سروده تقدیمی به ذوالفقار حزبالله
يکشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۴۹
هر چند صهیونیستها و رژیمهای مرتجع عرب حامی گروههای تروریستی تکفیری از خبر شهادت بدرالدین خوشحال شدند، اما مردم و جامعه حامی مقاومت،خون پاک وی را سبب تقویت درخت تنومند مقاومت قلمداد کردهاند.
جمعه بیست و چهارم اردیبهشت، خبر شهادت مصطفی بدرالدین از فرماندهان بزرگ حزب الله لبنان به خبر نخست رسانههای منطقهای تبدیل شد، هر چند صهیونیستها و رژیمهای مرتجع عرب حامی گروههای تروریستی تکفیری از این خبر خوشحال شدند،اما مردم و جامعه حامی مقاومت،خون پاک وی را سبب تقویت درخت تنومند مقاومت قلمداد کردهاند.
منصور نظری یکی از شاعرانیست که به مناسبت شهادت عاشقانه سید مصطفی بدرالدین ملقب به «سید ذوالفقار» فرمانده شاخه نظامی حزبالله لبنان، ابیاتی با عنوان «قصۀِ خونینِ علمدار عشق» را سروده و به او تقدیم کرده است. متن این شعر در ادامه میآید:
خبر عاشقان را رسید از دمشق - که شد کُشته میر و علمدارِ عشق
خبر قاصدک دارد از داغ یار – یهودا کِشیده مسیحا به دار
یهودا بهرسم سعودی گری – شبیخون زده لشکر حیدری
سیه کرده بر تن حرم را سروش - رسد ماتم و شور و غوغا به گوش
پریشان به غم کرده زینب نگاه - به تن کرده بَر خرقۀِ اشک و آه
به یاریِ آل سعودیِ پست - جدا کرده صهیون قمر را دو دست
زِ پا سرو رعنایِ حیدر نشست - زِ سید حسن دل یهودا شکست
مسیحی دگر بر صلیب آمده – غزلخوانِ غم ،عندلیب آمده
یهودا زده بوسه بر رویِ حق – به خون کِشته گیسویِ شببوی حق
دو دم ذوالفقارِ علی، بَدرِ دین – علمدارِ وادی عینالیقین
رسید آرزو را که بودش طلب – نیامد مگر او شهید از حلب
به تن کرده بر خرقۀِ عاشقی – به خون غرقه مست از می عاشقی
سپر کرده سینه به بانوی عشق – شد آخر شهید او به جنگ دمشق
به دستانِ سید حسن ذوالفقار - زمین گشته از خون او لالهزار
به لبنان و ایران و شام و عراق – چه دلها که آشوبِ از درد و داغ
علمدار زینب به خون غرقه باز – به نیزه سری چون قمر سرفراز
دل شیعه از غم لبالب شده – پریشان چو گیسویِ زینب شده
به آن ذوالفقار دو دَم صیقلی - چکد خون ز چشمانِ سید علی
به خاک آمده قامتِ مردِ عشق – به خون خفته آن ماهِ شبگردِ عشق
دلِ عاشقان غرقِ درد است و رنج - روان خونِ یوسف زِ دست و ترنج
سحر رنگ خون دارد از داغِ یار – سیه کرده بر تن زِ ماتم بهار
به رنگ شقایق همه کوه و دشت – به سر شیعه را بَس که ماتم گذشت
شده قامت شیعه خَم از فراق – زند سر زِ دل آتشِ اشتیاق
شب و روزِ شیعه شده انتظار – دل او عطشناکِ دیدارِ یار
چه دلها که تنگ است و جانها به لب – چه گُلها که پرپر به دشت حلب
سعودی و صهیون به یاریِ هم – روانکرده لشکر بهسوی حرم
چه گلهای عاشق که پرپر شدند – چه بیبال و پرها کبوتر شدند
خدا را دگر تا کجا انتظار – سحر کِی شود آخر این شام تار؟
به دست خزان تا کجا مرگِ یاس؟ – شود کِی دگر شیعه از غم خلاص؟
خبر تا کجا مرگِ یارانِ ما ؟– به خون غرقه تا کِی بهاران ما؟
دل آمد به تنگ از غریبی دگر – نیاید چرا بویِ سیبی دگر؟
