ماجراي اسلحۀ بي خشاب!
يکشنبه, ۰۷ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۴
یک روز در تظاهرات زمان انقلاب مردم مورد هجوم سربازهای مسلح قرار گرفتند عده ای از آنها در حال فرار وارد کوچه ای شدند که بن بست بود.
عده ای از آنها در حال فرار وارد کوچه ای شدند که بن بست بود. من و رستمی
هم در میان همین عده بودیم، سربازی که نمی دانست کوچه بن بست است در تعقیب
مردم وارد کوچه شد و با تفنگ و قنداق تفنگ به مردم حمله می کرد و خیلی هم
از این کارش لذت می برد. رستمی در یک حمله غافلگیرانه تفنگ را از دست سرباز
گرفت. سرباز که رنگش پریده بود، التماس می کرد تا تفنگش را پس بگیرد می
گفت:«اگر تفنگش را نگیرد او را اعدام می کنند» رستمی به سرباز نصیحتی کرد و
گفت:«تو فرزند همین مردم هستی چرا به روی برادران خود اسلحه می کشی؟»
سرباز جواب داد:«به من دستور داده اند مجبورم!» (رستمی گفت:«این کار تو کمک
به ظالم است و تو هم در این ظلم شریک هستی» و حدیثی برایش نقل کرد. اما
سرباز فقط اصرار داشت تا تفنگش را پس بگیرد. رستمی که می دانست چه خطری
متوجه سرباز است خشاب تفنگ ژ3 را باز کرد و تفنگ بدون خشاب را به او داد،
اما سرباز دست بردار نبود و بازهم اصرار می کرد که خشاب تفنگ را بگیرد و
تکرار می کرد :«آنها مرا می کشند و از بین می برند!»رستمی که فکر می کرد
اگر خشاب را به سرباز بدهد ممکن است او دست به جهالت بزند گفت:«خشاب را می
دهم منزل آیت الله شیرازی باید بروی آنجا بگیری» و همین کار را کرد.
نظر شما