خاطرات شهدا - صفحه 44

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

مشعل روشن شهادت

«شهادت آقامصیب نشان داد هنوز مشعل روشن است و هنوز پرچم‌داران شهادت باکی از شهادت ندارند و به‌دنبال آن می‌روند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

قاب عکس شهید «محمدرضا کبیری» را پنهان کردم!

«پدرش بعد از مفقودالاثر شدن رضا، هر روز به عکسش خیره می‌شد و گریه می‌کرد. من قاب عکس را پنهان کردم تا حاج‌آقا اذیت نشود، اما خودم یقین داشتم که رضا شهید شده است ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

نگاه عاشقانه!

«محل استقرار ما بسیار گرم و فاقد هر گونه امکان رفاهی بود. من از اینکه ما را به خط نبرده بودند؛ بسیار بی‌تاب و ناراحت بودم. حمید هم علی‌رغم اینکه احساس می‌کردم از من هم ناراحت‌تر است ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛

بیچاره بعثی‌ها!

«هنوز ردپای شب را می‌شد دید. شبی که لحظه‌ای آرام و قرار نداشت، ولی من با خیال راحت بین آن همه آتش و خون خوابیده بودم. بیچاره بعثی‌ها! ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

هدیه روسری شهید «محمدرضا» به خانم‌ها

«محمدرضا در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) با پول خود به خانم‌ها روسری هدیه می‌داد تا مو‌ها و سر خود را بپوشانند ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «محمدرضا خامدا» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛

نه پستی، نه پولی، نه حتی قد و شکمی!

«مجری روی سن اسمش را خواند: جانباز سال‌های جنگ آقای... تشویق سرد حاضرین در سالن این‌طور نوید می‌داد که نیم ساعتی را چرت خواهند زد حق هم داشتند کسی او را نمی‌شناخت. نه اسمی، نه پستی، نه پولی، نه حتی قد و شکمی! ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

نگرانی رهایم نمی‌کرد!

«پسر‌ها جبهه بودند. یک شب خواب دیدم همه با هم برای مرخصی به خانه آمدند، ولی رضا با آن‌ها نیست. صبح که بیدار شدم. نگرانی رهایم نمی‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

هجمه‌های غیراخلاقی!

«آقای چگینی از همان روز‌های نخست پس از پیروزی انقلاب غیر از هجمه منافقان و گروهک‌ها از سوی بعضی همراهان انقلاب هم مورد آزار و اذیت و هجمه قرار می‌گرفت. دلیل این حجمه‌ها هم تفکرات شهید بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که در آستانه روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار تقدیم حضورتان می‌شود.

رمز پیروزی!

«رمز پیروزی را باید در عمل به وظیفه جویا شد نه در غیر آن، چرا که سعادت از آن کسی است که در بحبوحه هر مسئله و جریانی، او را بخواهد و بخواند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اخلاق حسنه!

«بدون تردید حمید دارای اخلاق حسنه بسیاری بود. نوع برخورد و ایجاد رابطه‌اش با دیگران زبانزد خاص و عام بود. ایشان در همان برخورد‌های اول قادر بود که ضمن تأثیرگذاری لازم، ارتباط خوبی با طرف مقابل برقرار کند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات؛

بمباران عروسی پسر همسایه!

«سال ۶۶ که در اندیمشک بودیم همان موقع اوج بمباران شهر‌ها توسط عراق بود در همسایگی ما یک خانواده عرب زبان بودند که همان شب بمباران عروسی پسرشان بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمس‌دوست» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

جلوی خودم را نمی‌بینم!

«پیرمردی که راننده کمپرسی ۶ چرخ بود، مرتب شکایت داشت که چشم‌های من ضعیف است و جلوی خودم را نمی‌بینم بچه‌ها کمکش می‌کردند که آرام‌آرام به پیش برود. منطقه علاوه بر اینکه در دید نیرو‌های دشمن بود از طرف ضدانقلاب هم ناامن بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاح‌زیارانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

اکبر اسیر نبود!

«مدتی بود خبری از او نداشتیم، آن موقع کردستان بود، زمانی بود که می‌گفتند کومله‌ها جوان‌های ما را سر می‌بریدند، خیلی نگرانش بودم، نه پیغامی می‌فرستاد، نه نامه‌ای و نه تلفنی ...» ادامه این خاطره از شهید «علی‌اکبر رفیعی‌مجد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

مادر شهید «پاپی حسن نبوی» آسمانی شد

مادر شهید والامقام «پاپی حسن نبوی» دار فانی را وداع گفت.

فیلم «در جستجوی یک سرباز» نامزد جشنواره فیلم مقاومت شد

فیلم مستند «در جستجوی یک سرباز» به کارگردانی میثم غلامی به بخش نهایی جشنواره فیلم مقاومت راه یافت.
برگی از خاطرات مادر شهید رفیعی‌مجد؛

ای کلک تو که گفتی مرخصی نمی‌دهند!

«هنگام خوردن شام، دوباره زنگ خانه به صدا در آمد، رفتم و در را باز کردم، با کمال ناباوری دیدم اکبر است، من در میان ذوق و شادی خودم و بقیه افراد خانواده گفتم:‌ای کلک تو که گفتی مرخصی نمی‌دهند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی‌اکبر رفیعی‌مجد» است که از زبان مادر این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان می‌شود.

حلال اختلافات!

«بعد از پیروزی انقلاب بین بچه‌های انقلابی در شهر صنعتی اراک مقداری اختلاف پیش آمده بود، برای همین خاطر شهید حق‌شناس انجمن اسلامی شرکت خانه‌سازی سکایی را با همراهی و همکاری دوستانش به راه انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حق‌شناس» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

هنوز هم بوی عطر پدر می‌آید!

«پدر برای من یک شیشه عطر آورد که هنوز هم هر وقت آن را بو می‌کنم، بوی پدر را استشمام می‌کنم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات فرزند شهید «یعقوبعلی رستمی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید جمشیدی:

کارم شده بود گریه و زاری!

«وقتی خبر شهادت علی‌اصغر را به من دادند، کارم شده بود گریه و زاری، به حدی که یک شب در خواب دیدم جایی که علی‌اصغر را دفن کرده‌اند کاملاً خیس و او در گل‌ولای غرق شده است ...» ادامه این خاطره از مادر شهید «علی‌اصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
روایتی خواندنی از خواهر شهید «شادی حدادی»

لبخند همیشگی

«طلا حدادی»، می‌گوید: برادرم، سال 1365 در فکه به شهادت رسید. یکی از خصوصیات بارز رفتاری ایشان، این بود که همیشه خنده بر لب داشت. یک روز که پشت درب خانه ما با اینکه خیلی زیر باران مانده بود. اصلاً به روی خودش نیاورد و با مهربانی و لبخند همیشگی‌اش گفت: بیائید برایتان سوغات آورده‌ام.
طراحی و تولید: ایران سامانه