شب نهم محرم ؛

روضه شب تاسوعا ؛ مصيبت ساقي لب تشنگان

جمعه, ۱۳ تير ۱۴۰۴ ساعت ۱۳:۰۰



نوید شاهد: حضرت ابوالفضل العباس، جواني زيبا و رشيد بود كه از شدت زيبايي، به او قمر بني هاشم (ماه هاشميان) مي گفتند و از شدت رشادت هنگامي كه بر اسب مي نشست پايش به زمين مي رسيد. وي به دليل شجاعت و جنگاوري بي همتا كه داشت، علمدار امام حسين(ع) بود و هنگامي كه امام(ع) لشگر كم تعداد خود را آماده جنگ مي كر، پرچم را به او سپرد. 


شجاعت و دلاوري عباس(ع) ريشه در آباء و اجداد او داشت؛ كه از پدر به اسد الله الغالب علي بن ابي طالب(ع) نسب مي رساند و از جانب مادر به بني كلاب كه شجاع ترين عرب بودند. اي حرمت قبله حاجات ما ـ ياد تو تسبيح و مناجات ما تاجِ شهيدانِ همه عالمي ـ دست علي، ماهِ بني هاشمي ماه كجا؟ روي دلارام تو؟ ـ سرو كجا؟ قامت رعناي تو؟ شمع شده، آب شده، سوخته ـ روح ادب را ادب آموخته است.
منابع معتبر تاريخي آورده اند كه حضرت فاطمه(س) اندكي پيش از شهادتش به اميرالمؤمنين علي(ع) وصيت فرمود كه چند روز پس از رحلت وي، ازدواج كند. پس از آنكه حضرت زهرا(س) به شهادت رسيد و اتفاقات پس از آن سپري گشت، حضرت علي (ع) از برادر خويش «عقيل» كه مردي نسب شناس بود و خصوصيات خانواده هاي حجاز و نيز اخبار و تاريخ عرب را به خوبي مي شناخت، خواست زني براي او انتخاب كند كه در خانداني بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندي دلير و جنگجو براي وي به دنيا آورد. عقيل نيز «فاطمه بنت حزام بن خالد» از بني كلاب را براي آن حضرت انتخاب كرد و گفت: «در بين عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد».
امير المومنين (ع) او را از پدرش خواستگاري و با او ازدواج كرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهاي «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» براي آن حضرت به دنيا آورد؛ و از اين روي به «ام البنين» مشهور گشت. شايد آن زمان، كسي دليل اين تصميم و انتخاب حضرت را نمي دانست ولي در آن هنگام كه در كربلا، حسين (ع) بي يار و ياور شد و اين برادران شجاع و بويژه علمدار كربلا ابوالفضل العباس (ع)، يك به يك در راه او جانبازي كردند، كرامت علوي آشكار گرديد. روز نهم محرم «شمربن ذي الجوشن» از سوي عبيدالله بن زياد مامور شد كه اگر «عمربن سعد» از دستور سرپيچي كرد، خود فرماندهي را برعهده بگيرد و به امام(ع) حمله كند.
وي كه از قبيله «فاطمه ام البنين» بود و نسبت دوري با حضرت عباس (ع) و برادرانش داشت امان نامه اي از عبيدالله گرفت تا به خيال خود آنان را از حسين(ع) جدا كند و هم، باعث ضعف امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد! شمر در واپسين ساعات روز نهم محرم به نزديكي خيمه هاي امام(ع) آمد و فرياد زد «خواهرزادگان من كجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بيرون آمدند و گفتند: «چه مي خواهي؟» شمر گفت:«برايتان امان نامه آورده ام.


