضرت امام در اين نهضت و سربازان لبيك گوي ايشان بودند منتظر فرمان امام بودند تا به محض بروز اولين حادثه اي كه براي انقلاب پيش مي آيد اين ها بشتابند بدان سو؛ براي حل آن مشكل. فلذا وقتي برمي گردم به گذشتة كردستان براي من واقعاً سخت است كه اين جمله را بگويم ولي گاهي بر ذهن و فكرم خطور مي كند كه حتي در مقايسه با غرب و جنوب و سرداران بزرگي كه در نبرد عظيم و بزرگ ما در اين دونقطه در جنگ تحميلي داشتيم و صحنه هاي بزرگ ايثاري نيز آفريدند باز هم آن چه در كردستان اتفاق افتاد اسثتنائي بود. شخصيت هايي كه در كردستان درخشيدند به دليل اين كه اين ها ذخيره هاي اولية نظام و انقلاب بودند و كساني بودند كه در دوران ستمشاهي ساخته و پرداخته شده بودند بي بديل بودند.

مثل شهيدان بروجردي و ناصر كاظمي و حاج اصغر اكبري.

بله. از اين عزيزان بعضي ها لبنان رفته بودند براي آمادگي... شهيد چمران و شهيد صياد شيرازي نيز چهره هايي بودند كه ديگر بعد تكرار نشدند. درست است انقلاب فضايي آفريده بود كه همه را به جبهه ها كشاند و همه را در آغوش امام قرار داد. اما اين ها به دليل اين كه اولين پيشتازان و پيشگامان و ساخته شده هاي قبل از پيروزي انقلاب بودند با يك خلقيات و معنويت و اخلاص خاصي همراه بودند و به خصوص در بين اين افراد مرحوم شهيد بروجردي جلوه ويژه اي داشت.
بنده يك نكته اي كه گاهي به سهم خودم متأثر مي شوم و دغدغه پيدا مي كنم اين است گاهي ديده ام در حمد و ثنا خواندن براي بعضي از شخصيت هايي كه آن ها هم به نوعي در كردستان حضور داشتند و سهيم بودند ولي وزن آن ها با شهيد بروجردي فاصلة زيادي دارد زياده روي مي شود. درست است كه ايثارگران و شهداي  ما همه مقرب عندالله هستند ولي هر كدام جايگاه خودشان را دارند. حضرت زين العابدين(ع) نسبت به قمر بني هاشم ـ سلام الله عليه ـ مي فرمايد كه عمويم قمر بني هاشم(ع) مقامي پيش خدا دارد كه شهدا به آن غبطه مي خورند. بالاخره وزن ها بسيار با هم متفاوتند. واقع امر اين است كه همان تعبيري كه مردم عزيز و بزرگوار كردستان خودشان هم گاهي آن را به زبان جاري مي كنند و كساني كه با كردستان آشنا هستند معتقد به اين حقيقتند اين است كه آن كسي را كه بيشتر به عنوان سردار اول كردستان بايد نام برد شهيد بروجردي است. يعني شخصيتي كه قبل از همه آمد و بيشتر از همه در عرصة كردستان تأثير داشت مرحوم شهيد بروجردي بود. به نظرم اين تعبير تعبير خيلي مبالغه گونه اي نيست كه نسبت به مرحوم شهيد بروجردي به كار برده مي شود: "مسيح كردستان". واقعاً  تأثيرگذاري فكري و فرهنگي ايشان روي مردم كردستان خيلي مهم است. خود به خود تاريخ هم نشان مي دهد كه مرد اسلحه و كسي كه سلاح به دست دارد و فرماندهي نظامي و انتظامي را بر عهده دارد همراه شدن سلاحش با خُلق و اخلاق و جاذبه معنوي اين يك اعجاز است. يعني اگر اين هر دو را كسي در خودش جمع بكند - مثل مالك اشتر - يك كار ساده اي نيست. بالاخره قدرت و مسلح بودن و فرمانده بودن خود به خود نوعي غرور براي انسان پديد مي آورد.
گاه توانايي خودش فساد هم مي آورد و زمينة فساد اصلاً در آن مستتر است.
معمولاً در نظام هايي كه يك مقدار حكيمانه طراحي شده اند و در اين كشورها اين همه بحث است كه مثلاً نيروهاي نظامي بهتر است داخل جناح بندي ها و جريانات و احزاب سياسي نباشند به دليل همين آفت هايي است كه بالذات به وجود مي آيد. بالاخره كسي كه سلاح در اختيار دارد و مقتدر و فرمانده است اگر هم بخواهد گرايش خاص جناحي و گروهي خاصي داشته باشد از موقعيتش خيلي  سوء استفاده ها مي تواند كند.
باري شايد دومين ملاقاتي بود كه بعد از مأموريت در مورد كردستان با حضرت امام ـ قدس سره شريف ـ داشتم. از حضرت شان طلب رهنمود كردم و به خصوص خطاب به امام عزيز عرض كردم كه دوستان همه منتظر رهنمودهاي شما هستند. گفتم كه آن عزيزان همگي گسيل شدند به كردستان و مشغول پاكسازي كردستان هستند و خيلي دوست دارند كه من از جانب شما هديه اي و نصيحتي براي شان ببرم. اين جمله را كه مشهور هم هست امام در همان ملاقات به بنده فرمودند كه به اهالي سلام من را برسانيد و بگوييد در كردستان در يك دست شان سلاح باشد و در يك دست شان قرآن. فرمودند در دست راست شان قرآن باشد. يعني كار اول شان فرهنگي و كار دوم شان نظامي باشد.
آن سرود معروفي هم كه ساخته بودند (يك دست ما قرآن است / يك دست ما سلاح است...) با آن شور و حال خاص و با آن لهجه محلي در دوران دفاع مقدس پخش مي شد مضمونش همين فرموده امام بود.
بله از فرمايش امام گرفته شده بود. جالب اين بود كه براي اولين فردي كه اين پيام را نقل كردم مرحوم شهيد بروجردي بود و ايشان چقدر خوشحال شد. گفت جانم فداي امام. يعني منتظر چنين نقطه اي بود كه حرف دل با حرف دل و جان خودش تطبيق مي كرد و گفت جانم فداي امام. واقعاً  اسوة اعلاي اين رهنمود امام مرحوم شهيد بروجردي بود. چرا كه مي توانم بگويم شايد ده ها برابر آن  تدبير و حكمت و نيز فرماندهي نظامي كه ايشان به كار مي بست اين شيوه را به كار گرفته و جواب گرفته بود و اين خودش مسأله بسيار مهمي بود.

آن هم در آن شرايط خاص.

بله. در آن شرايطي كه نه ارتش سامان داشت و نه نيروهاي انتظامي ما. نيروهاي مردمي هم چندان سامان نگرفته بودند. اين كه در چنين برهه اي كساني مثل ايشان و شهيد صياد شيرازي بيايند آن جا محوريت پيدا كنند و بتوانند بهترين هماهنگي را ايجاد بكنند خيلي جالب است. حتي الان هم ايجاد آن هماهنگي كار مشكل و دشواري است. واقعاً  براي همه از اين نظر جالب بود كه در آن شرايط دشمن اميدوار بود به دليل نابساماني هايي كه در داخل هست و طبيعي هم بود كاري از پيش ببرد و نتوانست. چون انقلاب تازه پيروز شده بود و بالاخره ارتش يك نابساماني خاصي داشت. نيروهاي انتظامي و شهرباني و ژاندارمري ما نا به ساماني خاصي داشتند. مردم هنوز سامان نگرفته بودند. در آن شرايط ستاد مشترك زدن و پايگاه هاي مشترك ايجاد كردن كه در يك پايگاه و يك سنگر هم ارتشي باشد و هم سپاهي و بسيجي باشند و هم پيشمرگ مسلمان باشند؛ آن وقت در كنار اين ها نيروي انتظامي و شيعه و هم سني باشند و اين  ها عالي ترين نوع هماهنگي را نيز با هم داشته باشند هنر بزرگي بود. در عمليات نظامي و پاكسازي هايي كه در كردستان اتفاق افتاد واقعاً اين يك بخش عمده اش تدبير افرادي مثل شهيد بروجردي بود. با نوع خلقياتي كه ايشان داشت و صبر و تحملي كه داشت.
يك خاطره اي را خدا حفظ شان كند برادر عزيزمان سردار رحيم صفوي كه جزء نيروهاي اوليه اي كه براي پاكسازي كردستان آمدند بود نقل مي كرد. ايشان مي گفت يك روز عمليات به سختي تا پاسي از شب ادامه پيدا كرده بود و همه ما خسته و كوفته بوديم. آمديم جايي استراحت بكنيم كه بعداً بتوانيم عمليات را ادامه دهيم. چند نفر از اين سر كرده  ها را هم گرفته بوديم و شرايطي بود كه اين ها قاعدتاً  به زودي بايد به دست مجازات سپرده مي شدند؛ در آن شرايط خاصي كه آن زمان وجود داشت. من كمي كه استراحت كردم بيدار شدم و هرچه گشتم ديدم بروجردي نيست. صبح كه خواستيم نماز بخوانيم ديدم پيدايش شد. گفتم فلاني ما كه تا از خستگي رسيديم اين جا ديگر نفهميديم چطور خوابيديم. تو كجا بودي تا به حال؟ ايشان گفت كه من رفتم در زندان با اين دو سه نفر ساعت ها صحبت مي كردم. بالاخره امكان دارد اعدام شوند. دلم سوخت گفتم بگذار اين ها هدايت شوند لااقل آن طرف شان خراب نباشد. پس رفتم تا با آن ها صحبت هايي بكنم شايد بتوانم قانع شان كنم كه اين ها تائب و نادم از عملكردشان باشند و اگر خواستند از دنيا بروند آخرت شان خراب نشود. ايشان اين قدر رحم و عاطفه داشت با دشمني كه او را در درگيري دستگير كرده بودند و از سركرده هاي دشمن هم بودند.
مثل مولا علي(ع) يا امام حسين(ع) كه هميشه قبل از شروع هر جنگي به هيچ عنوان در جنگ پيش قدم نمي شدند و با آخرين وصايا و سفارش ها و نصايح خود حجت را بر دشمن تمام مي كردند.
يك نكته بسيار مهمي كه از حيات طيبه شهيد بروجردي در مقطع كردستان برايم جالب بود اين است كه ايشان درست مدتي قبل از اين كه پاكسازي هاي كردستان شروع شود به كرمانشاه آمد. چون اولين بار كه اين مقر و ستاد سپاه در غرب در كرمانشاه داير شد و عمده انگيزه  تأسيس آن  هم پاكسازي كردستان بود شهيد بروجردي نخستين فردي بود كه از تهران براي ساماندهي آن ستاد عملياتي به غرب كشور آمد. خب ايشان آن زمان يك آدم ناشناخته اي بود براي خيلي ها. فقط در تهران كساني كه سوابق آقاي بروجردي را داشتند ايشان را خوب مي شناختند.
يادم است جناب آقاي علي جنتي فرزند آيت الله جنتي از قديم جزو دوستان صميمي ما بود. علي آقا زمان شاه در مقطعي قبل از اين كه فراري شود مي خواست مخفيانه برود لبنان كه مدتي در كرمانشاه مخفي بود. بنده خودم در كرمانشاه يك جايي براي ايشان مهيا كرده بودم. جالب است كه علي آقا وقتي در كرمانشاه ازدواج كرد ناگزيز بود بدون قباله و سند رسمي مراحل را طي كند. چون در حال فرار و تحت تعقيب بود و نبايد از خودش ردي به جاي مي گذاشت. به من گفت همسري مي خواهم كه خود آن خانم هم بايد رزمنده باشد و با من به خارج بيايد. الان هم بايد بپذيرد كه ما بدون هيچ سند و مدرك رسمي ازدواج كنيم. بالاخره بزرگواري كه با ايشان وصلت كرد از همان خواهران جلسات بنده و از همراهان مبارز ما بود كه شرايط را هم پذيرفت. منظورم اين است كه آقاي جنتي كه به لبنان رفت آقاي شهيد بروجردي را خوب مي شناخت. بنده هنوز خيلي آشنايي با ايشان نداشتم. آقاي جنتي به من گفت كه به شما بشارت مي دهم كه يكي از بهترين نيروها آمده كه از نظر اخلاقي و رفتاري بي نظير است . خب واقعاً همين هم بعداً بروز پيدا كرد.
آن زمان كه ابتداي ورود ايشان بود به جرأت مي توانم بگويم تا آخرين روزهايي كه بعد از چندين سال اين همه فراز و نشيب و موفقيت ها را در كردستان طي كردند كاملاً  احساس مي كرديم كه اين بروجردي همان بروجردي هفت هشت سال پيش است. يعني با وجود آن مقام و درجه و موقعيت و انقلاب و شرايط هيچ فرقي نكرده بود و همان بروجردي روز اول بود. مانند نوع تواضعي كه نسبت به زير دست هاي خودش يا يك سرباز ساده و با افراد مختلف داشت.
در روزهاي اوليه پاكسازي كردستان يك بار موقعي كه ايشان از سقز به طرف بوكان در حركت بوده نيروي زيادي هم همراهش نبوده و فقط با يك نفر نيروهايش بوده اند. القصه يك برادر كردي از راننده هاي ماشين سنگين هنگام سبقت گرفتن از او خطايي مي كند و با ايشان گلاويز مي شود. گويا در حالي كه مقصر هم خود آن راننده كرد بوده يك سيلي به شهيد بروجردي مي زند. در مقابل كسي كه همراه  شهيد بوده اسلحه هم داشته و مي خواسته عكس العملي نشان بدهد اما آن بزرگوار اشاره مي كند و مي گويد نه. بعد شهيد بروجردي به آن شخص راننده مي گويد اگر ماشينت آسيبي ديده بيا برويم بوكان كه بدهم درستش كنند و كلي هم به او محبت مي كند تا بالاخره قانعش مي كند كه بيايد به بوكان و ماشين را تعمير كنند. به بوكان كه مي رسند طرف مي بيند به خصوص نظامي هايي كه آن جا هستند خيلي به ايشان احترام مي كنند. آهسته از يكي مي پرسد كه ايشان كيست؟ مي گويند ايشان همان آقاي بروجردي است كه الان فرمانده و مسؤول سپاه منطقه است. آن وقت بلافاصله جلو مي آيد كه دست  ايشان را ببوسد و عذر خواهي كند. اما شهيد بروجردي مي گويد نه اين ها مهم نيست تو برادر مني و قابل احترام هستي. خب طبعاً شرح و حكايت اين  ماجراها در بين مردم منتشر مي شد. اصلاً اين خلقيات و اخلاق و نوع برخورد در خود كرمانشاه توسط بروجردي و يارانش رواج يافت. يا مثلاً برخورد شهيد بروجردي با جرياني كه هنوز هم به نوعي ادامه دارد و ريشه اش برمي گردد به بعضي از گروه ها مثل انجمن حجتيه و غيره نيز جالب است. متأسفانه در يك مقطعي بعضي از اين افراد وابسته به انجمن حجتيه و اين تيپ افراد قبل از اين كه شهيد بروجردي به كرمانشاه بيايند در سپاه آن جا رسوخ كرده بودند. ايشان روي آن حكمت و تدبيري كه داشتند رفتند و در آن مسير قرار گرفتند كه مقداري فضاي آن جا را پاك كنند؛ از اين نوع موارد زياد بود.
