خاطره - صفحه 18

آخرین اخبار:
خاطره

آقایار در دوران پیروزی انقلاب بسیار فعال بود

برادر شهید «آقایار اسلامی» از خاطرات خود چنین می گوید: آقایار در دوران پیروزی انقلاب و سال های ۵۶ و ۵۷ بسیار فعال بود، او در آن زمان در روستا زندگی می کرد و دوستان‌اش را جمع و تظاهرات تشکیل می داد و به روستاهای اطراف می رفتند.

حکایت ترس دشمنان و ایمان قوی رزمندگان

سردار شهید قامت بیات می گوید: آتش دشمن آنقدر قوی بود که کوچکترین حرکتی نمی توانستیم انجام بدهیم. اما در مقابل ایمان برادران رزمنده آنقدر بالا بود گویا مثل کوهی در برابر آتش شعله ور ایستادگی می کردند.

خاطرات روزهای جنگ و جبهه به روایت سردار شهید «قامت بیات»

سردار شهید «قامت بیات» در خاطرات خود از روزهای جبهه می گوید: همه فکر می کردند که محاصره شده اند . در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم. حدود نیم ساعت گذشت و تیراندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است. ادامه این روایت را در متن خبر مطالعه کنید.

صدای پا!

مادر شهید «کاظم امیدی» خاطره فرزندش از روزهای جبهه را چنین روایت می کند: ما را به یک جایی بردند که سنگر نگهبانی خیلی دورتر از محل استقرار بچه ها بود، یک شب نوبت نگهبانی من بود و مشغول نگهبانی دادن بودم که صدایی شنیدم.

پیک نجات

شهید «علیمرد مهرداد» فرمانده توپخانه لشکر 11 حضرت امیر(ع) سومین روز از تیرماه 1367 در جبهه مهران به وصال دوست شتافت. در ادامه مخاطبان عزیز را به شنیدن خاطره ای از زبان همرزم شهید با عنوان «پیک نجات» دعوت می کنم.
روایتی از شجاعت شهید ایلامی؛

سیزده نفر از سربازهای بعثی عراق را یک تنه به اسارت درآورد

شهید «علی عسگر فریادیان» از شهدای استان ایلام است که تیر ماه 1360 در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. فرزند شهید در ذکر خاطره ای از پدر به روایت همرزم او می گوید: پدرم سیزده نفر از سرباز های بعثی عراقی را یک تنه به اسارت درآورد. در ادامه این خاطره در سالگرد شهادت تقدیم حضورتان می شود.
خاطره؛

شهید «علی غیوری زاده» هیچ چیز را ناممکن نمی‌دانست

شهید «علی غیوری زاده» فرمانده گردان 503 شهید بهشتی بود که 29 خرداد ماه 1367 در حال دفع تک ارتش عراق در مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطره ای از همرزم شهید تقدیم حضورتان می شود: از نظر علی غیوری زاده هیچ ناممکنی وجود نداشت. او هیچ فعلی را منفی نمی بست. تو کلش بسیار قوی بود. در ادامه این خاطره تقدیم حضورتان می شود.

شهیدی که بعد از معافیت سربازی به جبهه رفت

مادر شهید «ارس اشرفی» از شجاعت فرزند شهید خود می گوید: او بعد از معافیت سربازی به جبهه رفت.

شهدای خرمشهر/ این بار فرق می کنه

پدر شهید «ابراهیم اورنگ» می گوید: روزی شهید به مادرش گفت حلالم کن. مادرش گفت: پسرم هرکس که می خواهد به جبهه برود حلالیت و رضایت می خواهد تو بعد از این همه مدت تازه حلالیت می خواهی؟ گفت: آخه «این بار فرق می کنه» .

نوشیدن شربت شهادت به جای چای تازه دم!

شهید «جاسم شکربند» از شهدای دفاع مقدس است که سال ۱۳۶۶ در سن بیست سالگی در کردستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. نوید شاهد ایلام در سالگرد این شهید والامقام به بیان خاطره ‌ای از شجاعت‌های شهید می‌پردازد.
خاطره؛

وقتی کسی صدایش آسمانی باشد، باید آسمانی شود

شهید «غلام حسين زيني وند» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اردیبهشت ماه 1365در جبهه تپه های 230 چنگوله به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او دعا ها را با سوز خاصی می خواند و دارای صدای آسمانی بود. به مناسبت سالگرد شهادت این شهید والامقام خاطره ای از همرزم وی برای علاقمندان منتشر می کنیم.

