معرفی کتاب
نوید شاهد: حماسه 27، دجله در انتظار عباس، زیر سایه عباس، ضربت متقابل، مردی با چفیه سفید، بی کرانه ها، هاجر در انتظار از جمله کتاب هایی با موضوع شهید عباس کریمی می باشد.
کد خبر: ۳۸۷۱۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
سخنرانی شهید عباس کریمی
نوید شاهد: امروز ما در یک چنین مکان مقدسی جمع شده ایم. این را شما یک امر ساده و سهل مپندارید، اگر ما بررسی بکنیم و به گذشته برگردیم، نتیجه می گیریم که تجمع در این مکان مسئله ای بسیار با اهمیت و با ارزش است. کربلای جنوب، مکانی که در آن هستیم، وجب به وجب آن با اهدای خون شهدایی بس بزرگوار به دست ما آمده است. این عزیزان ما فدا شده اند تا دیگر رزمندگان ما از برکت خون پاک یاران با وفای امام عزیزمان، توانسته اند این مزدوران ظالم کثیف و این جباران فاسد را از این سرزمین سلمان فارسی دور کنند و این ها را از این منطقه بیرون بیندازند. این کار، کار با ارزی است.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
مادر سردار شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) این پسر را به من دادند. خدا هم خواست که اسمش را بگذارم عباس. می خواستم خودش، راه و کار خودش را انتخاب کند. بچه مان تحفه عزیز زهرا(س) به ما بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
راحمی، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: بی ربط نیست اگر بگویم علت این که حاج احمد متوسلیان در سال 59 و 60 امنیت را در مریوان برقرار کرد، کار مخلصانه اطلاعاتی عباس بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
حسین رسولیان، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: از سال 59 که وارد کردستان شد، خیلی سریع شیوه های اطلاعاتی را یاد گرفت و تدابیر بسیار جالبی را خودش اتخاذ کرد. در هر منطقه ای که وارد می شد، خیلی زود به آن منطقه و مختصاتش علم پیدا می کرد، به شکلی که اگر کسی او را نمی شناخت، فکر می کرد از بچگی در آن منطقه زندگی کرده است.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
احمد کریمی، پدر شهید عباس کریمی :
نوید شاهد: به خانه دخترم در تهران رفته بودم که سراغ عباس را گرفتم. خواهرش گفت: سه شب است نیامده. به پادگان عباس آباد رفتم و گفتم از روستا آمده ام، پدر عباس کریمی هستم. به واسطه سرهنگی که با ما آشنا بود، او را آزاد کردیم. در راه خیلی سفارش کردم. دلم خوش بود تا مدتی از خانه بیرون نخواهد آمد.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
زهرا منصف، همسر شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: هرا منصف ابتدا درباره نحوه آشنایی و ازدواجش با شهید عباس کریمی می گوید:
سال 1361 از طریق یکی از دوستان به خانواده عباس کریمی معرفی شدم. عباس هم به رسم کاشانی ها به خواستگاری ام آمد.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
محسن کاظمینی، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: : عملیات فتح المبین در پیش بود. یک خط وسیع و سنگینی را به تیپ سپرده بودند. شناسایی خط دشمن به عهده عباس بود. توپخانه عراق در عمق بیست کیلومتری خطشان بود. او پیش از شروع عملیات، بارها و بارها تا توپخانه و مقر فرماندهی لشکرشان رفته و پس از شناسایی، صحیح و سالم برگشته بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
مجتبی عسگری، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: چند روز قبل از عملیات بدر، حاج عباس کریمی مسموم شده بود. صبح روز اول عملیات، به قرارگاه تاکتیکی رفتم. دیدم حاج عباس بیرون سنگر است و می خواهد همراه یکی از گردانها به آن طرف آب برود. رضا دستواره آمد و گفت که بگذار من جلو بروم.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
