شهید خلیل فاتح
چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۵۹
مرحوم ابوترابی می گوید: شهدا بسیارند همۀ آنها مایۀ افتخار ولی این شهید، شهید آزاده در مدتی از اسارت در خدمتشان بودیم، شهید خلیل فاتح، گل سر سبد شهدا بود. من خاطره ای از ایشان نقل می کنم:
حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس، نام آشنایان آسمانند که ملائک نیز به تبرک، سجد هگاهشان را توتیای چشم می کنند. مردان مردی که از راحت دنیا گذشتند تا رضایت مولای را بدست بیاورند.

شهید آزاده خلیل فاتح نیز یکی از این اسطوره های مقاومت و پایداری است که با ایستادگی خود، شرم و خذلان را برای دشمنان و سربلندی و افتخار را برای ملت و میهن اسلامی مان به ارمغان آورد.

 در تجلیل از یاد و نام آن بزرگمرد، قلم خود را قاصرتر از آن دیدیم که به تدوین خاطرات دیگر دوستان شهید بپردازیم وقتی که یار و همسنگر شهیدغریب مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی از او حماسه های او این گونه به عظمت یاد می کند.
شهدا بسیارند همۀ آنها مایۀ افتخار ولی این شهید، شهید آزاده در مدتی از اسارت در خدمتشان بودیم، شهید خلیل فاتح، گل سر سبد شهدا بود. من خاطره ای از ایشان نقل می کنم:

در جریان محاصرۀ سوسنگرد توسط دشمن، سردار شهید دکتر چمران مجروح ویکی از محافظی نشان در کنارشان به شهادت رسیده بود، شهید چمران هم مجروح و بی هوش روی زمین افتاده بودند. در فاصلۀ 50 تا 60 متری از دشمن. تعدادی از همرزمان او با خبر شدند که شهید چمران و محافظش در 60 متری دشمن روی زمین افتاده اند. چه کسی آنها را بیاورد؟ آن کس خواهد رفت که خودش را فراموش کند.

در این میان آزادۀ شهید ما «خلیل فاتح » می گوید، من رفتم شما فقط دشمن را به رگبار ببندید که نتواند مرا بگیرد و جلویش را سد کنید تا من بتوانم فرار کنم. حال اگر دشمن مرا به گلوله بست و به شهادت رسیدم، مهم نیست خیلی حرف است، در فاصلۀ 60 متری دشمن که به راستی پرنده ا گر پر بزند، با یک گلوله سرنگون می شد این آزادۀ شهید ما، خزیده جلو می رود.

سردار شهید دکتر چمران را روی کولش می اندازد و باز خزیده در زیر گبار دشمن، ایشان را به عقب می آورد؛ وقتی سردار شهید دکتر چمران متوجه این جریان شد، از ایشان «خلیل فاتح» دعوت کرد که به استانداری که در آن زمان مقر سپاه بود، بیاید و در آنجا کلت شخصی خود را تقدیم شهید خلیل فاتح می نماید.
کلت چیست؟
مگر چیزی می تواند جواب گوی این همه فدا کاری، این همه رشادت، این همه ایثار، این همه از خودگذشتگی و ایمان و تعهد باشد؟ فقط رحمت خدا می تواند آن را جبران کند، این بزرگوار هم صرفاً به نشانی قدردانی خودشان، کلت شخصی- شان را تقدیم این عزیز شهید نمودند.



شهید خلیل فاتح «گل سر سبد شهدا»

شهادت ایشان (خلیل فاتح) هم در اسارت باز بر همین اساس بود. اردوگاه، انبارهایی داشت که قفل های محکمی به این انبارها خورده بود ولی این قفل ها، قفل بود برای تهی مغزان عراقی و باز کردن آن برای عزیزان   رشید و فداکارمان خیلی راحت بود؛ لذا هر هفته به داخل انبارها می رفتند. کاغذ و لباس و کفش و لباس زیر را بیرون می آوردند و به تدریج بین افراد اردوگاه تقسیم می کردند این مسئله ادامه پیدا کرد، حتی یک بار رادیو از انبار بیرون آمد تا اینکه دشمن متوجه شد و یک دیوار شش متری جلوی انبارها کشید. باز فرزندان عزیز، رشید و با شهامت شما از این دیوارهای شش متری به آن طرف م یپریدند. و قفل انبارها را باز کرده و وسایل مورد نیاز را بیاورند.

بعد از مدتی انبار اردوگاه دچار آتش سوزی م یگردد. در این هنگام فرمانده اردوگاه هراسان از اسرا کمک خواست. بچه ها خیلی از شما ممنونم  اگر بتوانید این آتش سوزی را خاموش بکنید؛ یک دنیا بر من منت گذاشتید.
بچه ها در جریان بودند، باز از دیوار پریدند و در حین خاموش کردن انبار به راحتی وسایل را از انبار خارج می- کردند به حساب اینکه آتش سوزی است و چیزی آتش نگیرد خیلی از چیزها را بیرون آوردند، از جمله چند کلت بیرون آمد، نارنجک آوردند و حتی یک تیر بار. گفتم: خوب این تیربار را برای چه آورده اید؟
 بلافاصله سیمان حاضر کردند و زیر یکی از پله ها ماهیچ های از سیمان بکشند با این کار می خواستند، تیربار را پشت این ماهیچه جاسازی کنند. کلت ها را جا دادند و نارنج کها هم در محلی دیگر جاسازی شد.

مدتی گذشت. ما هم سفارش کردیم کسی سر وقت آنها نرود و به هیچ عنوان کسی به اینها دست نزند، بعد ما را از آن اردوگاه بردند و بعض یها به تدریج از جریان کلت باخبر شدند. جریان از این قرار بود که گویا فراری از اردوگاه صورت می گیرد. و ماموران برای جلوگیری از موارد بعدی، تصمیم می گیرند در جلوی قمستی که ارتفاع آن کم بود، دیوار بکشند و این همان قسمتی بود که کلت یا نارنجک در آنجا جاسازی شده بود.
اینها برای اینکه کلت و نارنجک از دست نرود، جلوی بنایی به نام کریم که در آنجا کار می کرد این وسیله را برمی دارند. کریم اصرار می کند که از این پشت چه چیزی را برداشتید. بچه های آزاد هم می خواهند یک جور سرپوش بگذارند. آخر الامرجریان از طریق کریم و درگیری که با بچه ها پدید می آید، به گوش عراقی ها می رسد.
عراقی ها فهمیدندکه وسایل در اثر همان حرکت متهورانه بچه ها از انبار خارج شده است. جو اختناق شدیدی بر اردوگاه حا کم شد. عده ای را به زیر شکنجه بردند. شکنجه گران از بغداد با ابزار و وسایل مختلف شکنجه، برای بازجویی آمدند ...
کلت کجاست؟
نارنجک کجاست؟
رادیو کجاست؟

این را بگیر، آن را ببند. برق به آن وصل کن .... یکی از اینها که به زیر شکنجه رفته بود، آزادۀ شهید خلیل بود، خلیل می بییند که همه شکنجه می شوند، می گوید: پروردگارا! صرفاً برای رضای تو و نجات اینها، همۀ اینها را من متقبلم یشوم. خیلی حرف است. شکنجه های فراوانی به وی داده می شود، اما این عزیز آزاده شهیدمان چون نظر به وجه الله دارد و به عهدی که با خدا و رهبر کبیر انقلابش بسته وفادار است، می گوید: چه می خواهید، کلت مال من است، نارنجک مال من است و رادیو هم مال من است. او را زیر فشار قرار می دهند.

 کسانی که با تو همکاری کردند چه کسانی هستند؟ می گوید: هیچ کس با من همکاری نکرد، در حالی که او اولین کسی نبود که وسایل انبار را مصادرۀ انقلابی کرده بود، کسانی دیگر هم بودند.

 همۀ ما آنها را می شناختیم و هم آزادۀ شهیدمان، خلیل (رضوان الله تعلی علیه)، او را به صف آسایشگاه آورند تا بچرخانند که اگر اسم کسی را فراموش کرده ای و می دانی که در این کار با تو همکاری کرده فقط به ما (عراقی ها) اشاره بکن تا تخفیفی به تو داده شود. او (خلیل) را آوردن و بدون اینکه به کسی اشاره بکند، سکوتی بزرگ در پیش گرفت.
 دو مرتبه او را به طبقۀ بالای اردوگاه، پیش شکنجه گران اعزامی از بغداد بردند. چند روزی طول نکشید داغ این عزیز،داغی بر دل همۀ عزیزان اسیرمان گذاشت. روحش پاک.
 
برگرفته از؛ کتاب غریبانه ها، نشر شاهد، نویسنده، علی رستمی،


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده