72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
گوشی را برداشتم. سرهنگ جعفری بود. از مسئولین سپاه گرگان. شروع به صحبت کرد و گفت: چند روز قبل باجناق بنده که عازم تهران بود به خانه ما آمد. 85/6/24 بود. شب برای وداع با شهدای گمنام به حسینیه سپاه آمل رفتیم. قرار بود روز بعد شهدا را تشییع کنند. فردا صبح زود باجناقم به سمت تهران راه افتاد. من هم برای تشییع شهدا به منطقه خوشواش رفتم. وقتی برگشتم نامه ای را دیدم که باجناقم برای من نوشته بود. در آن نامه آمده بود...
کد خبر: ۴۷۷۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
تیر ماه 78 بود. حوادث سیاسی و فرهنگی مردم را دلتنگ شهدا کرده بود. سردار باقرزاده اکیپهای تفحص را جمع کرد و گفت: مردم تماس می گیرند و در خواست می کنند مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند.
کد خبر: ۴۷۷۳۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
نیمه های تابستان 73 بود. بسیار داغ بود. بچه ها در گرمایی طاقت فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند. نزدیک ظهر بچه ها می خواستند قدری استراحت کنند. چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید وزیبا ، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می کردیم
کد خبر: ۴۷۷۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
هوا صاف بود. مشغول جستجو بودم. داخل گودال یک پوتین دیدم. متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم. قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد. خاکها حالت رملی و نرم داشت. شروع کردم به خارج کردن خاکها. هر چه خاکها را بیرون می ریختم بی فایده بود. خاکها به داخل گودال برمی گشت!
کد خبر: ۴۷۷۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من ، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با این که به شهدا ارادت داشتم. اما حس می کردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت. در نتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.
کد خبر: ۴۷۷۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۲
اواسط دهه هفتاد بود. در ستاد تفحص مهران در غرب کشور فعالیت داشتیم. عصر بود که یکی از رفقای قدیمی تماس گرفت. او اهل همدان بود. اما از کرمانشاه زنگ می زد. نماز مغرب را خواندیم. شام را هم خوردیم اما از دوست ما خبری نشد. ناراحت بودیم. جاده های مرزی در طول شب رفت و آمد کمتری داشت. نکند در جاده بلایی بر سرشان آمده. اواخر شب با خستگی زیاد و نگرانی خوابیدیم. هنوز چشمان ما گرم نشده بود. یکدفعه با فریاد یکی از بچه ها از جا پریدیم!
کد خبر: ۴۷۶۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
گاهی مواقع با پیکر شهید گمنامی برخورد می کردیم که خود را فدایی دیگر دوستانش کرده بود. به طور مثال یکی از شهدا در تاریکی شب که نیروها جلو می رفتند متوجه انفجار مین منور می شود!
انفجار این مین یعنی شلیک منور و لو رفتن عملیات! این شهید خودش را به روی مین انداخته بود. حرارت ایجاد شده تمام بدن او را سوخته بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی ش و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.
کد خبر: ۴۷۶۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
ابوریاض از مسئولین فعلی در کشور عراق است. ایشان می گفت: در سالهای جنگ عراق علیه ایران فرزند من به اجبار به سربازی رفته بود. بعد از یکی از عملیاتهای ایران از طریق ارتش به من اطلاع دادند که پسرت در جنگ کشته شده.
کد خبر: ۴۷۶۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
در وصیت نامه شهید "محمد سرلاب" آمده است: «همیشه به یاد داشته باشید که خدا ناظر بر اعمال شماست. شما در صحنهی آزمایش هستید، فریب ظواهر دنیوى و هواهاى نفسانى را نخورید و راه شهدا را دنبال کنید.»
کد خبر: ۴۷۵۷۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷
چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود کلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیکار می کنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی، خونه می خوای و..... گفته بود: خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی کرد و رفت.