حنطه ای، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: بیشتر وقتها عباس لباس مبدل می پوشید و به مناطقی می رفت که محل حضور و اقتدار ضد انقلاب بود. به تنهایی هم می رفت. حالا که فکر می کنم، می بینم که چه کا رهای خطرناکی انجام می داد! با کمک همین شبکه های اطلاعاتی، تا عمق مواضع ضد انقلاب نفوذ می کردیم و در جریان آخرین اخبار و اطلاعات قرار می گرفتیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
حسین الله کرم، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: اگر عباس می گفت فلان مسیر را قفل کنید، چون خطرناک است، همان می شد که او می گفت. نمی دانم به او الهام می شد یا از تجربه اش استفاده می کرد؛ ولی من ایمان داشتم که او هر چه می گفت، باید به او عمل می کردیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
سید رضا حسینی، همرزم شهید عباس کریمی:
نویدشاهد: لشکر آمده بود به غرب. تازه اردوگاه قلاجه بر پا شده بود؛ اردوگاهی در لابه لای کوه های بین اسلام آباد غرب و ایلام. حاج عباس فرمانده تیپ عمار بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
احسان درستکار، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: عباس از همان ابتدای آشنایی مان، خصوصیات خاص و روحیه بسیار با طراوتی داشت. هنوز چهره شاد او را به یاد دارم. همیشه عادت داشت اسم کوچک بچه ها را با جان صدا بزند. شوخ طبعی و لبخند نمکینش خستگی را از تن همه ما بیرون می کرد. وقتی نبود همگی احساس خلا می کردیم. روحیه مدیریتی بالایی داشت و اگر کسی مدتی با او بود، متوجه روحیه فرماندهی و مدیریت عالی او می شد.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
قاسم صادقی، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: عباس، هیچ گاه به ابهت های ظاهری یک فرمانده تن در نداد. اصولا او فرماندهی را یک خدمت و خدمتگزاری می دانست، تا فرماندهی بر عده ای که باید تابع او باشند. بسیاری از فرماندهان لشکر، بعدها خاطرات زیادی از او در این باره نقل کردند.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
نوید شاهد: در تابستان سال 1363، لشکر در اردوگاهی در نزدیکی خرمشهر مستقر بود و من در گردان ابوذر بودم. یک روز داشتم با بچه ها فوتبال بازی می کردیم. عده ای هم دور تا دور زمین نشسته بودند تا نوبتشان شود. یک نفر از کنار زمین رد شد. شلوار خاکی رنگ و پیراهن سبز سپاه بر تن داشت.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: افسر دیده بان داشت با همکاری توپخانه 130، آتش بر مواضع دشمن می ریخت. هدف او، ساختمان هایی در سمت راست شهر پنجوین بود. عباس پرسید که کجا را هدف گرفته است. افسر با غرور گفت: می بینی که، از همان جا که دود سفید بلند می شود...
کد خبر: ۳۸۷۱۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند
کد خبر: ۳۸۷۱۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: شناسایی در منطقه عملیاتی به پایان رسیده بود. هدف، پیدان نمودن بهترین راهکار جهت پیاده نمودن گردان ضد زره در پشت توپخانه دشمن و تصرف توپخانه و نیز جلوگیری از اجرای آتش دشمن در زمان عملیات بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: عباس به خانه آمد. نگران و بی قرار بود.می گفت فرصت کم است، آمده ام سلامی بدهم وبروم. برای خداحافظی آمده بود. برای شرکت در جلسه مهمی در اهواز، به دنبالش آمدند.گفتم: چه زود می روی؟ گفت: آمده بودم یک ساعتی بمانم، دیدی که نشد؛ اما خوشحالم که لااقل شما را دیدم.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: بعد از ظهر روز پنجشنبه 23 اسفند 1363 بود. داود 8 ماهه، بی تاب بود و مرتب گریه می کرد. غروب که می شد، داود تب می کرد. این گریه و تب بدون علت، در کنار خاطره خداحافظی بیست و هفت روز پیش عباس، نگرانم کرد. روز جمعه با خانم ها قرار گذاشتیم که به نماز جمعه برویم. هنوز راه نیفتاده بودیم که تلفن زنگ زد.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