مي خواهيم مملكت را به هم بريزيم!
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
محسن كنگرلو از مبارزان گروه صف و همرزم شهيد بروجردي خاطرات نابي از مبارزات سالهاي دهه پنجاه شهيد بروجردي روايت مي كند:
از طرفي شاه مي خواهد ايران را به عنوان يك كشور امن جلوه بدهد و بگويد كشور ما امن و امان است و هيچ مشكلي نداريم. خلاصه آقاي شاه آبادي صاف و پوست كنده گفتند: ما مي خواهيم مملكت را به هم بريزيم!
گفتيم همين الان؟ با اين فرصت كوتاه يك شبه؟ گفتند بله. كلي هم اصرار و تشويق مي كردند كه مي توانيد.
اگر اشتباه نكنم آن موقع با آيت الله شهيد دكتر بهشتي هم در اين باره مشورت كردم. نظر ايشان اين نيز بود كه اگر بتوانيد خيلي هم خوب است.
تقاضاي ايشان چنين بود و ما هم گفتيم باشد. اصرار داشتند كه خيلي مهم است كه اين كار انجام بشود. اگر بشود ضربه اي بزرگ زده ايم به نظام شاهنشاهي.
ما شبانه رفتيم دم در خانه يكي از بچه ها كه ايشان اطلاعيه مي نوشت و قلم خوبي داشت؛ رضا جعفريان. از بيرون خانه صدايش كردم و مخفيانه به او گفتم كه اطلاعيه اي بنويس با اين مضمون كه مي خواهيم بازار را تعطيل كنيم.
به فكرم رسيد كه اگر مي خواهيم شهر را تكاني بدهيم كه خوب سر و صدا بكند بايد بازار را تعطيل كنيم. كاري كنيم كه فردا بازار تهران تعطيل شود به تبع آن بازار شهرهاي بزرگ هم تعطيل مي شود و همه اين خبرها روي آنتن هاي بين المللي مي آيد. يك درگيري هم درست مي كنيم. برنامه ريزي خوبي كرده بوديم. حقيقتش خودم فكر كردم و تصميم گرفتم. زمان چنداني نبود كه بنشينم بحث كنيم و كار شورايي بشود.
رفتيم پيش محمد بروجردي و گفتم مي خواهيم چنين كاري بكنيم. تا آنجا كه مي توانيد همه بچه ها را آماده كنيد. ما تعدادي موتور دست دوم هم خريده بوديم براي عمليات نظامي. آن موتورها را داشتيم و نيروها و بچه هاي شاخه نظامي هم بودند.
گفتيم فعلاً اين كار را بكنيم علي الحساب؛ اين ها هم قبول كردند. بعد رفتيم شاه عبدالعظيم(ع) اعلاميه ها را آماده كرديم و از آ نجا به قرچك رفتيم. ما يك خانه امن در قرچك داشتيم كه تايپ و تكثير و فيلم و زينك مي گرفتيم و در تيراژ خيلي زياد تكثير مي كرديم.
شبانه روز بين سيصد تا پانصد هزار تا برگه مي توانستيم تكثير كنيم. چند تا ماشين زيراكس فيلم و زينكي هم داشتيم و اينها مرتب كار م يكردند. خلاصه رفتيم آ نها را آماده كرديم و تا آ نها را داديم به شهيد بروجردي ـ شهيد بروجردي مسؤول بود ـ اينها رفته بودند بازار و تا نزديك يهاي چهارسوق بزرگ اعلاميه ها را توزيع كرده بودند.
شهيد بروجردي آن لحظه و آن ساعت با تعدادي از بچه ها مسؤول توزيع اعلاميه ها در بازار بود. صبح زود ساعت شش ما توانستيم اعلاميه ها را به اين ها برسانيم. اين ها هم اعلاميه ها را از زير درهاي كركره اي بازار به داخل مغازه ها مي انداختند.
جالب اينكه هر نفري هم كه مي آمد به سرعت آن را مي خواند. اعلاميه را به امضاي جمعي از بازاريان تهران صادر كرده بوديم. بر همين اساس كافي بود فقط همان چند نفر اولي كه آن را مي خوانند تعطيل كنند. همين طور هم شد و همه بازار دروازه مولوي از چهارراه مولوي تا چهارسوق بزرگ بستند و بالطبع همه بازار بسته شد.
آن روز بازار تهران بسته شد و به موازات آن بازار مشهد- تبريز - شيراز و اصفهان نيز بسته شد. شبش راديو بي بي سي گفت همه مردمي كه امروز رفته بودند بازار از بازار بيرون زدند. به وسيله اين كه يكدفعه همه بازاري ها از بازار بيرون بزنند به طور طبيعي يك راهپيمايي شكل مي گرفت. به سرعت رفتيم و آقاي هادي غفاري را هم آورديم براي گردانندگي آن بحراني كه ايجاد كرده بوديم. درگيري ايجاد شد. گارد هم نيروهايش را آورد. حتي تانك هم آورد. چهارراه گلوبندك و چهار راه مولوي شلوغ بود...
گفت و شنود شاهد ياران با محسن كنگرلو از هم رزمان شهيد
منبع: ماهنامه تاريخي فرهنگي شاهد ياران، شماره 67 ، يادنامه سردار شهيد محمد بروجردي
نظر شما