کد خبر: ۴۷۴۷۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۵
در بهشت زهرا(ص) قطعه ای است که هزاران سردار بی پلاک در آنجا آرمیده اند. آنها نام و نشان را در گمنامی یافتند. آنها برای همیشه سمبل ایمان و اعتقاد ملت ایران گردیدند. قطعه44 بهشت زهرا (ص) به نور این عزیزان پاک منوراست. این قطعه در شبهای جمعه محفل دلسوختگانی است که به یاد دوستان شهیدشان و به یاد صدها شهید جاویدالاثر در آنجا گرد هم می آیند.
کد خبر: ۴۷۴۶۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
کربلای پنج از عملیاتهای مهم و طولانی دوران دفاع مقدس بود. در این عملیات شیرازه ارتش عراق به لرزه در آمد. صدها تیپ و گردان آنها از بین رفت. سران استکبار هر آنچه که عراق برای جنگ با ایران احتیاج داشت در اختیار او گذاشته بودند. از بمبهای خوشه ای و شیمیایی گرفته تا پیشرفته ترین تانکها و هواپیماها. دولتهای مرتجع عربی هم پول و نیروی انسانی در اختیار صدام گذاشته بودند.
کد خبر: ۴۷۴۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
تیرماه بود و هوا بسیار گرم. در حال عقب نشینی راه را گم کردیم. بیست و یک ساعت در راه بودیم. هر دفعه به نوبت یکی از ما عباس را به دوش می گرفت. در را ه در زیر یک درخت از فرط خستگی به خواب رفتیم. ساعتی بعد با صدای حرکت تانک از خواب پریدیم. ما در محاصره عراقی ها بودیم. آنها جلو آمدند و دستان ما را بستند. بعد همه ما را روی تانک نشاندند.
کد خبر: ۴۷۴۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۷
ایمان و عمل را در خود جمع کرده بود. الگویی بود برای دوران اسارت. او انسان اهل دلی بود به نام منصور زرنقاش. حاج منصور، سنگ صبوری بود برای جوانترها، به همه امید می داد، سال 67 به او آمپول اشتباهی تزریق کردند. در جلوی چشم نماینده صلیب روی زمین افتاد و همه اردوگاه در غم فراق او سوخت.
کد خبر: ۴۷۴۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۳
در سپاه حفاظت تهران فرمانده گردان بود. همکار هم بودیم. از برادر به من نزدیکتر بود. مدتی که گذشت بیشتر او را شناختم. انسان فوق العاده ای بود. همه صفات اولیای الهی در او جمع شده بود. ایمان، تقوا، توسل، جوانمردی، حیا و.... به این صفات باید پهلوانی و شجاعت را هم اضافه کرد.
کد خبر: ۴۷۴۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۹
قبل از ورود به اردوگاه ما را بازجویی کردند. از اتاق بازجویی فقط صدای ناله می آمد. جوانی بود که با لباس پاسداری اسیر شده بود. او را می زدند و می گفتند: تو پاسدار خمینی هستی! او را می شناختم. از بچه های لشگر علی ابن ابی طالب (ع) بود. هرچه او را زدند هیچ حرفی نزد. حسابی از دست او عصبانی شدند. در آخر فقط یک کلام گفت: کمی آب به من بدهید.
کد خبر: ۴۷۴۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۳
پدرش حاج شیخ علی امام جماعت مسجد شیخ لطف الله اصفهان بود. ایشان علاقه خاصی به رضا داشت. نور معنوی عجیبی در چهره این پسر می دید. این علاقه بی دلیل نبود. رضا هوش و استعداد عجیبی داشت.
کد خبر: ۴۷۴۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۸
گمنامی او به گونه ای دیگر بود. او در غربت عجیبی به شهادت رسید. پیکرهای شهدای عملیات والفجر 9 به شهرستان بجستان آمد. تمامی شهدا توسط خانواده هایشان تشییع و تدفین شد. اما یک شهید هنوز مانده! کسی برای تحویل پیکر او اقدام نکرده!
کد خبر: ۴۷۴۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۲۷