دل شیعه لبریز از عشق و شور - چه شد یوسف فاطمه پس ظهور؟
زِ بس گشته دورِ فراقت مَدید - شده مویِ سید علیمان سفید
به در دیده تا کی بدوزد دگر – که شاید بیایی تو باز از سفر
کجایی کجا یوسف فاطمه – دهی تا غم شیعه را خاتمه
شده شیعه از داغ تو خونجگر - نشد وقت آن تا بیایی دگر؟
بیا دیگر آقا فراقت بس است - به دلهای ما درد و داغت بس است
ببین ما که عاشق به زهرا شدیم - چه سان بیکَسوکار و تنها شدیم
بیا دیگر آقا غمت کُشتِمان – گرهکرده تا کِی زِ غم مُشتِمان
بیا بس کن آقا دگر دوریَات – به دل تا کجا داغِ مستوریَات
ز بس طعنه زد بر تو ما را عدو – شده جانِ شیعه زِ غم بر گلو
جهان تشنهکام ولی عهدیَات - رسد کِی نوای اَنَالمَهدیَ ات ؟
نشد وقت آنکه بیایی دگر؟ – دهی شیعه را از رهایی خبر
بیا ای که دلها عطشناکِ توست – جهان را تمنایِ ادراکِ توست
خدا را خدا را تو را التماس - بیا دیگر آقا تو را جانِ یاس
تو را جانِ زهرا فقط یک نظر - نگه کن به عُشاق خونینجگر
به ره تا کجا شیعه دوزد نگاه - دگر وقت آن شد بیایی ز راه
به لب جانِ شیعه ز غم آمده - ز غم قامتِ شیعه خَم آمده
چنین شیعه تنها و بیکَس چرا ؟ - خدایا دگر بس کن این ماجرا
به لب آمده جانِ شیعه زِ شور - خدایا خدایا خدایا ظهور
خدایا به ماه و به نار و به نور - به مستانِ بزمِ شرابِ طَهور
به درگاهِ تو مَحرمانِ حُضور - ظهورش ظهورش ظهورش ظهور
خدایا خدایا امان از فراق – امان از ظهور و تبِ اشتیاق
بِکُش یا تمامیِ شیعه زِ داغ – به پایان رسان یا ز مهدی فراق
تو را جانِ زهرا گلِ یاسِ عشق - به آن فرقِ خونین عباسِ عشق
به شورِ شهادت، به احساسِ عشق – به جان دادگانِ رهِ پاسِ عشق
به خونِ شهیدانِ جنگ ِحلب – به مردانِ مردِ شهادتطلب
به این راهِ بسته سعودی به حج - تو را جانِ مهدی که عَجِّل فرج
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
منصور نظری یکی از شاعرانیست که به مناسبت شهادت عاشقانه سید مصطفی بدرالدین ملقب به «سید ذوالفقار» فرمانده شاخه نظامی حزبالله لبنان، ابیاتی با عنوان «قصۀِ خونینِ علمدار عشق» را سروده و به او تقدیم کرده است. متن این شعر در ادامه میآید:
خبر عاشقان را رسید از دمشق - که شد کُشته میر و علمدارِ عشق
خبر قاصدک دارد از داغ یار – یهودا کِشیده مسیحا به دار
یهودا بهرسم سعودی گری – شبیخون زده لشکر حیدری
سیه کرده بر تن حرم را سروش - رسد ماتم و شور و غوغا به گوش
پریشان به غم کرده زینب نگاه - به تن کرده بَر خرقۀِ اشک و آه
به یاریِ آل سعودیِ پست - جدا کرده صهیون قمر را دو دست
زِ پا سرو رعنایِ حیدر نشست - زِ سید حسن دل یهودا شکست
مسیحی دگر بر صلیب آمده – غزلخوانِ غم ،عندلیب آمده
یهودا زده بوسه بر رویِ حق – به خون کِشته گیسویِ شببوی حق
دو دم ذوالفقارِ علی، بَدرِ دین – علمدارِ وادی عینالیقین
رسید آرزو را که بودش طلب – نیامد مگر او شهید از حلب
به تن کرده بر خرقۀِ عاشقی – به خون غرقه مست از می عاشقی
سپر کرده سینه به بانوی عشق – شد آخر شهید او به جنگ دمشق
به دستانِ سید حسن ذوالفقار - زمین گشته از خون او لالهزار
