«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (11)؛ به خاطر آسايش ديگران
اسير شهيد، مجتبي احمد خاني، در سال 59 اسير شده بود و حدود سه سال و اندي قبل از آزادي،در اردوگاه شماره يك موصل به شهادت رسيد؛ يعني،پس از اينكه هفت سال در اسارت بود.
يك سال بود كه غده اي سرطاني در شكمشان به وجود آمده بود تا مدتها ما نمي دانستيم كه به اين بيماري مبتلاست. مدتي در بيمارستان بستري شد. وقتي به اردوگاه آمد، اين غده در شكم اين برادر عزيزمان رشد كرده و پوست شكم را جمع كرده بود؛ بنابراين، ايشان نمي توانست راست راه برود؛چون اذيت مي شد و مجبور بود خم بشود؛ لذا قدش خميده شده بود. مدتي در بهداري اردوگاه بستري بود. يكي از بچه ها آمد . به من گفت:"براي ما سخت است كه وقتي به ملاقات آقا مجتبي مي رويم، سرش را زير پتو مي گيرد".
رفتيم خدمت ايشان. با حالت شوخي گفتم: بابا! اگر خوابي، بگو ما كمتر بياييم و وقتي مي آييم كنار تختت، سرت را بيرون بياور تا ببينمت". مي دانيد چه گفت؟ گفت :"حاجي! خواب نيستم. براي شما هم سرم را زير پتو نمي برم. هر كس هم بيايد سرم را از زير پتو بيرون نمي آورم؛ براي اينكه درد شديد است و مي خواهم چهرهْ دردناك زجر كشيدهْ مرا اسير نبيند و متأثر نشود".
برادران عزيز !آنهايي كه مؤمن و دلسوز به انقلابند اگر چهرهْ متأثر شما را ببينند متأثر مي شودند. آنهايي هم كه بي دردند و دشمن اين انقلابند، وقتي چهرهْ دردناك شما را ببينند خوشحال مي شوند.