یادداشت های سفر(1)؛ ماموریت در کردستان
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۵
نوید شاهد: هواي داخل سالن انتظار، از گرماي تابستان پر شده و همه را کلافه کرده است . تشنگي ، امانم را گرفته بود. از بد حادثه کلمن آب را هم در مقابل چشمانم گذاشته اند . خيلي با خود کلنجار مي روم تا آب ننوشم ، اين مقاومت چندان دوام نمي آورد و سرانجام به سمت آب مي روم .
فرودگاه مهرآباد ، پايگاه هوايي هوانيروز ؛
هواي داخل سالن انتظار، از گرماي تابستان پر شده و همه را کلافه کرده است . تشنگي ، امانم را گرفته بود. از بد حادثه کلمن آب را هم در مقابل چشمانم گذاشته اند . خيلي با خود کلنجار مي روم تا آب ننوشم ، اين مقاومت چندان دوام نمي آورد و سرانجام به سمت آب مي روم .
"السلام عليک يا اباعبدالله "
با خود مي گويم آيا مي توانم وظيفه ي سنگيني که بر عهده ام گذاشته اند به خوبي انجام دهم ؟ و آيا مي توانم پا به پاي همراهان حرکت کرده ، لحظه ها را شکار کنم و وقايع را آن طور که هست به بند قلم بکشم ؟ به قرآن تفأل مي زنم :
" الذين امنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مأب "
فکر مي کردم در داخل هواپيما از گرما رهايي خواهيم يافت ، ولي گويا اينجا گرمتر از سالن انتظار است ، روزنامه ها ، کلاههاي نظامي ، دستمالها و کاغذهاي يادداشت در هوا چرخ مي خورد تا گرمي هوا را به کنار دستي تقديم کند .
با آمدن تيمسار صياد شيرازي ـ سرپرست هيأت ـ همه به نشانه ي احترام بر مي خيزند . تيمسار با يکايک افراد، ديده بوسي مي کند . وقتي دستهاي خود را در دستهاي قدرتمندش ديدم ، احساس غرور و افتخار کردم .
هواپيما از زمين برمي خيزد . لحظاتي بعد خود را برفراز تهران مي يابم ، و در اينجاست که تمام سمت و سوها را گم مي کنم ، جز يک سو .
احساس عجيبي از پرواز دارم ، يک احساس زيبا ، يک احساس پاک ، شايد رهايي . آن هم در آن قفس آهني !
هواپيما بر باند فرودگاه پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي نشيند . نظامياني را مي بينم که به صف ايستاده اند تا مراسم تشريفات و سان را به انجام برسانند . تيمسار صياد شيرازي با مدير اجرايي هيأت در حال گفتگوست . به آنها که نزديک مي شوم ، متوجه ناراحتي تيمسار از برنامه تشريفات مي شوم . تيمسار علي رغم ميل باطني در مراسم تشريفات شرکت مي کند .
به دليل تغيير در برنامه ي تيمسار با اعضاي هيأت و با يک فروند هلي کوپتر و من به همراه سرگرد جعفري با يک دستگاه تويوتاي لندکروز حرکت مي کنيم ، قرار است که ما از طريق زمين به سمت شهر کامياران برويم و گروه اسکورت را که آنجا منتظر ورود هيأت هستند با خود همراه کنيم و در جاده کامياران ـ سنندج با قسمت اصلي هيأت الحاق شويم .
پس از اين قرار ، من و سرگرد جعفري به اتفاق يک راننده سريع به طرف کامياران حرکت مي کنيم . مأموريت محوله را به موقع انجام مي دهيم . در چند کيلومتري شهر سنندج است که به گروه اصلي ملحق مي شويم و به طرف شهر حرکت مي کنيم .
هنگام اذان مغرب است که به پادگان لشگر 28 کردستان وارد مي شويم . سربازان دژباني ، درجه داران ، افسران و فرماندهان پادگان براي استقبال از هيأت به صف ايستاده اند . صياد که متوجه صداي اذان است ، ضمن تشکر و عذرخواهي از شرکت کنندگان در مراسم استقبال فقط به مصافحه و ديده بوسي با مسئول عقيدتي سياسي و فرمانده ي لشگر بسنده مي کند و برنامه ي استقبال را نيمه تمام مي گذارد و به طرف حسينيه پادگان مي رود .
در حسينيه ي پادگان جمعيت زيادي از سربازان ، درجه داران و افسران حضور دارند . نماز که تمام شد ، از تيمسار براي ايراد سخنراني دعوت مي کنند . او نيز با قبول دعوت ، خاطراتي از شهيد نصرت زاده را بازگو مي کند .
پس از صرف شام ، تيمسار در سخناني ضمن تأکيد بر ضرورت کار جمع آوري خاطرات مربوط به جنگ تحميلي و درگيري با منافقين و ضدانقلاب ، وظايف و دستورالعمل مربوط ، هريک از همراهان را تعيين مي کند .
فردا زياد کار داريم .
نظر شما