به هر حال فكر مي كنم اين موضوع را كه پيش آمد و يكي از اين آقايان در گوش آقاي بروجردي سيلي زد امروز همه مي دانند. اين مسأله در بحث اخلاق جاي بررسي و ترويج دارد. واقعاً  هم ايشان هيچ عكس العملي نشان نداد. يعني طرف را بوسيد و به او احترام كرد.
مسيح كردستان كه به شهيد بروجردي مي گويند به همين خاطر است كه اين طرفِ صورتش را هم جلو مي آورد و به او محبت هم مي كند.
بله. به هر صورت اين كه اولاً ايشان اين نوع رفتار را با مردم و زير دستان خودش داشت خيلي بارز بود. شايد به جهاتي خيلي ها دوست نداشته باشند كه از آن ها نام ببرم ولي الان ما چهره هايي را داريم كه در سطح كشور در فرماندهي هاي نظامي و انتظامي درخشيده اند و از بركات امروز نظام ما هستند و بنده اين را در اثر تابش خلقيات شهيد بروجردي بر شخصيت آ ن ها مي دانم و خودشان هم به اين امر معتقدند. يكي از اين بزرگواران كه اكنون مسؤوليت حساسي در كشور دارد آقاي احمدي مقدم است. ايشان از اولين ياران شهيد بروجردي از همان روزهاي اول بود. بارها من از اين دوستان شنيده ام كه مي گويند ما هر چه داريم از خلقيات شهيد بروجردي داريم و واقعاً  اين ها را به شكل عمقي ساخت و در روحيات شان تأثيرگذار بود.
با دوستان سازمان پيشمرگان كرد مسلمان نيز رفتار ايشان بسيار عميق و اثرگذار بود. از بين دوستان بودند تعدادي كه به اين روش و با رهنمود هاي ايشان جذب شدند. بعضي دوستان مثل مرحوم شهيد طياره كه اصفهاني بود مدتي در ساماندهي سازمان پيشمرگان كرد مسلمان جزو نيروهاي اصلي بودند. شهيد طياره بعد از مدتي فرمانده سپاه سقز شد و در همان ايام هم در پاكسازي سردشت به شهادت رسيد. به نظرم آن چه عاملي شد تا امثال شهيد طياره در اين مسير بيفتند شخصيت و راهبرد صحيح شهيد بروجردي بود.
يا شهيد حاج اصغر اكبري فرمانده سپاه سردشت كه ايشان نيز همان ايام به شهادت رسيد.
بله. منظورم اين است كه شهيد بروجردي آن گونه با پيشمرگان كرد مسلمان صميمي شدند. به محيط زندگي شان رفتند و با آن ها مثل يك برادر شدند. گاهي مي ديديم بچه هاي اين عزيزان پيشمرگ مسلمان  اين برادران پاسدار را "عمو" خطاب مي كردند. يعني اين قدر صميميت بالا گرفت كه از عموهاي خودشان اين ها را بيشتر دوست داشتند. خود اين نوع علقه و رفتار در ساماندهي نيروهاي بومي از عوامل بسيار مؤثر موفقيت نظام در پاكسازي كردستان بود. واقعاً  هر كسي به كردستان بيايد و در ديد اول اين كوه هاي سر به فلك كشيده و اين گردنه ها و موانع را ببيند اولين جمله اي كه مي گويد اين است كه پاكسازي اين جا از وجود دشمن يك اعجاز است. مثلاً وقتي در يك بيابان هم سطح دو جبهه با هم درگير مي شوند كار ساده تر است ولي در منطقه اي مثل كردستان كه اين همه مرز با دشمن دارد و اين همه كوه ها و گردنه هاي مختلف جنگيدن كار دشوارتري است. مثلاً مابين مريوان و دزلي يك عقب و گردنه اي داريم كه معروف است به گردنه دزلي. يك وقتي ظاهراً در زمان رضاشاه ملعون چند نفر معدود اما مسلح و ضد شاه بالاي اين كوه مستقر بودند كه دو تيپ ارتش را منهدم كردند. در نظر داشته باشيم عبور از خود اين گردنه و اين كه كسي بتواند به آن طرف برود و دستيابي به دزلي و جاهاي ديگر پيدا بكند كار بسيار سختي است. علي اي حالٍ يكي از محورهاي مهم در اين توفيق و آن چه عامل بسيار تعيين كننده اي بود در اين كه نظام الهي ما موفق شد بدان گونه در كردستان  ايجاد امنيت و پاكسازي بكند كمك خود مردم آن جا بود. نقش پيشمرگ هاي مسلمان و بسيجي ها و پاسدارهايي كه بومي خود كردستان بودند و جانانه به ميدان آمدند بي انكار است. گاهي پدري همانند آقاي قادرخاني شش فرزندش شهيد شدند و هفتمي هم جانباز است. البته در درجه اول مشي و منش حضرت امام و رهنمودهاي معظمٌ له و نوع برخوردي كه با اهل سنت و اقوام داشتند كارساز بود. ولي در محوريت اجراي رهنمودهاي امام آنان  كه رهنمودهاي امام را عينيت بخشيدند و جلوه دادند و پياده كردند همين عزيزاني مثل شهيد بروجردي و ياران شان بودند كه بر محور همان رهنمودهاي امام حركت كردند و واقعاً توانستند دل اين ها را به دست آورند و اطمينان آقايان را جلب كنند.
يادم است در يك شرايط بسيار سختي كه ما به سختي درگير ناامني هاي كردستان بوديم جنگ تحميلي هم شروع شده بود و مرتباً مريوان و سردشت و شهرهاي مرزي ما بمباران مي شدند. خود سنندج نيز بمباران مي شد. بنده در آن شرايط يك بررسي اجمالي و احصاء كردم كه مثلاً  در مريوان در مجموعه نيروهاي نظامي و انتظامي ما چقدر نيروي بومي هست. ديديم ده هزار نفر نيروي بومي از مردم آن جا در سپاه و بسيج و نيروي انتظامي و غيره داريم. خب كم نيست اين تعداد. حضور اين ها به بركت نوع اخلاق و رفتار امثال ايشان بود.
باز از نكات قابل ذكر و بسيار مهم در ذكر خلقيات اين عزيزان كه شايد بتوانم بگويم همه بركات ديگر يعني به واقع "ام البركات" شان در اين نكته جلوه پيدا مي كرد و سامان مي گرفت تعهد  ايشان به ولايت بود. واقعاً اين مسأله غير قابل توصيف است كه بخواهم بگويم نگاه بروجردي نسبت به امام چگونه بود. نمي توانم توصيف كنم نوع پذيرش ايشان در برابر ولايت را كه گاهي يك تعبيري را به صورت شعار مي گوييم ولي گاهي بعضي شعارها تا عمل خيلي فاصله دارد. يعني گردنه هايي بايد طي شود تا انسان به قله آن شعار برسد كه به آن مي گوييم ذوب در ولايت. گاهي هم شعار مي دهيم كه خودمان را اين طور تعبير كنيم ولي بين خود و خدا يك عالمي بود كه به راحتي آدم مي توانست بگويد شهيد بروجردي در آن عالم است و در ولايت ذوب شده.
