نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«بعضی از اسرا از ما که در میان آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردیم درخواست آب داشتند. من از فرماندهی واحد خودمان اجازه گرفتم که بین آن‌ها آب توزیع کنیم و بعضی‌ها را هم که زخم‌هایی سطحی داشتند توسط بهیار واحد پانسمان کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴

روایتی خواندنی از خواهر شهید«حسین اخلاصی زنگنه»؛
خواهر شهید «حسین اخلاصی زنگنه» در بیان خاطراتی می گوید: برادرم قبل از عملیات مسلم ابن عقیل گفت: من از خداوند می خواهم در این عملیات جسمم توسط گلوله دشمن سوراخ شود و در بیابان بماند تا روز قیامت روسفید باشم.
کد خبر: ۵۴۱۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴

«عملیات فتح‌المبین به خوبی پیش رفت و در آن منظره‌ای فراموش‌نشدنی دیدم. اجساد عراقی‌ها روی زمین پراکنده بود. ستون دود از جای‌جای منطقه به آسمان می‌رفت. تانک‌های آتش‌گرفته‌ای که بوی اجساد سوخته عراقی‌ها را می‌دادند تهوع‌آور بودند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۰۹۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۲

برگی از خاطرات؛
«سال ۱۳۶۶ بود که در خط شلمچه پاسگاه زید بودم. تابستان گرم و طاقت‌فرسایی داشت. حدودا ۴۲ درجه بالای صفر بود که شدت گرما امان بچه‌ها را بریده بود. بنده هم به عنوان پزشکیار در بهداری بودم. تعداد مراجعان گرمازده زیاد بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۸۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۳۱

«چند دقیقه بود که یک اتوبوس که تماماً با گل و خاک استتار شده بود از راه رسید در حالی که مملو از اسرای جنگی بود. آنچه جالب و عجیب بود اینکه تمام اسرا از بالاتنه لخت بودند هیچکدام جز شلوار چیزی به تن نداشتند. آوردن چهل و سه نفر اسیر موجب شادی همه شد و خبر از یک پیروزی بزرگ می‌داد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۹

«ایشان هنگام اعزامش به سوریه به من گفت اصل کار تو هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد تویی که باید بار مسئولیت‌ها را به دوش بکشی، اگر راضی نباشی نمی‌روم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مدافع حرم شهید مفقودالاثر «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۰۶۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۷

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «نعمت اله براتی» می گوید: پسرم سنش کم بود به طوری که بسیج او را برای رفتن به جبهه ثبت نام نمی کرد. تا اینکه خودم به بسیج رفتم و رضایت دادم که او به جبهه برود. تا زمان شهادت سه بار به جبهه رفت.
کد خبر: ۵۴۰۴۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «مراد مددی‌راد» می گوید: پسرم همیشه کمک حال نیازمندان بود. اگر پولی من یا پدرش به او می دادیم آن را خرج نیازمندان می کرد. حتی بچه های محل به او عادت کرده بودند چون همیشه به آنها خوراکی هدیه می داد.
کد خبر: ۵۴۰۳۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹

روایتی خواندنی از برادر شهید «اردشیر اقبال زاده»؛
برادر شهید «اردشیر اقبال زاده» در بیان خاطراتی می گوید: شهید سفارش می کرد انقلاب را به دست دشمنان نسپارید چون خون های بسیاری ریخته شده تا این انقلاب پایدار مانده است.
کد خبر: ۵۴۰۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۶

خاطره شهید «داریوش اسدی» به نقل از همسر شهید؛
همسر شهید «داریوش اسدی» می گوید: داریوش تنها کسی بود که جلوی چشم دشمن و زیر آتش سنگین و بارش آن همه گلوله، اقدام به آوردن جنازه دیده‌بان کرده بود.
کد خبر: ۵۴۰۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۶

شهید «علی کوشکی» هفتم فروردین ۱۳۳۶، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش نیازعلی و مادرش حرم بانو نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چهار دختر شد. شانزدهم اسفند ۱۳۶۶، در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به سر و قطع دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را می بینید:
کد خبر: ۵۴۰۲۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۶

روایتی کوتاه و خواندنی از همسر شهید « مهدی نوروزی»؛
همسر شهید مدافع حرم«مهدی نوروزی»، در بیان خاطراتی از شهید می گوید: آقامهدی همیشه به بنده می‌گفت که سفر زیارتی امام حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن! حتی اگر شده فرش خانه‌ات را بفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن.
کد خبر: ۵۴۰۱۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴

برگی از خاطرات انقلاب؛
«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیت‌های ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۷

مادر شهید «حسن معمار» نقل می‌کند: «حسن گفت: چرا تا حالا سرخه توی جنگ شهید نداده؟ بچه‌ها گفتند: «چیه؟ عجله داری؟» به شوخی گفت: «نکنه شهید اول سرخه من باشم!»
کد خبر: ۵۴۰۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

«پسرم گفت مادر اگر شما اجازه ندهید من به جبهه نمی‌روم، ولی در روز قیامت جواب حضرت فاطمه زهرا(س) را نمی‌توانم بدهم، ولی اگر من رفتم و شهید شدم در روز قیامت از شما شفاعت می‌کنم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی جلیلوند شیرخانی‌تبار» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۰۰۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

«پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از شهید «ولی امینی» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹

«توان‌مندی‌های شهید قزوینی در مرتبه بالایی قرار داشت، اما از آنجایی که همه بسیجی‌ها و رزمندگان از ویژگی عدم خودنمایی و نمایش توانمندی‌هایش به طور واضح برخوردار بودند، همواره سعی می‌کردند تا کار خود را به نام دیگران انجام دهند و هرگز خود را مطرح نکنند ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید
کد خبر: ۵۴۰۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱

«مرخصی آخرش که تمام شد توی حیاط جمع شده بودیم تا با او وداع کنیم. خواهرش برای او یک لیوان آب آورد، اما قبل از اینکه عمران آب را بگیرد. لیوان شکست و آب ریخت. با ریختن آب دل ما هم ریخت ...» ادامه این خاطره از شهید «عمران شاهسوند» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۲

«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچه‌ها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته،‌ من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبت‌های پدر شهید، دست‌وپای او را بوسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

«فارسجین در آن روز‌های پیروزی انقلاب ما هم از کرد‌های مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشین‌ها را می‌گشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحه‌دار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۴