خاطرات شهید حمید برناکی

خاطرات شهید حمید برناکی
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید برناکی»

دردودل برادرانه با پیکر شهید

برادر شهید «حمید برناکی» نقل می‌کند: «کنارت نشستم: چه آرام و راحت خوابیدی داداش کوچیکه. چرا این قدر آفتاب سوخته شدی؟ چه کار کرده آفتاب داغ تنگه با پاره تن ما؟ داداش کوچیکه! ته‌تغاری خونه! بلندشو دلم برات یه ذره شده! بلندشو حرف بزن!»
قسمت نخست خاطرات شهید «حمید برناکی»

غریو الله‌اکبر و یاعلی «حمید»، تنگه چزابه را پر کرد

پدر شهید «حمید برناکی» نقل می‌کند: «در تنگه چزابه، محشری به پا بود. بچه‌ها زیر رگبار بی‌امان دشمن، یاعلی گویان در خون خویش می‌غلتیدند. حمید گفت: «باید یه کاری کنیم. باید تیربارشونو از کار بندازم. بعد هم محکم و مصمم به دل دشمن زد. لحظه‌ای بعد صدای رگبار قطع شد و غریو الله‌اکبر و یاعلی حمید، تنگه را پر کرد.»
طراحی و تولید: ایران سامانه