«من وقت نماز اذان گفتم همزمان با اذان عراقیها شروع به بمباران منطقه کردند. بعد از بمباران از سنگرهایمان خارج شدیم، سر و صورتهایمان کاملاً خاکآلود بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۸۸۳۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۲۶
برگی از خاطرات آزادگان؛
«روزها و ماهها گذشت تا اینکه خبر آزادی ما را دادند. اصلاً باور نمیکردیم انگار در خواب و رؤیا بودیم، وقتی به مرز رسیدیم سه روز ما را قرنطینه کردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات آزادگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
«همانطور که به دنبال جای مناسبی برای وضو میگشتم، چشمم به چیزی افتاد شبیه تختهای بزرگ یا کیسه شنی به نظر جای خوبی برای وضو بود. مشغول مسح بودم که ناگهان دیدم چیزی که رویش ایستادهام یعنی روی آب جسد یک عراقی است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۱
«اولی صورتش رو کمی عقب کشید و ضربه دست دومی محکم به صورت گروهبان عراقی خورد و نقش بر زمین شد عراقیها که از دیدن این منظره حسابی عصبانی شده بودند. بچهها را داخل سلول ریختند و شروع به ضربوشتم آنها کردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸
«شانزده سال بیشتر نداشتم. در منطقه شلمچه در سنگر نشسته بودیم و با بچهها صحبت میکردیم، میگفتیم که در عملیات عمودی میرویم، افقی برمیگردیم، میخندیدیم و عین خیالمان هم نبود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۱۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
«طبق عادت دوباره پابرهنه به طرف چادر برگشت پاهاش گلی شده بود. حمید مقدم خندید و گفت شیرین. من بهت گفتم برای پاهات رو بشوری که تمیز شه. نه این که با پای گلی بیای داخل چادر ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«از او خواستم قرعه خودش را به من بدهد. گفت فکر کردی من بچه هستم که قرعهام را به تو بدهم؟ هیچ میدانی من برای اینکه اسمم دربیاد پانصد صلوات برای حضرت فاطمه زهرا (س) نذر کردهام ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰
«گفتم بچهها یک خواب خوب دیدم. دوستم که الان جانباز است گفت صبر کن اول من خوابم را تعریف کنم. دوستم گفت شما دیشب ازدواج کردید و من را دعوت کردید. گفتم من هم همین خواب را دیدم بچهها گفتند مواظب خودتان باشید بلایی سرتان میآید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲
«نزدیکی دشمن سیمخاردار کشیده شده که باعث کندی حرکت بچهها شده بود. در این هنگام یکی از رزمندگان بسیجی با شجاعت خود را بر روی سیم خاردار انداخت و نیروها را صدا کرد که از رویش عبور کنند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
«با فرمان فرمانده کمکم به طرف خاکریز عراقیها نزدیک شدیم سکوت همهجا را گرفته بود، ولی این سکوتها نیم ساعت بیشتر دوام نیاورد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۱۳۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
«برادر شیخی را از گفتن اذان و خواندن نماز در محوطه باز دارند، روی زمین مینشاندند و با کابل روی پایی که به شدت زخمی بود میزدند با اینکه صورتش زرد شده بود و توان نداشت، ولی باز تحمل میکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«یک روز مانده به عملیات، شهید علی گلریز به دوستانش سفارش هر کس میخواهد بداند در عملیات چه اتفاقی برایش رخ میدهد، بهتر است سه بار قبل از خواب سوره اخلاص را بخواند، عمل فردایش را خواهد دید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۳
«ماه محرم در مرداد ماه یعنی اوج گرما بود. مزدوران عراقی به اسرا اجازه عزاداری نمیدادند اما یک روز با اصرار به آنها گفتند که آزاد هستید عزاداری کنید. بعد از عزاداری این مزدوران به یک باره وارد محوطه شده اسرا را بیرحمانه میزدند و مسخره میکردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
«یکی از نیروها وقتی کمک میکند تا شهید را پایین بیاورد با دیدن صورت او متوجه میشود که یکی از رزمندگان شهر خاکعلی است نامش اصغر قنبری و از رفقای نزدیک همین رزمندهای بود که او را به آنجا آورده بود. از او میپرسد واقعاً نمیدانی این شهید کیست؟ ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