فیلم/ خاطره گویی مادر شهید «عبدالله مرادی»

محفل انس با قرآن و شهدا به یاد شهید «عبداله مرادی» برگزار شد. در ادامه مادر شهید به بیان خاطراتی پرداخت در ادامه فیلم مربوطه را مشاهده کنید.

«محمدرضا» دست پرورده پدربزرگش بود

پدر شهید «محمد رضا خوشنام» می گوید: محمد رضا علاقه زیادی به مسجد داشت و با پدر بزرگش به مسجد می رفت در واقع او دست پرورده پدر بزرگش بود.
تلخ‌ترین روز اسارتم در ۲۹ فروردین را فراموش نمیکنم
خاطرات آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس

تلخ‌ترین روز اسارتم در ۲۹ فروردین را فراموش نمیکنم

روز۲۹ فروردین ۱۳۶۳، ساعت ۳ بعداز ظهر آمار داخل باش رسید. نیم ساعتی از داخل باش نگذشته بود که درآسایشگاه را باز کردند، ظابط احمد رئیس آسایشگاه به همراه بیست نفر درجه دار و سرباز عراقی که هرکدام یکی کابل شیلنگ و چوب دستشان بود وارد شدند... در ادامه خبر خاطره تلخ و غم انگیز از آزاده و جانباز دفاع مقدس بخوانید.

عبور از روزهای سخت در کنار شهید «سعید حسنی تنها»

همرزم شهید «سعید حسنی تنها» می گوید: تمرینات و آموزشها به حدی سخت و جان فرسا و نفس گیر بود که روزهای اول آماده سازی اکثریتمان زیر فشار تجهیزات و سراشیبی و سربالایی های کوهای بلند کردستان کم می آوردیم و واقعا از پا می افتادیم.

«جواد» از شوق شهادت با همه شوخی می‌كرد

یکی از همرزمان شهید «جواد گلشنی منفرد» از شهادت وی چنین می گوید: در آخرين روزهای عمر خويش به اندازه‌ای به وجد آمده بود كه می‌دانست چه می‌شود و به همين خاطر از شوق شهادت با همه شوخی می‌كرد.

برگه خرید یخچال، مجوزی شد برای رفتن عبدالله

مادر شهید «عبدالله مجاهد» نقل می‌کند: «کاغذی را نشانم داد و گفت: مامان! این کاغذ رو امضا می‌کنی؟ آخه دو برجه حقوقم را ندادن! منم می‌خوام یک یخچال بخرم! به بسیج رفتیم. مسئول بسیج گفت: مادرجان! شما خودت به پسرت اجازه دادی و زیر برگه رو امضا کردی. ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

آخرین وضو!

هم‌رزم شهید «عباسعلی اشرف» نقل می‌کند: «قلم‌های‌شان تندتند روی کاغذ حرکت می‌کرد. برای نوشتن وصیت‌نامه هم می‌خواستند رقابت کنند. عباسعلی حال و هوایش یک جورهایی بود. مثل قبل به نظر نمی‌آمد. به همه گفت: به این امید که آخرین وضوی ماست!» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در چهار بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت سوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
روایتی از شهید «نادر جعفری» فرمانده تیپ حضرت امیر(ع)؛

شايد همين امروز شهيد شوم!

شهید «نادر جعفری» فرمانده تیپ حضرت امیر(ع) بود روز شهادت به نحو عجیبی حلالیت می طلبید یکی بچه ها با خنده به او گفت: نادر جان خبری شده؟ با لبخندی جواب داد«خدا را چه ديده ای شايد همين امروز شهيد شدم » در حین نگهبانی که جای خالی یکی از رزمنده ها را پر کرده بود به شهادت رسید و قصه شیرین زندگی نادر این چنین ناتمام ماند. ادامه این خاطره زیبا در نوید شاهد ایلام بخوانید.

این آخرین بار است

یکی از همرزمان شهید حسین باقری می گوید: یک روز در راه که از بدرقه یکی از برادران برمی‌گشتم گفتم: حسین خیلی با ایشان صمیمی برخورد کردی؟! حسین در جواب گفت: این آخرین بار است که او را می بینم و فکر نمی کنم که او را برای بار دیگر ببینم.
طراحی و تولید: ایران سامانه