به لبنان و ایران و شام و عراق – چه دلها که آشوبِ از درد و داغ
علمدار زینب به خون غرقه باز – به نیزه سری چون قمر سرفراز
دل شیعه از غم لبالب شده – پریشان چو گیسویِ زینب شده
به آن ذوالفقار دو دَم صیقلی - چکد خون ز چشمانِ سید علی
به خاک آمده قامتِ مردِ عشق – به خون خفته آن ماهِ شبگردِ عشق
دلِ عاشقان غرقِ درد است و رنج - روان خونِ یوسف زِ دست و ترنج
سحر رنگ خون دارد از داغِ یار – سیه کرده بر تن زِ ماتم بهار
به رنگ شقایق همه کوه و دشت – به سر شیعه را بَس که ماتم گذشت
شده قامت شیعه خَم از فراق – زند سر زِ دل آتشِ اشتیاق
شب و روزِ شیعه شده انتظار – دل او عطشناکِ دیدارِ یار
چه دلها که تنگ است و جانها به لب – چه گُلها که پرپر به دشت حلب
سعودی و صهیون به یاریِ هم – روانکرده لشکر بهسوی حرم
چه گلهای عاشق که پرپر شدند – چه بیبال و پرها کبوتر شدند
خدا را دگر تا کجا انتظار – سحر کِی شود آخر این شام تار؟
به دست خزان تا کجا مرگِ یاس؟ – شود کِی دگر شیعه از غم خلاص؟
خبر تا کجا مرگِ یارانِ ما ؟– به خون غرقه تا کِی بهاران ما؟
دل آمد به تنگ از غریبی دگر – نیاید چرا بویِ سیبی دگر؟
دل شیعه لبریز از عشق و شور - چه شد یوسف فاطمه پس ظهور؟
زِ بس گشته دورِ فراقت مَدید - شده مویِ سید علیمان سفید
به در دیده تا کی بدوزد دگر – که شاید بیایی تو باز از سفر
کجایی کجا یوسف فاطمه – دهی تا غم شیعه را خاتمه
شده شیعه از داغ تو خونجگر - نشد وقت آن تا بیایی دگر؟
بیا دیگر آقا فراقت بس است - به دلهای ما درد و داغت بس است
ببین ما که عاشق به زهرا شدیم - چه سان بیکَسوکار و تنها شدیم
بیا دیگر آقا غمت کُشتِمان – گرهکرده تا کِی زِ غم مُشتِمان
بیا بس کن آقا دگر دوریَات – به دل تا کجا داغِ مستوریَات
ز بس طعنه زد بر تو ما را عدو – شده جانِ شیعه زِ غم بر گلو
جهان تشنهکام ولی عهدیَات - رسد کِی نوای اَنَالمَهدیَ ات ؟
نشد وقت آنکه بیایی دگر؟ – دهی شیعه را از رهایی خبر
بیا ای که دلها عطشناکِ توست – جهان را تمنایِ ادراکِ توست
خدا را خدا را تو را التماس - بیا دیگر آقا تو را جانِ یاس
تو را جانِ زهرا فقط یک نظر - نگه کن به عُشاق خونینجگر
به ره تا کجا شیعه دوزد نگاه - دگر وقت آن شد بیایی ز راه
به لب جانِ شیعه ز غم آمده - ز غم قامتِ شیعه خَم آمده
چنین شیعه تنها و بیکَس چرا ؟ - خدایا دگر بس کن این ماجرا
به لب آمده جانِ شیعه زِ شور - خدایا خدایا خدایا ظهور
خدایا به ماه و به نار و به نور - به مستانِ بزمِ شرابِ طَهور
به درگاهِ تو مَحرمانِ حُضور - ظهورش ظهورش ظهورش ظهور
خدایا خدایا امان از فراق – امان از ظهور و تبِ اشتیاق
بِکُش یا تمامیِ شیعه زِ داغ – به پایان رسان یا ز مهدی فراق
تو را جانِ زهرا گلِ یاسِ عشق - به آن فرقِ خونین عباسِ عشق
به شورِ شهادت، به احساسِ عشق – به جان دادگانِ رهِ پاسِ عشق
به خونِ شهیدانِ جنگ ِحلب – به مردانِ مردِ شهادتطلب
به این راهِ بسته سعودی به حج - تو را جانِ مهدی که عَجِّل فرج
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
نظر شما