اخلاق حسنه - خاطرات
يکشنبه, ۰۷ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۳۴
نوید شاهد: علي نمازهايش را سر وقت مي خواند و بعد از نماز صبح نمي خوابيد. همواره صادق و راستگو بود و غيبت نمي كرد و هيچ كس هم جرأت غيبت كردن در محضرش را نداشت. زيرا تذكر مي داد و عصباني مي شد.
علي نمازهايش را سر وقت مي خواند و بعد از نماز صبح نمي خوابيد. همواره صادق و راستگو بود و غيبت نمي كرد و هيچ كس هم جرأت غيبت كردن در محضرش را نداشت. زيرا تذكر مي داد و عصباني مي شد.
نماز شب مي خواند و گهگاهي او را مي ديدم كه پيشاني بر مهر گذاشته و اوركت بلندش را پوشيده و در تفكر و راز و نياز غوطه ور شده است. با همه اخلاق نيكويي داشت و همواره شاداب و لبخندي جذاب بر لب داشت و نسبت به همه مهربان بود. يادم مي آيد يك جوان (نمي دانم بسيجي يا سرباز بود) به واحد اطلاعات در «بان روشان» معرفي شده بود. تعدادي از بچه هاي اطلاعات حضور داشتند و در خدمت شهيد علي بوديم. ايشان وارد شدند. سلام كردند و ما هم با او احوال پرسي نموديم امّا چون او را از قبل نمي شناختيم، زياد با او گرم نگرفتيم تا اينكه پيش شهيد علي رفت. علي او را با مهرباني خاصي تحويل گرفت. با او شوخي و صحبت كرد. من پنداشتم كه از اقوام علي است يا از رفقايش. چون مانند دو دوست كه مدت زماني يكديگر را نديده باشند، با او برخورد كرد. بعد برايم معلوم شد كه علي هم اولين بار است كه ايشان را مي بيند ولي اين صفت و اخلاق نيكو و حسنه ي علي است كه اين چنين جذاب و دوست داشتني است.
علي در جمع بچه هاي اطلاعات، هيچ وقت پايش را دراز نمي كرد و ضمن اين كه با همه رفيق و صميمي بود و شوخي مي كرد، همواره بچه ها را با احترام صدا مي كرد. خودش همواره بر بالاي لندكروز سوار مي شد و بچه ها را جلوي ماشين مي نشاند. هنگامي كه در شناسايي ها همراه ما مي آمد، احساس امنيت كامل مي كرديم و فكر مي كرديم كه يك لشكر مقتدر را به همراه داريم. شهيد علي هيچ وقت دست-و پاچه نمي شد و هميشه لبخندي دلچسب و دل گرم كننده بر لب داشت و روحيه اي كه در محافل دوستانه و يا در بين بچه ها داشت، همان روحيه را در عمق خاك دشمن و در حين محاصره توسط دشمن داشت و تفاوت نمي كرد!
نماز شب مي خواند و گهگاهي او را مي ديدم كه پيشاني بر مهر گذاشته و اوركت بلندش را پوشيده و در تفكر و راز و نياز غوطه ور شده است. با همه اخلاق نيكويي داشت و همواره شاداب و لبخندي جذاب بر لب داشت و نسبت به همه مهربان بود. يادم مي آيد يك جوان (نمي دانم بسيجي يا سرباز بود) به واحد اطلاعات در «بان روشان» معرفي شده بود. تعدادي از بچه هاي اطلاعات حضور داشتند و در خدمت شهيد علي بوديم. ايشان وارد شدند. سلام كردند و ما هم با او احوال پرسي نموديم امّا چون او را از قبل نمي شناختيم، زياد با او گرم نگرفتيم تا اينكه پيش شهيد علي رفت. علي او را با مهرباني خاصي تحويل گرفت. با او شوخي و صحبت كرد. من پنداشتم كه از اقوام علي است يا از رفقايش. چون مانند دو دوست كه مدت زماني يكديگر را نديده باشند، با او برخورد كرد. بعد برايم معلوم شد كه علي هم اولين بار است كه ايشان را مي بيند ولي اين صفت و اخلاق نيكو و حسنه ي علي است كه اين چنين جذاب و دوست داشتني است.
علي در جمع بچه هاي اطلاعات، هيچ وقت پايش را دراز نمي كرد و ضمن اين كه با همه رفيق و صميمي بود و شوخي مي كرد، همواره بچه ها را با احترام صدا مي كرد. خودش همواره بر بالاي لندكروز سوار مي شد و بچه ها را جلوي ماشين مي نشاند. هنگامي كه در شناسايي ها همراه ما مي آمد، احساس امنيت كامل مي كرديم و فكر مي كرديم كه يك لشكر مقتدر را به همراه داريم. شهيد علي هيچ وقت دست-و پاچه نمي شد و هميشه لبخندي دلچسب و دل گرم كننده بر لب داشت و روحيه اي كه در محافل دوستانه و يا در بين بچه ها داشت، همان روحيه را در عمق خاك دشمن و در حين محاصره توسط دشمن داشت و تفاوت نمي كرد!
نظر شما