خاطرات شهدای تبریز

خاطرات شهدای تبریز
خاطره شفاهی شهید مدافع حرم:

روایتی از برادر شهید بیضایی: تو شهید نمیشی!

حاج علی گفت: محمودرضا به من گفت کسی مرا به سوریه نمی فرستد من خودم می روم و مهمترین جمله ای را که ازش اثر گرفتم برایم گفت..‌او گفت تو شهیدنمی شوی...چون در بند دنیا و زن و بچه ای و مرا دعوت می کنی به این گونه بودن!
به نقل از همرزم شهید اعطایی:

وقتی شهید مدافع حرم مجروحیت دوستانش را مبارک دانست

یکی از همرزمان شهید مدافع حرم احمد اعطایی به بیان خاطره ای از این شهید در جبهه جهاد در سوریه پرداخته است.
خاطره ای از سردار دلها:

شهید باکری چگونه از خودش کار می کشید؟

شهید باکری می گفت: پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی‌خوابی و خستگی چرت بزند، بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره بهوش آمد به کار ادامه بدهد.

خاطره ای طنز از نماز اول وقت شهید باکری

ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ؛ ﺁﺏ ﺑﻮﺩ... ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ، ﺗﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﮔﺬﺷﺖ.ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ‏ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﺩﺍﯼ ﻣﺆﻣﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ ، ﻧﺸﺪ....
عاشقانه مادر شهیدان جباریان با فرزندانش:

روایت آخرین وداع مادرانه و راهی کردن جگر گوشه ها/ شهیدان رضا و رحیم قربانی به یاد علی اکبر و قاسم + تصاویر

مادر شهیدان جباریان می گوید: من رضا را قربانی حضرت علی اکبر و رحیم را قربانی حضرت قاسم می دانم. فرزندان من پیشکشی برای امام حسین و فدایی در راه او هستند.
خاطره ای از سفر کربلا و طلب شهادت:

شهید حجت در کربلا حاجتش را گرفت و در تاسوعای 94 علمدار حلب شد

دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دست و سرش را فدای عمه جانم زینب کرد؛ شهید شد؛ حاجتش را آن سال در کربلا گرفته بود؛ خوب خبر داشت سال دیگه شهید می شود و شد علمدار حلب.
خاطره ای از شهید بجانی بمناسبت قیام 17 شهریور 57:

واکنش شهید بجانی به درخواست فرار از تظاهرات:ما اهل کوفه نیستیم که بی وفا پا کشیم

شهید بجانی: ما اهل کوفه نیستیم که بی وفا پا کشیم. ما آقای قاضی را از خانه بیرون آوردیم و جلوی ما در تظاهرات می باشد نمی توانیم ایشان را تنها بگذاریم که مأمورین رژیم او را دستگیر می کنند.
خاطره ای از نوجوان شهید:

بخاطر امام، فقط یک بار به حرف پدرش گوش نکرد و راهی جبهه شد

به او گفتم جبهه نرو؛ گفت پدرم تا به امروز به حرف شما گوش داده ام ولی در این یکی به حرف شما گوش نمی دهم؛ چون امام فرموده جبهه ها را خالی نگذارید.
خاطره مادری که جگر گوشه اش را به قتلگاه جبههه ها فرستاد:

از من قول گرفت وقتی دلتنگ شدم به جای گریه نماز بخوانم

بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و می گوید: داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید و گفت که مادر به من قول بده شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوانی.
خاطره ای از شهادت طلبی فدایی حریم آل الله:

توسل به شهید تجلایی و التماس دعای شهادت در سفره عقد

همسر شهید مدافع حرم اکبری می گوید: سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت كه آرزویم یادت نرود، دعا كن شهید بشوم و برایم سخت بود كه این دعا را بكنم. هر چند خودم را قانع كرده بودم كه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست.
تورق خاطراتی کوتاه از شهید باغبان:

نوجوانی که اعلامیه های حمایت از شاه را آتش زد

در آن زمان گروهی به نام مجاهدین اعلامیه هایی را بین مردم پخش می کردند و مردم را به طرفداری شاه خائن دعوت می کردند. این شهید بزرگوار با آنکه حدود هفت سال داشت آن اعلامیه ها را جمع می کرد و در حیاط خانه ما آتش می زد.
طراحی و تولید: ایران سامانه