خیلی ها فهمید که دنیا بال پروازش را بسته و از جمله سعید که قاطی آنها شده بود. آن هم با حالی خوشی که داشت. همراه بود و پایه وقت هایی که دنبال بهانه ای می گشتیم برای دم گرفتن و سینه زدن.
از ماشين پياده شد و آن ها را از هم جدا كرد. چند دقيقه اي با آن ها حرف زد و بعد از جيبش شكلات در آورد و به هر كدام يك شكلات داد. صورتشان را بوسيد. آنها هم صورت يكديگر را بوسيدند و دنبال كارشان رفتند.
شوکت پور پس از گفتن این حرف ها به طرف آنان دوید. عزیزی هم پشت سرش بود. به انها که رسیدند کمکشان کردند تا از داخل باتلاق نجات پیدا کنند. فقط یک نفر از رزمندگان درون باتلاق ماند و هر کاریمی کرد نمی توانست خود را به آن سمت که حسن می گفت بکشاند و هر لحظه بیشتر در باتلاق فرو می رفت و فریاد می کشید: «کمک!کمک!»
به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید «محمدعلی مشهد»، خاطرهای از همرزم این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود. این خاطره از کتاب «تشنه دیدار»؛ خاطراتی از شهید «محمدعلی مشهد» به قلم حسن جلالی و سکینه صرفی، اقتباس شده است.
کتابخانه تخصصی ایثار و شهادت به عنوان یک واحد تحقیقاتی زیر مجموعه معاونت فرهنگی و امور اجتماعی در جهت ارتقای برنامه های پژوهشی ایثار و شهادت و تامین نیازهای اطلاعاتی پژوهشگران و دانشجویان می پردازد.