خاطرات شهدا - صفحه 64

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

علاقه شهید «احمد کیخایی» به کتاب

خاطره‌ای از زبان مادر شهید «احمد کیخایی» درباره علاقه پسر شهیدش به کتاخوانی و همکاری وی با نشریه نقل شده است که در ادامه می خوانید.

اگر میوه برای همه است می‌خورم وگرنه نمی‌خورم!

«من از روی دلسوزی و خدمت به ایشان، این پرتغال را پوست کندم که میل کند. تا چشمش به این بشقاب افتاد، گفت: اگر این میوه برای همه است من هم می‌خورم و اگر نه نمی‌خورم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
عاشقان از فراق یار می‌سوزند و انتظار شهادت را می‌کشند
شهید «حسین نارویی قلعه‌نو» :

عاشقان از فراق یار می‌سوزند و انتظار شهادت را می‌کشند

شهید «حسین نارویی قلعه‌نو» در وصیتنامه اش می نویسد: به جبهه میروم و آگاهانه مسیرم را انتخاب کردم . با عشق خدا به جایی میروم که عاشقان معبود در آن جا از فراق یار می‌سوزند و انتظار شهادت را می‌کشند.
خاطره طنز؛

شوخی با هم‌رزمان | «عزرائیل»

جانباز«عباس کیایی» از جانبازان دوران دفاع مقدس است. او در خاطراتی که از آن دوران داشته‌است به بخش‌هایی طنزگونه نیز پرداخته است. در نوید شاهد البرز این خاطرات را بخوانید.
فیلم/ روایت «علی اصغر عندلیبی» از شهید «آرش آزما»
به بهانه سالگرد شهید «آرش آزما» منتشر شد؛

فیلم/ روایت «علی اصغر عندلیبی» از شهید «آرش آزما»

شهید «آرش آزما» متولد بیستم خردادماه 1346 در بروجرد می باشد که در تاریخ بیست و نهم دی ماه 1365 در عملیات کربلای پنج در شلمچه به فیض شهادت نائل گردید.

خاطرات/ بابا ۲۳ سال است که مرا می‌بینی، سیر نشده‌ای؟

«قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمیشد، به پدر گفت: بابا ۲۳ سال است که مرا می‌بینی، سیر نشده‌ای؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «علی قاقازانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ علی مجروح شده بود ولی ما بی‌خبر بودیم!

«سراسیمه به خانه مادرم رفتم. آن‌ها هم گفتند که علی از جبهه تماس گرفته و گفته که حالش خوب است. یک دفعه حالم مشوش شد و تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد به طوری که دندان‌هایم به هم می‌خورد و صدا می‌داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "علی رجبلو" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ آخرین عکس!

«دفعه آخر که عملیات کربلای ۵ بود، عکس زیبایی گرفت و آورد به من نشان داد. عکس‌اش با دیگر عکس‌ها بسیار فرق داشت و حاکی از این بود که او را خدا می‌پذیرد ...» ادامه این خاطره از شهید «محمدحسین آقایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
نوید شاهد قزوین گزارش می‌دهد؛

حضرت ام‌البنین (س)، الگوی مادران شهدا

مادران شهدا به تاسی از حضرت ام‌البنین(س)، به ندای پیر و مراد خود، امام خمینی(ره) لبیک گفته و همانند این بانوی بزرگوار فرزندان‌شان را برای اعتلای دین اسلام فدا کردند، مرور کردن بر خاطرات این مادران صبور و مقاوم که سال‌ها بعد از شهادت فرزندان‌شان با خاطرات آن‌ها زندگی می‌کنند، خالی از لطف نیست در بین خاطرات‌شان، آخرین وداع این شهدا با مادرانشان را مرور می‌کنیم.
راهم جز راه امام حسین (علیه السلام) نبود
شهید «محمد بامری»:

راهم جز راه امام حسین (علیه السلام) نبود

شهید «محمد بامری» در آخرین ملاقتش: (خدا را شکر می‌کنم که لیاقت دارم در این نبرد سرنوشت ساز شرکت کنم و در راه خدا همراه با سایر مبارزین نبرد کنم. بدان راهم جز راه امام حسین (علیه السلام) نبود و با علم و آگاهی این مسیر را انتخاب کردم).
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

نان و آبلیمو!