شما در امانيد!» چهار جوان پاسخ دادند: «لعنت بر تو و بر امان تو. آيا ما را امان مي دهي و فرزند پيغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: «دستت بريده باد كه چه بداماني آورده اي!، اي دشمن خدا، آيا مي گويي برادر و سرور خود حسين پسر فاطمه را رها كنيم و در فرمان لعينان و لعين زادگان در آييم؟». شمر خشمناك به لشگر دشمن بازگشت. عصر عاشورا، هنگامي رسيد كه تمامي اصحاب و خاندان امام (ع) به شهادت رسيدند و فقط حسين و عباس ـ عليهماالسلام ـ باقي مانده بودند. عباس چون تنهايي برادر را ديد، نزد امام آمد و گفت: «اي برادر! آيا رخصت مي دهي به جهاد روم؟» امام سخت بگريست و گفت: «برادرم! تو علمدار مني و اگر بروي كاروان پراكنده مي شود». عباس پاسخ داد: «سينه ام تنگ شده و از زندگي بيزارم و مي خواهم از اين منافقين خونخواهي كنم».
عباس از سوي لشكر دشمن رفت و آنان را نصيحت و تحذير كرد ولي در دل سنگ آنان اثري نگذاشت. پس به سوي خيمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همين حين صداي دلخراش كودكان را شنيد كه از تشنگي فرياد مي زدند: «العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نيزه و مشك برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات كرد در حالي كه بانگ برآورده بود: لا ارهب الموت اذا الموت زقا ـ حتي اواري في المصاليت لقا نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا ـ اني انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر يوم الملتقي يعني: از مرگ نمي‏ترسم هنگامي كه بانگ زند تا وقتي كه ميان مردان كارآزموده افتاده و به خاك پوشيده شوم جان من، بلاگردان جان پاك مصطفي است من عباس هستم با مشك مي‏آيم و روز نبرد از شر نمي‏ترسم حدود چهار هزار نفر از سپاه دشمن دور او را گرفتند و به سوي او تير مي انداختند تا مانع رسيدن وي به آب شوند.
پس از ساعتها تشنگي و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زير پاي اسب روان بود و عباس را به خود مي خواند. عباس مشتها را پر از آب كرد و به لب نزديك نمود تا بياشامد،اما به ياد تشنگي حسين(ع) و اهل بيت او افتاد. آب از كف بريخت، مشك را پر كرد، بر دوش راست انداخت و مركب را به طرف خيمه ها تازاند. لشگر دشمن براي آنكه همين چند جرعه آب به كام كودكان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله كردند.
عباس با آنها پيكار مي كرد تا اينكه يكي از لشگريان با شمشير دست راست وي را قطع كرد. عباس قهرمان فرياد برآورد: والله ان قطعتموا يميني ـ اني احامي ابدا عن ديني و عن امام صادق اليقين ـ نجل النبي الطاهر الامين يعني: به خدا سوگند حتي اگر دست راستم را قطع كنيد تاابد از آيينم دفاع خواهم كرد و از امامي كه صادق اليقين است همان فرزند پيامبر پاك و امين آنگاه مشك را به دوش چپ انداخت و شمشير به دست چپ گرفت و از بين دشمن به راه خود ادامه داد كه ناگهان، تيغي بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نيز قطع كرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه: يا نفس لا تخشَي من الكفار ـ و ابشري برحمة الجبار مع النبي السيد المختار ـ قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار يعني: اي نفس! از كافران هراس به دل راه مده و مژده باد بر تو كه شايسته رحمت خداوند دستگير شدي در سايه پيامبر بزرگ صاحب اختيار (خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نيز قطع كردند پس اي خدا، آنان را به آتش خشمت دچار كن عباس نااميد نشد و مشك را به دندان گرفت تا به خيمه رساند. اي مشك! تو لا اقل وفاداري كن ـ من دست ندارم، تو مرا ياري كن من وعده ي آبِ تو به اصغر دادم ـ يك جرعه براي او نگهداري كن اما تير بعدي مشك را از هم دريد و آبها را بر زمين داغ كربلا ريخت تا عباس (ع) ديگر مأيوس شود. اي مشك! نگه كن تو به بالاي سَرم ـ «زهرا» ست نشسته، آبروداري كن لختي بعد، تيري به سينه مبارك حضرت (ع) نشست و وي را از اسب به زير انداخت، تا كار تمام شود و لب تشنگان، بي ساقي و حسين (ع) بي علمدار گردد.
سرانجام يكي از لشگريان دشمن به پيكر نازنين حضرت حمله كرد و با عمود آهنين بر فرق عباس زد كه سر او ـ مانند فرق مبارك پدرش علي (ع) ـ شكافت و بر زمين افتاد و فرياد زد: «يا ابا عبدالله عليك مني السلام ــ برادرم خداحافظ». امام (ع) خود را به پيكر بي دست برادر رساند و چون وي را ديد كه به شهادت رسيده است، فرمود: «الان انكسر ظهري و قلت حيلتي ــ اكنون كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد» ... الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون. ................

منابع: 1. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلي الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 2. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378 3. سيد محسن امين ؛ اعيان الشيعة ؛ بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق. 4. اشعار نارنجي رنگ، زبان حال هستند و سنديت ندارند. (برگرفته اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه خواني با عنوان طنين عشق ؛ تهيه و تنظيم مرتضي وافي ؛ قم: انتشارات شفق، 1380).

استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده