خاطره خودنوشت

خاطره خودنوشت
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«2»

سنگری به زیبایی سنگر فرمانده

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روز بعد فرا رسيد سنگر بچه های ما ديگر نقصی نداشت از سنگر فرماندهی هم بهتر بود جوری شده بود که به جای فرمانده آن را اشتباه می گرفتند. اما...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد مولایی «3»

صحنه ی غم انگیز شهادت یکی از برادرانمان

شهيد «سيدمحمود مولایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ظهر آن روز داشتيم با دوستان همان اطراف قدم می زديم که چشمم به يکی از تانکهايی که شب حمله به وسيله مزدوران عراق زده شده بود افتاد. برادر شهيدمان...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد خیرالله الطافی «2»

بمب خوشه ای که عمل نکرد

نوید شاهد - شهيد "خیرالله الطافی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «مشغول انتقال نيرو بود که يک بمب خوشه ای در داخل کمپرسی می افتد و کفش را سوراخ کرده به زمين می افتد و عمل نمی کند که...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد "عبدالشهاب ميری" (3)؛

امدادهاي غيبی

شهيد "عبدالشهاب ميری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ...در ساعت 10:20 دقيقه شب حزب دمکرات در چند متري پايگاه چندين آر پي جي به سوي پايگاه گرماب پرتاب کرد و همگام با تيربار و اسلحه هاي کلاچ و گرينوف و سيمينوف : اما خوشبختانه با کمک لطف پروردگار و امدادهاي غيبي تمام اميد دشمن به نااميدي منتقل شد ...

خدایا! من را چنان «خداترس» کن که گویی تو را می‌بینم

از شهید «محمد رضایی» مناجات نامه کوتاهی به یادگار مانده است که نوید شاهد البرز آن را در سالگرد شهادتش منتشر می‌کند.
خاطره خودنوشت شهيد يزدان دوست (1)؛

عبورگاه شهدا

شهيد ناصر يزدان دوست در دفتر خاطراتش می نویسد: ساعت 8 به سپاه رسيدم تمام برادراني که قرار بود با هم به آموزش برويم بودند و با آنها آشنا شدم. واقعاً بچه هاي خوبي بودند با يک روحيه شادي. بعد از آن مدت ها که پشت در آموزش نشسته بودند حالا مي خواهند وارد يک جاي مقدس که عبورگاه شهدا است بروند...
خاطره خودنوشت شهيد جليل شرفی «2»

پیام یک شهید؛ ما زنده ایم و مبارزه می کنیم

شهيد جليل شرفی در دفتر خاطراتش می نویسد: شهردار عزيز را هم چند بار در خواب ديده ام که يک بار آن در خط مقدم بود که مي گفت ما هميشه در خط هستيم و تا خواستم دنبال او بروم يک مرتبه خمپاره زدند و او را گم کردم. يکبار ديگر هم در خانه ديدمش که باز مي گفت: ما که چيزمان نشده ،ما زنده هستيم و در خط مقدم مي جنگيم.

خاطره خودنوشت و تکان دهنده شهيد مظفر داوودی (2)

به سنگرهای عراقی رسيدم. يک کالبير 75 سمت راست و يکی ديگر سمت چپ بود بين 2 سنگر کمين رد شديم نزديک به 12 کيلومتر جلو رژيم هاي دهکده را ... کرديم که رسيديم به يک پل ماشين ها رژيم عراق روي آن رد مي شدند . ديديم که تانکها و خودروها زيادتر شد زياد بود ولي ما رفته بوديم که چند نفر در جاي پشت سر عراقی ها بودند .
خاطره خودنوشت و تکان دهنده شهيد مظفر داوودی (1)

شهیدی که به حضور امام زمان (عج) شرفیاب شد

بيادم مي آيد اول جنگ که شروع شد چند نفر بوديم که خواستيم به جبهه برویم شب خواب ديدم که در حال حرکت به جبهه هستم .ديدم که از درب خانه که بيرون مي آيم يک مرتبه ديدم سيد جواني جلو آمد به اين بنده حقير سر تا پا تقصیر سلام کرد. دستي به دستم داد بنده خيلي ناراحت شدم به اين دليل ناراحت شدم چون بنده سلام جلو نکردم. ..
خاطره ای خودنوشت از فرمانده شهید عباس مطیعی

24 ساعت فراموش نشدنی

این نوشتار واقعیتی است و حقیقتی است که انشاء الله برای همه سودمند خواهد افتاد و غرض از آن نه خودخواهی است و تعریف از خود ، بلکه نمایاندن گوشه ای از زندگی خود زندگی 24 ساعتم را که هرگز فراموش نمی نمایم. آخرین شبانه روزی که می توانستم راه بروم ، می توانستم مثل تو کارها را انجام دهم. آخرین شبانه روزی که مثل دیگر شبانه روزهای من پر بود از فعالیت و تحرک از آن همه مقاومت و خلاصه آخرین شبانه روزی که در میان دوستان بودم دوستانی که آنان را چون برادر می دانستم و حتی از برادر بهتر.
خاطراتی از شهید محمدکاظم شهروی

خاطره ای خودنوشت از شهید محمدکاظم شهروی

در همه حال و در همه جا به فکر فرزندانم سمیه و محمدرضا و بقیه بودم و همش در فکر بودم که این بچه ها اینقدر به بابا انس پیدا کرده اند چه کار می کنند مخصوصاً محمدرضا که فهمیده بود من می خواهم بروم جبهه و روز اول صبح هنگام خداحافظی با گریه سر خود را در زیر لحاف کرد از یاد نخواهم برد بفکر سمیه و آن شیرین زبانیها دلم را آتش می زد

تذکره شهادت از حضرت معصومه (س) / خاطره خودنوشت طلبه شهيد محمدجواد اختياردار

شهيد محمد جواد اختياردار در خاطره خود می نویسد: حالا هم ايشان را به جدشان و مادر عزيزشان سوگند مي دهم که بهترين شهادت ها و والاترين شهادت ها را از خدا برايم تقاضا نمايد. خدايا تو را به حقی که معصومين دارند و تو را به حقی که بر آنها داريد شفاعتش را پذيرفته و عنايت خويش را بار ديگر به من فرو فرست .

خاطره روز نوشت شهید جمال ظل انوار (6)

فهميدم که در اين دنيا هيچ چيز به درد نمي خورد و هيچ کس فرياد رس انسان نيست . پي به اين موضوع بردم که در اين مدت 22 سالي که زندگي کرده ام تقريباً زندگيم هيچ پوچ بوده و هيچ توشه ي باارزشي را بر نداشته ام...

رویای صادقانه یک شهید / خاطره خودنوشت شهيد عوضعلي بهرامي (2)

شهید عوضعلی بهرامی در آخرین روزهای حیاطش در خاطرات خود می نویسد: دوباره شب بعد صداي انواع گلوله ها گوش ما را کر کرده بود. در دور تا دور سنگر ما به زمين مي خورد و به برادران گفتم خدا با ماست شما چند آيه امن يجيب مضطر اذا دعا و يکشف سوء را بخوانيد ساعت 1 بعد از نيمه شب چشمان ما خواب گرفته بود .من خودم ديدم حضرت علي (ع) با ذوالفقار دور سنگر مي چرخيد .
شهادت 27 آذر؛

خاطره خودنوشت شهيد عوضعلي بهرامي (1)

به تپه هاي الله اکبر بستان که رسيديم پياده شده و با وسايل خود به سنگري که فرمانده ما را راهنمايي کرد رفتيم و گروه به يک سنگر رفتند در سنگر که قرار گرفتيم خمپاره و توپ و کاليبر 5 و کاليبر 75 و گلوله آرپي جي 7 بر سر ما ريخته مي شد و ما برادران را دلداري داديم و گفتيم برادران اينها چيزي نيست اينها مثل آجيل براي ماست...
شهادت 23 مهرماه؛

خاطره خودنوشت شهيد محمد صادق دشتی (1)

پايان سال 62 براي من دردناکترين دوران زندگي بود در آخرين روزهاي سال شصت و دو . شهادت برادرم حيدر کشاورز درسي بر درسهايم افزود . شهادت جانگداز او باعث شد که بيشتر از هر زمان ديگر تنها شوم.
شهادت 20 مهر ماه؛

خاطره روز نوشت شهيد وفادار مختاری

يادبود روز آخر از پاسگاه شهيد دستغيب در محور زاويه که مدت دو ماه در آنجا بودند و در تاريخ 14 آذر ماه 1364 از آنجا به شيخان رفتيم و ما در همان پاسگاه مانديم...
شهادت 15 مهر ماه؛

خاطره خودنوشت شهيد فتح اله مير غفاری (1)

در دهم تير ماه 1360 خود را به پاسگاه تنگ ابوالحيات معرفي کردم در آن روز حمزه داش اميري هم همراه من بود و با هم به پاسگاه ابوالحيات خود را معرفي کرديم و از آنجا ما به پاسگاه نودان فرستادند و از پاسگاه نودان به گروهان ژاندارمري کازرون مراجعه کرديم.

خاطره روز نوشت شهيد عبدالرحمن ملکی (1)

ساعت 10 صبح به ما خبر دادند که 3 شهيد آوردند و ما رفتيم تشيع جنازه آن شهيدان و تا ظهر برگشتيم آن موقع ساعت 12 بود ما رفتيم به مسجد و نماز را خوانديم و با بچه ها توي آسايشگاه رفتيم و چند ساعتي استراحت کرديم موقعی که بيدار شديم تقريباً ساعت 4 بود همه از پادگان بيرون رفتيم و توي خيابان ايستاديم تا يک اتوبوس آمد و ما سوار شديم رفتيم منطقه فاو...

پیروزی در عملیات طریق القدس / خاطره خودنوشت شهید امرالله قاسمی

عمليات تابستان يا طريق القدس در منطقه سوسنگرد انجام گرفت و دست در موقعيتي بود که نيروهاي نظامي اهم از بسيج سپاه و ارتش نظم پيدا نکرده بود. به همين دليل هم جنگهاي آن موقع را جنگ نامنظم مي ناميدند در عمليات طريق القدس در بستان 4 گردان از بسيج شرکت داشت . که اين گردان چون نيروهاي زيادي داشتند جمعاً مي شدند 2 تيپ بنام هاي تيپ عاشورا و تيپ کربلا .
طراحی و تولید: ایران سامانه