«اکثراً به هنگام صرف غذا یا برای شناسایی می‌رفت و یا در حال انجام امور نظامی بود، لذا همیشه برایم سوال بود: پس علی چه وقت‌هایی و چه نوع غذایی می‌خورد؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
گزارش تصویری:

بازدید مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران از مراحل ضبط خاطرات والدین شهدا در گیلان

دکتر رحیم نریمانی، مدیرکل اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران با همراهی عادل مهری مدیرکل مرکز دانش پژوهان و تشکل های شاهد وایثارگر و عبداله پاکاری، مدیرکل بنیاد استان گیلان از محل و روند ضبط خاطرات والدین شهدا بازدید کرد. نریمانی در این بازدید به لزوم حفظ خاطره های پدران و مادران گرانقدر شهدا به عنوان میراثی ماندگار برای آیندگان ایران اسلامی اشاره و بر گسترش این فعالیت ها در قالب های مختلفی همچون همایش ها و پویش های ملی و منطقه ای تاکید کرد.

خاطرات/جوانی و عشق خدمت به میهن

«وقتی پدرم از جواب‌های ردگم‌کنی من متقاعد نشد شروع کرد به قانع کردنم. ارتش برای تو نان و آب نمی‌شود!... با دوری از خانه و خانواده می‌خواهی چه کار کنی؟... پسرم بچسب به کار خودت!...» ادامه این خاطره از «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
اشک‌های شهیدی که زینت‌بخش مجالس دعا بود
خاطرات شهید «فرج اله اسدی جویی» به نقل از همرزمش؛

اشک‌های شهیدی که زینت‌بخش مجالس دعا بود

شهید فرج‌الله اسدی‌جویی از شهدای کارگر لرستان وقتی در جبهه بود، شب‎ها که رزمندگان دعای پرفیض کمیل و توسل برگزار می‎کردند با حضور در این مراسم، با گریه و شیون خود مراسم دعا را زینت می‌بخشید.

خاطرات/ اینجا هیچ خبری نیست!

«مادر هراسان به زنجان رفته و با کوچه‌ای ویران شده روبرو می‌شود و تابلویی را بر روی تیر برق نصب شده می‌بیند که بر روی آن نوشته است: هر کسی با اهالی این کوچه کار دارد، تاکستان بیاید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «شیرین زنگنه» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات / حذف ضایعات نان در جبهه!

«روزی که شالباف مسئولیت گرفت و آن همه نان خشک را دید، مدتی نان برای جبهه نیاورد. نان خشک‌های قابل استفاده را آب می‌زد و برای برادران می‌فرستاد تا همه نان‌ها را به خورد بچه‌ها داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ به همسرتان خدمت کنید

«به برادرم آسید علی‌اکبر گفتم: پیش نامحرم انجام دادن کار و غذا کشیدن واقعا برایم مشکل است چه کار کنم؟ ایشان گفتند اشکالی ندارد، مقنعه بزنید و چادر هم که سرتان هست ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

حلالیت شهید "سید علی حسینی" از رزمندگان در عملیات کربلای ۴

«دو روز مانده بود به عملیات کربلای ۴، سید علی آمده بود پیش بچه‌ها، با همه آن‌ها صحبت می‌کرد و حلالیت می‌گرفت. آن شب یادم نمی‌رود بچه‌ها حال و هوای دیگری داشتند همه از یکدیگر حلالیت می‌طلبیدند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علی حسینی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطره|به امید شفاعت مرتضی در مقابل تمام سختی‌ها شکیبایی می‌کنم

همسر شهید مدافع حرم شهید "سید مرتضی مسیب زاده" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «اکنون نیز به امید شفاعت مرتضی در مقابل تمام سختی‌ها شکیبایی می‌کنم. همه می‌دانند که دختر بچه‌ها بابایی هستند. شرایطی را تصور کنید که یکی حضور پدر را درک کرده و دیگری فقط شنیده باشد......» ادامه این خاطره از شهید "شهید "سید مرتضی مسیب زاده"" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ می‌خوانید.

فرمانده‌ای همانند پدر مهربان!

«چند پتو در دست داشت و مانند پدری مهربان که از بچه‌هایش مواظبت می‌کند به چادر نیرو‌های بسیجی می‌رفت و کسانی که پتو نداشتند و یا کم داشتند به آن‌ها می‌داد و زیر سرشان را درست می‌کرد و رویشان می‌انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "رجبعلی بهتویی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه