وصيت نامه فرمانده گروهان علي اكبر(ع)فاطميون:«خواهران خوبم! حجاب،حجاب،حجاب»
نويد شاهد: يك تنه هركاري انجام مي داد به قول معروف همه فن حريف بود، از آشپزي در هيئت گرفته تا كارهاي امدادي، فني، مخابراتي و اقدامات تخصصي ِ عملياتي. هميشه سنگ تمام مي گذاشت برايش فرقي نداشت كجا كار مي كند با كدام تيم شريك است يا كاري كه مي كند چه چيزي است. هرجايي كه بود بهترين بود. بعد از شهادت او، سنگيني ِ جاي ِ خالي اش روي دوش خيلي ها حس شد. اين ها را پدر شهيد «مهدي صابري» مي گويد.
«مهدي صابري» يكي از شهداي افغانستاني مدافع حرم است. بيست و چهار پنج سال بيشتر نداشت اما فرمانده تواناي گروهان حضرت علي اكبر(ع) نيروي مخصوص تيپ فاطميون بود،تيپي كه امروز تبديل به لشكر شده است. در ماجراي گرفتن «تل قرين» كه اهميت فوق العاده اي در از بين بردن كمربند حائل رژيم صهيونيستي در بلندي هاي جولان داشت، اواخر سال 93 به شهادت رسيد.
امروز سه شنبه پنجم بهمن ماه سال 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوي دمشق عقيله بني هاشم زينب كبري دست به قلم شدم تا سياه مشقي به نام «وصيت نامه» بنويسم.
خدايا! خداي من خداي خوب و مهربانم خيلي خيلي قشنگ تر و زيباتر از آن چيزي هستي كه من با اين سطح پايين معرفت و شناخت كه اصلا نداشته محسوب مي شود فكر مي كنم. روسياهم. روسياهم كه با 25 سال من نتوانستم در رابطه عبد و معبودي آنجور كه بايد و شايد وظيفه عبد را به نحو شايسته انجام دهم.
از تو ممنونم؛ ممنونم كه من را انسان آفريدي انساني كه مسلمان و لايق شكر فراوان تر محب امير المؤمنين علي ابن ابي طالب عليه السلام... ممنونم كه دوران حياتم را در اين بازه زماني قرار دادي و به من توفيقات و افتخارات خيلي خيلي زيادي عنايت كردي نمونه اش حب شهزاده علي اكبر(ع) است. «الهي انت رب الجليل و أنا عبدك الذليل» خدايا توبه من را بپذير.
بر همگان واضح و مبرهن است كه وقتي شما مادر، پدر و خواهران عزيزم اين دست نوشته را مي خوانيد من ديگر در بين شما نيستم مي خواهم كمي راحت تر و خودماني تر بدون استرس و رودربايستي با شما صحبت كنم.
اول از همه شما پدر مهربانم؛ انصافاً به حالت غبطه مي خورم هميشه چند بر هيچ از من جلوتر بودي پدري را در حقم تمام كردي و نشان دادي بهترين باباي دنيا هستي. دوستت دارم پدر. خدا مي داند لذت بخش تر از زماني كه دستت را مي بوسيدم و صورتم را مي بوسيدي در عمرم نداشتم. هيچوقت از خودم بي نهايت متنفر نمي شدم جز وقت هايي كه دلت را به درد مي آوردم. من را ببخش بابا.
مامان، مامان، مامان... همين الانش چقدر دلم برايت تنگ شده، خدا مي داند خيلي دوستت دارم بيشتر از آن چيزي كه فكرش را مي كني. قَدرت را ندانستم حيف در دلم هزار تا حرف هست كه در اين چند جمله و چند ورق جا نمي شوند و آن حس و حالش را هم نمي توانم با قلم برايت توصيف كنم. مامان! زيباترين موجود عمرم! قشنگ ترين كلمه عمرم؛ عشقم، نفسم، همه وجودم دوستت دارم.
زهراجانم، نمي دانم چه بنويسم كه لايق آن حس قشنگ عاشق خواهر بودن باشد. قابل ستايش ترين دختري هستي كه در عمرم ديدم، يك ِ يك، تك ِ تك. عاشقتم خواهر كوچكم. فاطمه جان! آبجي كوچولوي دوست داشتني. با تو فهميدم عشق يعني چه. باورت مي شود؟ آنقدري كه شما من را دوست داري دوبرابرش من دوستت دارم.
پدر و مادرم و خواهران گلم؛ صبر كنيد، صبر، صبر، صبر. خواهران خوبم؛ حجاب، حجاب، حجاب. مامان دوستت دارم. بابا دوستت دارم. زهراجان دوستت دارم. فاطمه جان دوستت دارم...
و اما؛ روضه گوش دادم مادر شما لباس مشكي تنم كردي و مرا به مجلس عزاداري بردي. مديونت هستم. پدر شما لقمه حلال در دهانم گذاشتي، ممنونت هستم. روضه لب تشنه؛ روضه بدن ارباً ارباً؛ روضه وداع؛ روضه گودال؛ روضه در؛ روضه پهلو؛ روضه سر بريده. هميشه آرزو داشتم اين روضه ها همه به سرم بيايند خدا كند. يعني مي شود؟ رسيدن به سن 30 سال، بعد از آقا علي اكبر(ع) برايم ننگ است. تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علي اكبر(ع)؛ اصلاً نمي توانم تصور كنم. فرق سالم را بعد از آقا علي اكبر(ع) نمي خواهم.
چقدر خوب مي شد سر در بدنم نداشته باشم. چقدر جالب و رؤيايي و زيباست وقتي ارباب مي آيند بالاي سرم. تن ِ تكه تكه ام برايشان آشنا باشد و با ديدن شباهت هاي بدن من و شهزاده علي اكبر(ع) كمي از آن غم و غصه بدن ارباً ارباً تسلي پيدا كند. خدايا نگذار آرزو به دل بميرم.
بابا، مامان، سرتان را جلوي ارباب و بي بي ليلا بالا بگيريد. هزار تا مثل من نه كه كل دنيا فداي يك نگاه ارباب به گل روي آقا علي اكبر(ع). اينجوري تازه كمي شما شبيه اهل بيت(ع) شديد همه تان. برايتان از خدا اجر جزيل و صبر جميل مي خواهم. ياعلي اكبر(ع).. سلام من را به همه آشنا و همسايه ها برسانيد.
منبع: تسنيم