دفتر خاطرات - برخورد باعناصر ضد انقلابی
يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۸
نوید شاهد: شنیدم یک روز اهل محل می گویند : نمی دانیم شبها چه کسی می آید توی حمام ، توی مسجد و توی کوچه های ده ،اعلامیه های ضد انقلابی می ریزد و مثل جن غیبش می زند . مهدی به محض این که این خبر را شنید..
به روایت از : مادر شهید
شنیدم یک روز اهل محل می گویند : نمی دانیم شبها چه کسی می آید توی حمام ، توی مسجد و توی کوچه های ده ،اعلامیه های ضد انقلابی می ریزد و مثل جن غیبش می زند . مهدی به محض این که این خبر را شنید ، آمد و یکی از دوستانش را صدا کرد و به او گفت : از فردا شب تو آن سرکوچه و من این سرکوچه مخفی می شویم تا ببینیم این کار زیر سر چه کسی است . شب بعد مهدی و دوستش آنها را شناسایی کردند . معلوم شد از طرفداران منافقین بودند . 4 نفر بودند . مهدی و دوستش آنها را گرفتند و بردند داخل حسینیه محل . حتی من وقتی به آنجا رفتم دیدم داخل حسینیه 4 نفر ایستاده اند و روبه روی آنها هم مهدی و دوستش ایستاده اند . کنجکاو شدم بفهمم آنجا چه خبر است . مخفیانه گوش ایستادم شنیدم که بچه ام دارد خیلی آرام و آهسته و با زبان خوش با آنها صحبت می کند . این ماجرا گذشت . هفته بعد باز شنیدیم اینها جسارت کرده اند و می خواهند دوباره توی ده اعلامیه بیاورند . مهدی هم عده ای از بچه های ده را جمع کرد و رفت جلوی آنها ایستاد . بعد از یک درگیری و کتک کاری مفصل عده ای از طرفداران منافقین فرار کردند و دو سه نفری دیگرشان هم که نتوانسته بودند فرار کنند به چنگ بچه های ده افتادند . مهدی و رفقای او آنها را یک گوشمالی حسابی دادند و بعد ولشان کردند بروند .
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات : ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
شنیدم یک روز اهل محل می گویند : نمی دانیم شبها چه کسی می آید توی حمام ، توی مسجد و توی کوچه های ده ،اعلامیه های ضد انقلابی می ریزد و مثل جن غیبش می زند . مهدی به محض این که این خبر را شنید ، آمد و یکی از دوستانش را صدا کرد و به او گفت : از فردا شب تو آن سرکوچه و من این سرکوچه مخفی می شویم تا ببینیم این کار زیر سر چه کسی است . شب بعد مهدی و دوستش آنها را شناسایی کردند . معلوم شد از طرفداران منافقین بودند . 4 نفر بودند . مهدی و دوستش آنها را گرفتند و بردند داخل حسینیه محل . حتی من وقتی به آنجا رفتم دیدم داخل حسینیه 4 نفر ایستاده اند و روبه روی آنها هم مهدی و دوستش ایستاده اند . کنجکاو شدم بفهمم آنجا چه خبر است . مخفیانه گوش ایستادم شنیدم که بچه ام دارد خیلی آرام و آهسته و با زبان خوش با آنها صحبت می کند . این ماجرا گذشت . هفته بعد باز شنیدیم اینها جسارت کرده اند و می خواهند دوباره توی ده اعلامیه بیاورند . مهدی هم عده ای از بچه های ده را جمع کرد و رفت جلوی آنها ایستاد . بعد از یک درگیری و کتک کاری مفصل عده ای از طرفداران منافقین فرار کردند و دو سه نفری دیگرشان هم که نتوانسته بودند فرار کنند به چنگ بچه های ده افتادند . مهدی و رفقای او آنها را یک گوشمالی حسابی دادند و بعد ولشان کردند بروند .
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات : ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
نظر شما