يك خاطره  خيلي تكان دهنده براي من اين بود: ايشان داشت از يك عمليات و برنامه اي برمي گشت به اروميه با هلي كوپتر كه هلي كوپترشان در همان باغ هاي اطراف اروميه سقوط كرد و زنده ماندن شان نوعي معجزه بود. آقاي بروجردي پا و بعضي از دندنه هايش شكسته بود. يادم است در اروميه بستري بود كه من به ديدنش رفتم. يك مدت كوتاهي از بستري شدنش گذشته بود. بنده ابتداي آن سال هاي استقرارم در سنندج به لحاظ امنيتي مدتي در داخل پادگان و در همين بلوك هاي سازماني داخل ارتش ساكن بودم. منزل  ما طبقه پنجم بود و آسانسوري هم در كار نبود. يك روز عصر صداي زنگ در آمد. يكي از دوستان وقتي در را  باز كرد ديد كه آقاي بروجردي با دست و پاهاي شكسته و گچ گرفته با آن دنده هاي آسيب ديده پله ها را طي كرده و آمده بالا. من خيلي خجل شدم. اولين جمله اي كه به ايشان گفتم اين بود كه بنده واقعاً  دارم از خجالت آب مي شوم شما اگر خبر مي داديد كه به سنندج مي آييد من با سر مي آمدم پيش شما و اگر امري داشتيد در خدمت بودم. گفت نه من هيچ كاري نداشتم فقط براي ديدن تان آمدم. گفتم خب اين طوري كه بدتر است... بعد كه ديد خيلي ناراحت شده ام گفت فلاني من عمداً اين كار را كردم. من كاري به هيچ شخصي ندارم ولي به عنوان نماينده امام همه بايد ببينند كه چگونه بايد با اين جايگاه رفتار كنند و به شما احترام بگذارند. تقريباً قريب به اين مضامين را گفتند. در قاموس او هر چيزي كه به نوعي با اسم مبارك حضرت امام مربوط مي شد با تمام وجود در برابرش اداي احترام مي كرد.
دوست داريم نمونه هايي را بيان كنيد كه طي روايت آن ها استناد سيرة رفتاري و عملي شهيد به حضرت امام بيشتر براي ما روشن شود.
زماني كه شهيد بروجردي فرمانده قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) شدند بعد از مدت ها محاسبه و مشورت سرانجام در اروميه مستقر شدند. از همان اوايل شكل گيري قرارگاه به نوعي كليه نيروهاي مسلح منطقه غرب زير فرماندهي ايشان بود و سپاه و ارتش در يك قرارگاه منسجم و متمركز شده بودند. يادم است كه ما در اكثر قريب به اتفاق محورهاي اصلي پايگاه تأسيس كرده بوديم. يعني همه شهرها پايگاه داشت اما روستاهايي كه معمولاً از راه هاي اصلي دور بودند در نبود مراكز ما هنوز مأمن ضد انقلاب بودند. به قول ما طلبه ها همه دوستان تقريباً بعد از "يتلي والتي" يعني بعد از اين چنين و آن چنان و بعد از فراز و نشيب هاي مختلف به اين طراحي و نتيجه رسيده بودند كه به دليل ناامني هايي كه در عمق روستاها وجود داشت از طرف قرارگاه حمزه به روستاهاي دور بروند و مردم را با يك مقدار فشار ناگزير كنند كه مسلح شوند تا خودشان حفاظت از آن جا را به عهده بگيرند. اين كه عرض مي كنم "با فشار ناگزيرشان كنند" نه به اين معناست كه مردم با ضد انقلاب بودند بلكه برعكس آن زمان احساس مي كردند اگر از سپاه اسلحه بگيرند مي شوند طعمه ضد انقلاب. يعني مي ترسيدند و علت اين كه زير بار نمي رفتند كه خودشان مسلح شوند به سبب اين احساس بود كه جان شان از سوي ضد انقلاب در خطر قرار مي گيرد.
در واقع با آن كه قلباً با نظام بودند به خاطر محدوديت محيط در روستا و محله تحت فشار بودند.
در آن منطقه ضد انقلاب تردد داشت. پيش خودشان مي گفتند اگر اسلحه بگيريم مي ريزند و ما را مي كشند. چندان زير بار نمي رفتند بعضي ها هم خودشان گفته بودند كه ما را با ضرب و زور و فشار و تهديد مسلح كنيد كه اگر ضد انقلاب آمد بگوييم ما را به زور مجبور كرده اند. شهيد بروجردي به سنندج تشريف آورده و يك چيزي هم نوشته بودند. در آن نوشته مثلاً  ده يازده دليل هم آماده كرده بودند كه به اين دليل و  اين دليل ما ناگزيريم مردم را مسلح كنيم.                                        
مي گفتند كه بالاخره به اين دلايل جمع بندي ما اين است كه ناگزيريم مردم را مسلح كنيم و خيلي از مردم هم بدشان نمي آيد كه ما با فشار آنان را مسلح  مي كنيم تا يك بهانه اي هم در برابر ضد انقلاب داشته باشند. نگراني  ما اين است كه حضرت امام با توجه به ديدگاه هاي شان راضي به اين كار نباشند كه به نوعي روي مردم فشار بياوريم. گفتند ما خودمان به اين جمع بندي رسيده ايم ولي آن چه مهم است كسب نظر امام است. سپس از بنده خواستند اين دلايل را خدمت حضرت امام ارائه كنم تا هر چه نظر امام بود بر طبق همان عمل شود. من يك فرصتي را با دفتر حضرت امام هماهنگ كردم و به عنوان نماينده امام ـ قدس سره شريف ـ  خدمت معظمٌ له رسيدم. آن جا نامه شهيد بروجردي را نشان دادم و به اختصار يكي يكي دلايل را بيان كردم. تا حدي كه وقت اقتضا مي كرد دو سه دليل هم خودم اضافه كردم. يعني چون خودم نيز همين اعتقاد را داشتم چيزهايي را كه به ذهن خودم رسيده بود بيان كردم. جالب بود كه حضرت امام فرمودند: "فلاني همه اين ها را گفتي ولي من اجازه نمي دهم مردم را وادار يا ناراضي كنيد. مردم خودشان به ميدان مي آيند. بايد صبر كنيم. اگر هرجا خود مردم راضي شدند مسلح شان كنيد وگرنه بگذاريد براي يك زماني كه راضي مي شوند. با نارضايي مردم كاري انجام ندهيد."
شهيد بروجردي به رغم اين كه خواسته اش چندان تأمين نشده بود ولي تا من اين ها را گفتم اشك از چشمانش جاري شد و با اشتياق زيادي از ته دل گفت: "جانم فداي امام." الان عين جملات بعدي ايشان يادم نيست ولي خيلي برايش جالب بود كه  امام اين قدر هواي مردم را دارند و تا اين حد به رضايت مردم عنايت مي كنند. سياست امام بر حركت كردن همراه با دل هاي مردم استوار بود. آن زمان و در آن شرايط نياز بسياري به صبر و حلم وجود داشت. يعني كسي كه مي خواست كردستان را فرماندهي كند عميقاً نياز به حلم داشت تا از ميدان به در نرود. مي بايست صبر و تحمل زيادي داشته باشد و عصباني نشود.

و شهيد بروجردي اين چنين بود.

ايشان نه تنها چنين بود؛ كه الگوي صبر و استقامت به شمار مي رفت. قبل از دوران رياست جمهوري مقام معظم رهبري ـ دام ظله العالي ـ حضرت شان به عنوان نماينده امام در شواري عالي دفاع سفري مفصل به كردستان تشريف آوردند كه سفر جالبي بود. به خصوص براي بنده كه بودن در خدمت و محضر آقا خاطره هاي به ياد ماندني برايم داشت. آن زمان شرايط سني  بنده خيلي متفاوت بود و جوان تر و سرحال تر بودم. آن موقع مسير سنندج به مريوان را از سروآباد طي مي كرديم. آن مسير در دست ضد انقلاب بود و مسير ديگر كوهستاني و خيلي صعب العبور بود. دوستان مي گفتند جادة  جانوره و اسلام دشت هم صعب العبور و هم خيلي طولاني تر از اين جاده است ولي  امن تر بود و ما نيز از راه زميني از اين  طريق با حضرت آقا رفتيم مريوان.

شهيد بروجردي هم بودند؟

شهيد بروجردي نبود. فرماندة  28 لشكر كردستان سرهنگ مدركيان و فرماندة آن موقع سپاه استان كردستان سردار رسول ياحي كه اصفهاني بود به همراه سرتيپ بهرام پور فرماندة ژاندارمري بودند. منظور اين كه در آن جاده به فاصله هاي نزديك پاسگاه هايي احداث كرده بودند كه نيروهاي مشترك - گاهي سپاه و گاهي ارتش – در آن ها مستقر بودند. هوا سرد بود و پايگاه ها كوهستاني و برف گير؛ شرايط سختي بود. حضرت آقا نيز خبر داشتند كه سرباز و درجه دار با چه سختي ها و ناامني هايي  آن جا زندگي مي كنند. اين پايگاه ها مرتباً هم شهيد مي دادند. باور كنيد در مريوان ما وارد اين مسير كه شديم بدون استثناء احساس كرديم فقط پيكرمان مانده؛ از فرط خستگي. مورد به مورد در پايگاه ها پياده مي شديم و حضرت آقا احوال سرباز و افسر و درجه دار و غيره را مي پرسيدند. به قول معروف زماني كه همه  ما بريده بوديم دقيقاً آقا فرمودند الان واقعاً  لازم است كه احوالي از اين ها بپرسم براي ايجاد شور و نشاط در بين رزمندگان.
آن موقع شرايط بسيار ناامني در كردستان حاكم بود. در همان سفر بود كه جاسوس هاي عراق به جد حضور داشتند. آقا تصميم گرفته بودند كه به دزلي و ژالانه و كده كه پاسگاه هاي مرزي اند سر بزنند. ستون پنجم دشمن ظاهراً از طريق بي سيم خبر داده بود به عراق كه حضرت آقا و همراهان شان اين جا هستند. در دزلي يك جايي بود كه ارتش آن جا گرداني مستقر كرده بود. ما در خدمت آقا بوديم كه صحبتي براي ارتشي ها فرمودند. دقايقي نگذشته بود كه از آن جا فاصله گرفته بوديم كه همان جا را بمباران كردند. از كده رفتيم به بالاترين ارتفاعات كه مرزي ترين قسمت بود و از پاسگاه بيرون آمديم اما همان جا را نيز بمباران كردند. يعني ثانيه به ثانيه خبر مي دادند. بعد هم كه آمديم ژالانه آن جا را هم زدند. به شان خبر مي دادند اما نمي توانستند ما را توپ باران كردند. ما مدت زيادي به اتفاق حضرت آقاي خامنه اي و همراهان در يك شياري دراز كشيديم. آن جا مي ديديم كه همان دور برمان گلوله هاي توپ بر زمين مي خورد. ماشاءالله آن قدر روحيه حضرت آقا بالا بود كه همان جا كه در جوي دراز كشيده بوديم نيز با ما شوخي مي كردند.
دو بزرگوار آن جا بودند: يكي فرمانده آن موقع سپاه مريوان كه از شخصيت هاي بسيار والا بودند و ان شاءالله هنوز زنده باشد. يكي هم فرمانده تيپ ارتش كه او هم بعداً فرمانده نيروي زميني ارتش شد و مسؤوليت سنگيني گرفت. آن موقع چون موقعيت مريوان حساس بود اين دو بزرگوار جداگانه مقر سپاه و عمليات پاكسازي ارتش در آن جا را اداره مي كردند. اين  دو بر سر قضيه اي بين شان مناقشه اي پيش آمده بود. در ميانة بحث و جدل آن عزيز سپاهي يك سيلي زده بود توي گوش آن سرهنگ ارتش كه فرمانده بود. هر دو عزيز فرشته اند ولي حلم و صبر آقاي سرهنگ خيلي عجيب بود. يعني او آمده بود ايشان را بوسيده و گفته بود همين جاي صورتم كه بر آن سيلي زدي در جهنم نمي سوزد!

يعني سيره شهيد بروجردي حتي در زمان حيات شان تكثير شده بود...
بله. مقصوم اين است كه فاصله آدم ها را با هم ببينيد. آن عزيز سپاهي از اميران و بزرگان بود اما خب انسان است ديگر؛ گاهي كم مي آورد... ولي بروجردي را يك بار كسي در كردستان نديد كه عصباني شود. ناسزا به كسي بگويد. بلند بر سر كسي فرياد بزند. در عين آن همه سختي هايي كه مي ديد واقعاً حلم و حوصله به شكل فوق توصيفي در ايشان جلوه پيدا كرده بود و خود اين روحيه خيلي مؤثر بود. واقعاً هم شهيد بروجردي با اين برخورد خوبش بود كه در هدايت عمليات موفقيت هاي عظيمي كسب مي كرد.
ما يك عزيز ديگر هم داشتيم كه خودمان به او مي گفتيم "بروجرديِ ارتش". اين تعبير را اولين كسي كه گفت بنده بودم. در جمع عزيزان  ما در كردستان چنين تعبيري دربارة سردار سرلشكر شهيد حسين آبشناسان رايج شد. خداوند ان شاءالله در جوار شهداي كربلا قرارش دهد. وقتي بنا شد قرارگاه حمزه شكل بگيرد و ارتش و سپاه با هم كار كنند آن كسي كه از طرف سپاه آمد شهيد بروجردي بود و از طرف ارتش شهيد آبشناسان. آن جا قرار شد ارتش زير نگين و تحت فرماندهي عمليات قرارگاه باشد. در واقع همه ما احساس مي كرديم شهيد آبشناسان نسخه بدل بروجردي است در خلقيات و حلم و حوصله.
يعني اسم شهيد آبشناسان را گذاشته بوديد "بروجرديِ ارتش"؟
بله. همان نقش و شخصيت بروجردي را آبشناسان در ارتش ايفا مي كرد. واقعاً  آدم از نظر برخورد و حلم و حوصله و در عين توانايي هايي كه داشت يك ارتشي زبدة پختة سابقه دار را در وجود ايشان مي ديد. در طراحي عمليات مختلف از ايشان استفاده شد و شهيد بروجردي و ديگران از او استفاده ها كردند. خلقياتش به قدري خوب بود كه اين دو كبوتر بهشتي شبانه روز با هم بودند و برنامه ها و كارهاي شان با يديگر هماهنگ بود. شايد يكي از چيزهايي كه در ايشان تـأثير عميق گذاشته شد همين معاشرتش با شهيد بروجردي بود. در واقع شخصيت بروجردي قبل از شهادتش در ارتش و سپاه تكثير شده بود.
آن جا كه فرموديد بين يكي از فرماندهان سپاه وارتش مجاله اي بوجود آمد و ماجراي سفر مقام معظم رهبري را نقل كرديد نيز  شهيد بروجردي غايب بود ولي به نوعي حضور داشت.
مي خواستم بگويم ميزان اثرگذاري ايشان را بيان كنم. مقام معظم رهبري در جريان قرار گرفتند كه يك دعوايي پيش آمده. بعد به  آن عزيز سپاهي جمله شيريني فرمودند كه: "فلاني تو اباذر خوبي هستي ولي سلمان خوبي نيستي." ببينيد آن چه از اباذر در تاريخ جلوه پيدا كرده شامل برخوردهايي بوده كه با خليفه سوم كرده و آن صلابت و رك بودن ايشان. در مقابل سلمان فارسي نيز به خاطر حكمت و معارف و حلمش و اين چيزها شهره شده. آقا هم فرمودند شما آدم جدي و فعال و رشيد و شجاعي هستي ولي حلم لازم را نداري. با ظرافت اين امر را مي خواستند منتقل كنند. اين است كه شهيد بروجردي در عين آن صلابت و اقتداري كه در كردستان داشت حلمش هم خيلي كارساز بود؛ چه در برخورد با مردم و چه در برخورد با ارتش و نيروهاي نظامي. واقعاً ارتش ايشان را با جان و دل قبول كرده بود و اين موضوع خيلي مهم بود. بالاخره ممكن بود خود به خود نوعي احساس رقابت در پيكرة ارتش رشد پيدا بكند. به خصوص امكان داشت برخي چنين القائاتي بكنند  كه مثلاً برادران ارتشي فرماندهي يك سپاهي را نپذيرند و كل كار را در قبضة خودشان قرار دهند. سهم عمده اي در همراهي بسيار خوبي كه ارتش آن جا پيدا كرد بر عهده اين دو نفر يعني شهيدان بروجردي و آبشناسان بود. ارتش با سپاه در عمليات مثل برادر بودند. البته كساني مثل سردار دادبين كه ان شاءالله خداوند به ايشان شفاي عاجل عنايت كند نيز نقش خوبي در ايجاد اين برادري داشتند. در آن ايام شخصيت تيمسار دادبين يك كانون ائتلاف و محبت بودند. خب شهيد صياد شيرازي هم كه بالاتر از همه اين ها بود. نوع صفا و صميمت و همدلي و همراهي و همگامي كه در بين اين ها بود سهم مهمي داشت در توفيقي كه در كردستان حاصل شد. نيز نوع دلسوزي اي كه نسبت به مردم داشتند.

از خبر شهادت شهيد بروجردي چگونه مطلع شديد؟
برايم جالب بود اولين كسي كه خبر شهادت شهيد بروجردي را به بنده داد. خب آن جا محل همين گونه غصه ها و غم ها بود من تصور نمي كنم خيلي مبالغه باشد اگر كسي از من سؤال بكند در بين چنين خبرهاي ناگهاني و بالاخره غمناكي كه داشتيد اوجش كدام بوده؟ مي گويم شنيدن خبر شهادت شهيد بروجردي واقعاً سنگين بود. بنده اصلاً چند روز شوكه بودم و يك حالت خاصي داشتم. اولين كسي كه خبر شهادت ايشان را به من داد خدا ان شاءالله حفظش بكند آقاي سردار دكتر ايزدي بود. ايشان در زمان شهادت شهيد بروجردي فرمانده قرارگاه حمزه بود و الان جزو اساتيد دانشگاه است. همان لحظه كه خبر شهادت بروجردي را به من داد اين قسمت از زندگي شهيد را هم بازگو كرد. سردار ايزدي وقتي كه زنگ زد گفت: "فلاني يك نكته اي كه الان براي ما مفهوم پيدا كرده اين است كه دو هفته تمام هر چه جلسه داشتيم مي نشستيم و بلند مي شديم شهيد بروجردي اين توصيه را تكرار مي كرد. به ما مي گفت براي پاكسازي كردستان و براي اين كه ضد انقلاب را از كردستان برانيم و امنش بكنيم بايد فشارهاي زيادي را كه به مردم وارد شده كمتر كنيم. مردم سختي هاي زيادي كشيده اند. الان وقت اين است كه بپردازيم به حل مشكلات مردم و آباداني و عمران كردستان و قدري از آن شدائد را جبران كنيم. سردار ايزدي مي گفت: "ما نمي فهميديم چطور شده كه ايشان مدام بر اين موضوع تأكيد مي كند. حالا نگو براي خود ايشان الهامي حاصل شده بود كه پايان راهش در اين دنياست و مي خواست اين دغدغه را به ما منتقل كند كه حتماً از اين به بعد كه كردستان امن مي شود بپردازيم به آباداني و خدمت به مردم و عمران كردستان. خب دو هفته اي بود كه اين رفتار براي ما باعث تعجب شده بود. ايشان يك بار دو بار سه بار اين ها را گفت... هر چه نشستيم و بلند شديم ايشان گفت كه بالاخره براي پاكسازي كردستان فشار زيادي روي مردم آورده شده و الان وقت اين است كه به خدمت به مردم بپردازيم و اين اهم كارهاي ماست..." به نظر بنده اصلاً خود اين نوع گرايش و روحيات خيلي مهم بود در توفيقاتي كه مرحوم شهيد بروجردي پيدا كرد.

شهيد بروجردي در زندگي شخصي شان چگونه بودند؟

در زندگي شخصي هم واقعاً از كساني بود كه مي توانم بدون دغدغه و بدون مبالغه اين را عرض كنم كه يك آدم زاهد به تمام معنا بود. انگار نه انگار كه ايشان زن و بچه و زندگي دارد. بزرگان مي گويند تكبيره الاحرام را كه انسان مي گويد معنايش اين است كه همه چيز را پشت سر انداخته و فقط خدا را رو به رويم قرار داده ام. شهيد بروجردي احساس مي كرد كه بنده خودم از خودم خجالت مي كشم به عنوان نماينده امام ـ قدس سره شريف ـ در برابر آن همه اخلاص و زندگي ساده ايشان. وقتي كه شهيد شد همه دوستان خبر دارند كه وضع زندگي ايشان چگونه بود. چقدر به زن و فرزندانش سر مي زد؟ چقدر امكانات زندگي داشتند؟... چيزهايي كه همه مي دانند و قابل ذكر نيست. از همه چيز خود گذشت تا رضايت خدا و امام و انقلاب را به دست بياورد. همين نشانه اخلاص  ايشان بود كه آن همه بركت آفريد. شايد اين ادعاي بنده گزافه نباشد كه در بين جميع سرداران جبهه هاي  ما يكي از افراد كم نمونه شهيد بروجردي بود. يعني اگر مجموعه خصوصيات ايشان را جمع بندي بكنيم به چنين نظري مي رسيم.
اين مطلب را كه مي خواهم عرض كنم كلي است و كاري به فرد خاصي ندارم. خب زماني ما زياد داشته ايم افرادي را كه در نهادها و سازمان ها و ارگان ها و حتي در نهادهاي امنيتي و عرصه هايي به يك شرايط و موقعيتي رسيدند و رفتند دنبال اين كه جرياني درست كنند تا مثلاً  بتوانند افرادي را براي جايگاه و جريان خودشان از گوشه و كنار جمع كنند اما واقعاً در قاموس زندگي شهيد بروجردي اين حرف ها وجود نداشت. اگر امروز كسي بخواهد به عنوان مثال اعلاء براي رهنمودي كه امام نسبت به نيروهاي نظامي و انتظامي ما داشتند كه وارد گروه ها و دسته بندي ها نشوند و فقط بر محور نظام و ولايت حركت بكنند؛ يك كسي را اگر بخواهيم به عنوان فردي اعلاء كه نه رفيق برايش مطرح بود و نه زندگي شخصي و باندي و جريان خاصي همانا آن شخص شهيد بروجردي بود. واقعاً فوق همة اين جريانات بود و در كردستان هم يكي از چيزهايي كه باعث خير و بركت شد ايشان بود. گاهي در كشور داشته ايم بعضي از استان هايي را كه يك نيروي نظامي يا امنيتي وارد بعضي از جريانات گروهي و دسته اي شده و لطمه زيادي به آن نهاد و جريان و كل نظام زده اند. اتفاقاً خير بزرگي كه در كردستان اتفاق افتاد همين بود كه جداً  مجموعه اي كه شهيد بروجردي آن را شكل و سامان داد فرماندهان شهرها و قسمت هاي مختلف و امنيت كردستان را اين ها در دست داشتند. اين ها كاملاً  از اين جريانات به دور بودند. خارج از دسته بندي ها و جناح بندي ها در دايره نظام و ولايت در حركت بودند. بنده به ياد ندارم هيچ وقت در كردستان اتفاقاتي مثل بعضي جاهاي ديگر كه آسيب هايي هم داشت افتاده باشد. آن جا يك نمونه هم اتفاق نيفتاد و الان هم بچه هايي كه ايشان پرورش داده در كل كشور هستند. همه اين بچه ها فقط مريد و مخلص ولايت هستند و واقعاً وابستگي اي به جريان خاصي ندارند. فقط گوش شان به حرف ولايت و اهداف متعالي نظام است. به خصوص براي تيپ هايي مثل اين عزيزان كه فرماندهي جبهه و فرماندهي نيروهاي نظامي و انتظامي را داشتند اين نوع روحيات خيلي تعيين كننده و مؤثر است.

با توجه به اين كه ما توفيق نيافتيم از حضرت امام درباره شهيد بروجردي پيام يا فرمود ه اي را پيدا كنيم در مدت نه سال و خرده اي كه شما نماينده معظمٌ له بوديد آيا هيچ وقت درباره شهيد بروجردي فرمايش يا صحبتي از ايشان شنيديد؟

ببينيد آن چه در اين راستا مي توانم خدمت شما عرض بكنم اين است كه اولاً احوال آقاي بروجردي را امام مرتباً از من مي پرسيدند. براي شان مهم بود كه از وضعيت جسم و اوضاع و احوالش و غيره آگاه شوند. يعني به شخصه مورد ديگري را مشابه اين سراغ ندارم كه امام جوياي احوال كسي شوند.
يعني جناب عالي كس ديگر را نمي شناسيد كه امام مرتباً سراغش را از شما و ديگران بگيرند؟
بنده نه. در خصوص كردستان كسي كه بارها اتفاق افتاد احوالش را بپرسند آقاي بروجردي بود. اگر هم مطالب ديگري را خدمت امام داشتم مطرح مي كردم يادم است در لا به لاي صحبت هايم امام سؤال مي كردند كه بروجردي كجاست؟ چه مي كند؟... و قريب به اين مضامين. هميشه احوال  ايشان را مي پرسيدند و از آن مهم تر ماجرايي است كه مي خواهم براي تان تعريف كنم كه مثلاً گاهي در رابطه با كردستان و مسائل اقتصادي از حضرت امام كسب تكليف مي كرديم:
ماجرا از اين قرار بود كه زماني بحث بر سر اين بود كه يك آقايي را آن جا استاندار گذاشته بودند و ما با او مشكل پيدا كرده بوديم. همان اوايل انقلاب بود. عاقبت تنها راه در اين ديده شد كه متوسل به حضرت امام شويم كه ايشان دستور دهند آن استاندار را جا به جا كنيم. وقتي توضيح دادم كه جريان چيست حضرت امام آخر عرايض من فرمودند: "نظر بروجردي درباره اين شخص چيست؟" كاملاً برايم محسوس بود كه امام در خصوص مسائل كردستان عنايت خاصي به شهيد بروجردي دارند. آن موقع فرماندهي كل سپاه كشور جناب آقاي سردار محسن رضايي بودند و به دلايلي تصميم گرفتند قرارگاه حمزه را با قرارگاه رمضان ادغام كنند. جمع بندي خود ما   اين بود كه در كردستان لازم است قرارگاه حمزه مستقل بماند. شرايط طوري بود كه تقريباً كار در لبه اتمام قرار داشت. يعني اين پيشنهاد كه قرارگاه حمزه منحل و با قرارگاه رمضان ادغام شود رفته بود به شوراي عالي امنيت ملي وتقريباً  مورد موافقت گرفته بود. اما نظر دوستان و به ويژه شهيد بروجردي اين بود كه اين امر براي كردستان به مصلحت نيست. خب بنده وقتي خدمت امام ـ قدس سره شريف ـ رسيدم و كل اوضاع را شرح دادم احساس كردم بايد آن چيزي را كه بر نظر حضرت امام تأثيرگذار است و معظمٌ له به من دستور داده اند پيگيري كنم. عاقبت هم  قرارگاه حمزه ماند؛ براي اين كه امام وقتي متوجه شدند كه شهيد بروجردي به سختي با اين موضوع مخالف است بر اين مسأله صحه گذاشتند؛ چرا كه نظر شهيد بروجردي براي امام مورد عنايت و اهميت بود.
در حوزه هاي ديگر هم مي ديدم كه - جدا از ارتباطاتي كه من با حضرت امام داشتم - مسؤولين ديگري كه در رابطه با مسأله كردستان برخوردهايي با امام دارند نيز همواره نسبت به عنايت خاص امام به شهيد بروجردي تأكيد مي كنند. دقيقاً به همان ميزان و شكلي كه امام به شهيد بروجردي عنايت خاصي داشتند مقام معظم رهبري نيز از همان اوايل در كردستان ايشان را قبول داشتند. اصلاً نوع نگاه مقام معظم رهبري به شهيد بروجردي و محبت و توجه معظمٌ له به نظرات و مشورت با ايشان واقعاً  در راستاي همان علقه اي بود كه مقام معظم رهبري با شهيد چمران و شهيد صياد شيرازي داشتند. علاقه و توجه و اعتقاد حضرت آقا به شهيد بروجردي در آن راستا بايد ثبت شود. شهيد بروجردي جزو افراد كم نمونه  بودند. در دوران رياست جمهوري مقام معظم رهبري گاهي مي شد كه براي مسائل كردستان خدمت ايشان مي رسيديم - با شهيد بروجردي يا جداگانه – اما معظمٌ له در هر دو حالت حضور يا غيبت ايشان همواره عنايت خاصي نسبت به نظرات و ديدگاه ها و پيشنهادهاي مرحوم شهيد بروجردي داشتند. همواره عميقاً مورد توجه آقا بودند.

حضرت امام پيامي براي شهيد بروجردي صادر فرمودند؟يا بعد از شهادت خدمت حضرت امام صحبت يا نقلي پيش آمد؟

يادم نيست.

بعد از شهادت شهيد بروجردي هيچ وقت پيش آمده كه با مقام معظم رهبري درباره ايشان هم كلام شده باشيد؟

بله. البته نه اين كه يك نكته خاصي در ذهنم باشد ولي  از همين سفر اخير و نوراني و آسماني مقام معظم رهبري به كردستان صحنه هايي يادم است. انصافاً  چه تعبيري از اين سفر بكنم كه واقعاً گاهي انسان در برابر عظمتي قرار مي گيرد كه هر چه دنبال قالب ها و عبارات مي گردد هيچ قالبي پيدا نمي كند يعني همه قالب ها مي شكند در برابر سنگيني آن حقيقت. من تعبيرم اين بود با دوستان كه واقعاً "تابش نور بر كردستان" تنها توصيفي است كه مي شود برايش كرد. خداوند متعال در قرآن عنايت رحمانيت و رحيميت خود را گاهي چنين تعبير مي كند كه وقتي اين عنايت متوجه كسي بشود حتي گناهان او تبديل به ثواب مي گردد. قرآن مي فرمايد: "اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات؛ خداوند گاهي كسي كه مورد لطف قرار مي گيرد گناهانش را تبديل به عبادت مي كند." سفر مقام معظم رهبري نه تنها همة فرصت ها را به ثمر نشاند بلكه آسيب ها را تبديل به فرصت كرد. در كردستان غوغايي برپا شد. در اين سفر مقام معظم رهبري ديداري هم با خانواده سرداران شهيد كردستان داشتند. از جمله اين عزيزان خانواده شهيد بروجردي بودند كه مادر بزرگوارشان هم حضور داشتند. حضرت آقا وقتي به مادر شهيد بروجردي رسيدند به شكل ويژه اي ذكر خير اين شهيد و ابراز محبت به مادرشان فرمودند و اشاره به اين كه شما چه شخصيت بزرگي را در دامن خود پرورش داد يد كه زندگي و شهادتش اين تأثيرات و بركات را داشت. عنايت ويژه آقا كاملاً معلوم بود. البته همه مادران  و همسران  و فرزندان سرداران كه در اين جلسه حضور داشتند به شدت مورد توجه و عنايت مقام معظم رهبري بودند. آن چنان كه حقيقت امر نيز همين بود حضرت آقا معتقدند شهيدان معزز بروجردي و صياد شيرازي طراحي و حكمت و تدبيرشان عامل عمده اي بود در اين كه رزمندگان  ما آن توفيقات بزرگ را در كردستان پيدا كردند.

از نظر شما شهيد بروجردي در ميان آن همه ايثارگر و جانباز و رزمنده و سردار شهيد چه جايگاهي دارد؟  

 من هنگام شهادت ايشان بيانيه اي دادم كه بيانيه خوبي هم بود. چون با  آن تأثر روحي كه داشتم خوب صحبت كرده بودم. آدم گاهي با قلبش صحبت هايي مي كند كه ديگر تكرار نمي شود. در آن بيانيه از ايشان به عنوان سيدالشهداي كردستان ياد كردم و واقعيت هم همين است. با همه مقام و جايگاهي كه شهداي كردستان در محضر خدا دارند اگر به مجموعه خصوصيات ايشان عنايت كنيم مي شود اين عنوان را به ايشان اطلاق كرد. قطعاً با آن شناختي كه ما از محضر خداوند متعال داريم و جايگاهي كه شهداي بزرگوار كردستان در محضر حق تعالي دارند شهيد بروجردي در محضر اولوهيت در بالاترين رده ها قرار دارد؛ به دليل مسير ارزنده اي كه طي كرده بود.

آخرين بار كي شهيد بروجردي را ديديد؟

حدوداً شانزده هفده روز قبل از شهادت  شهيد شايد آخرين ديدار بنده با ايشان بود. پيغامي از طرف آن عزيز براي بنده آمد كه به اروميه بروم. تازه جاده سردشت ـ پيرانشهر را پاكسازي كرده بوديم. استحضار داريد كه سردشت آخرين شهري بود كه از محاصره در آمد. يعني تا مدت هاي زيادي تمام راه هايش در دست ضد انقلاب بود و نيروهاي ما از طريق هوا رفت و آمد مي كردند. ناگفته نماند اولين جاده اي هم كه پاكسازي شده بود جاده سردشت ـ پيرانشهر بود كه اين جاده به جنگل هاي آلواتان هم مي خورد. شهيد بروجردي گفته بود بنده بروم اروميه تا با هم برويم پيرانشهر و براي دلگرمي رزمندگان پايگاه هاي نزديك را به صورت زميني و پايگاه هاي دورتر را هوايي سر بزنيم. ما از اروميه تا پيرانشهر با هم داخل ماشين بوديم. ديدم ايشان يك حرف هايي مي زند كه هيچ وقت آن حرف ها را نزده بود؛ حرف مرگ و مردن. از من مي پرسيد كه: "درباره شيخ الرئيس نقل شده كه وقتي الهاماتي به او شده بود كه از دنيا مي رود شش ماه عزلت گزيده و از كل كارهايش فاصله گرفته بود. آيا مي شود آدم در فرصت هاي آخرينش - ولو كارش حساس باشد - يك خرده عزلت بگزيند و به خودش برسد؟" گفتم فلاني حرف هاي تازه اي مي زني. به شوخي به او گفتم كه من همه اش دعا مي كنم كه خدايا همه ما شهيد بشويم؛ اما بروجردي آخر از همه ما به شهادت برسد. گفتم نمي خواهم شما شهيد نشويد ولي دوست دارم ديرتر اين اتفاق بيفتد تا كارها را به ثمر برسانيد. يك چيز زيبايي گفت كه من حالا معني اش را خوب مي فهمم. گفت: "فلاني شما درست مي گويي ولي من دغدغه اي كه دارم اين است كه همه اش احساس مي كنم اين هايي كه الان شهيد مي شوند يك عنايتي در موردشان هست. ما اگر بعداً شهيد شويم ديگر اين مقام را نداريم و آن اين است كه الان هر كسي كه شهيد شود بار او روي دوش امام مي افتد. امام هم يك ظرفيت وسيعي دارند كه من كه هيچ؛ با وجود هزاران نفر بالاتر از ما هم اين بار را به راحتي به منزل مي رسانند. امام بار خون اين شهدا را عميق و استوار بر دوش دارند. ولي اگر امام از دنيا بروند و بارش روي دوش ما بيفتد ما كمرمان خم مي شود."
نكته ديگر اين  كه هميشه اين شكلي بوده كه در حركات اوليه هر انقلاب و نهضتي ابتدا سرچشمه شفاف بوده. هر كسي هم در آن زمينه و در آن زمان تلاش كرده با بينه جلو رفته؛ چون راه شفاف بوده. اما معمولاً بعد از رهبر اوليه رهبران بعدي مشكل پيدا مي كنند و آتش فتنه ها از راه مي رسد. يعني  آن راه روشن و شفاف ديگر وجود ندارد. واقعاً  الان مي فهمم كه اين بزرگواران پيش بيني مي كردند كه رهبر آينده اي مثل مقام معظم رهبري ـ دام ظله العالي ـ اطلاعاتي مثل مولا علي(ع) دارند. شهيد بروجردي پيش بيني مي كردند كه الان آدم راحت شهيد مي شود. راه هم روشن است و هر يك از مسائل مختلف كليد خاص خودش را دارد. به خصوص نكته اولي كه ايشان گفت كه اگر امام از دنيا بروند بار ما خيلي سنگين است و معلوم نيست در آن شرايط حساس بعدي به كدام يك از ما وفا بكند. خلاصه مي گفت دوست دارم در همين شرايط شهيد شوم. اين حكايتِ آخرين ديدار بنده با آقاي بروجردي بود كه وقتي آمدم سنندج؛ چند روز بعد زنگ زدند كه ايشان شهيد شده اند.

شما سي و يك سال در كردستان به نظام و انقلاب و اسلام خدمت كرده و حالا به سنگر ديگري تشريف آورده ايد كه ان شاءالله بقيه خدمات تان در مجمع تقريب جاري و ساري خواهد بود. نكته اين است كه با وجود اقوام و فرقه هاي مختلف و سربلند بيرون آمدن شهيد بروجردي در اين منطقه و رابطه خوبش با همه مردم بومي كردستان ايشان هم مي تواند در مورد تقريب مذاهب اسوه اي باشد. دوست داريم بدانيم نظر شما در اين باره چيست؟

اتفاقاً نكته مهمي را فرموديد. معمولاً يكي از چيزهايي كه به انسان كمك مي كند كه از آن فضاي عصبيتِ خشك بيرون بيايد - چه براي شيعه و چه سني – اين است كه ما بدانيم وقتي در حصار افراد هم عقيده  با خودمان هستيم يك نوع ديدگاه داريم. در همين ارتباط يك جمله زيبايي درباره تقريب هست. فكر مي كنم اين از مرحوم سيد شرف الدين باشد كه جمله خيلي ارزنده اي است: "المسلمون اذا تعارفوا ائتلفوا؛ اگر همديگر را خوب بشناسند به هم محبت هم مي كنند." منظور ايشان اين است كه عمده مشكلات  ما ناشي از اين است كه همديگر را نمي شناسيم و ديدگاه غلطي از همديگر داريم. باورهاي غلطي نسبت به هم داريم.
شهيد بروجردي قبل از پيروزي انقلاب در زمان مبارزاتش با شاه به لبنان رفته بود. آن جا با فلسطيني ها و مبارزين فلسطيني در ارتباط قرار گرفته بود. دروزي ها و مسيحي ها را ديده بود و داراي يك ديد وسيع و باز شده بود. انسان وقتي براي اولين بار به مكه مشرف مي شود آن جا وقتي مي بيند حنفي ها قرآن مي خوانند و گريه مي كنند و نماز مي خوانند و خلاصه با چه عشق و علاقه اي هم مي خوانند داراي يك "ديد" ديگر مي شود. اما آدم زماني كه در شهر خودش نشسته به محض اين كه يك كلمه از اهل سنت مي شنود همراهش كلي تهمت   و بعضي از ديدگاه هاي غلط را نيز به او منتقل مي كنند. خب ايشان همين كه يك مقدار در معاشرت با غير شيعه و غير مسلمان قرار گرفته بود بر وسعت نگاهش تأثير گذاشته بود. علاوه بر اين مي بينيم كساني كه با امام حركت كردند - چه روحاني و چه غير روحاني - كساني كه به انقلاب و نهضت از پانزده خرداد 1342 عنايت داشتند اگر بيانات امام را بشنوند و تحليل كنند مي بينند كه امام امامِ وحدت و اتحاد بود. امام اين ويژگي را داشتند كه ديدشان ديدي تقريبي بود؛ آن هم عميقاً و نه از روي مصلحت. جزو استراتژي  - و نه تاكتيك - امام تقريب و نزديكي افراد و گروه ها در دنياي اسلام به همديگر بود. حتي در صحبت  هاي امام خطاب عامه مسلمان ها بودند. وقتي براي يك شهري پيغام مي دادند مثلاً براي روحانيون يزد باز هم آن جا عنايت داشتند كه كلمه مسلمين را به كار ببرند و روي اسلام تكيه كنند؛ نه روي كلمه شيعه. در كل راه امام اين عنايت را داشتند. بالطبع كساني مثل شهيد بروجردي كه در مكتب امام پرورش يافته بود اساساً "تقريب"ي بار آمدند. نكته سوم اين كه در اين گونه افراد تقريبي شدن مؤثر است. اعتقادم اين است هر زماني كه استعمار موفق شده دنياي اسلام را از فضاي سياسي و اجتماعي دور كند و توانسته فردگرايي را در آن ها قوت ببخشد تفرقه به وجود آمده و تعصبات رشد پيدا كرده است. در مقابل هر چه مسلمانان سياسي تر شده و به فضاي سياسي و عزت اسلام و مسلمين فكر كرده اند خود به خود تقريبي شده اند. يعني اساساً آدم وقتي در اين فضا فكر مي كند كه حكومت ديني باشد و دين قدرت و عزت داشته باشد مي بيند از ملزومات ناگزير اين ائتلاف محبت و دوستي و برادري و اتحاد مسلمين است. خب شهيد بروجردي هم يك آدم مبارز بود و چون در عرصه سياسي بود خود به خود تقريبي شده بود. بروجردي هم شاگرد لبيك گوي امام بود و هم با فلسطيني ها و ديگران ارتباط داشت. اين ويژگي واقعاً  از نكته هاي مثبت شخصيت ايشان بود. زماني هم كه وارد كردستان شد فكرش عميقاً تقريبي بود. بنده اعتقادم اين است كه در مناطق مرزي و سني نشين ما خطرناك ترين چيز اين است كه آدمي كه فكرش تقريبي نيست بخواهد بر سر كار بيايد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 67
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده