«هر سه تا تشنه و نالان کناری نشستیم. از همه بیشتر مصیب ضعف داشت. ابراهیم شروع کرد به اصرار که مسیب روزهاش را بخورد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم؛ اما با مقاومت مسیب روزه را تا موقع افطار ادامه دادیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۸۸۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۹
«هر سه تا تشنه و نالان کناری نشستیم. از همه بیشتر مصیب ضعف داشت. ابراهیم شروع کرد به اصرار که مسیب روزهاش را بخورد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم؛ اما با مقاومت مسیب روزه را تا موقع افطار ادامه دادیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۸۸۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۹
«وقتی در میدان مین پایش روی مین رفته بود اولا با تیزهوشی متوجه این موضوع شده بود و ثانیا پا را عقب کشیده بود تا نوک پنجه پا و بامهارتی که داشت طوری خودش را به عقب پرت کرده بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۸۰۰۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
«نگاه آقا مهدی زینالدین به مصیب، نگاهی همراه با افتخار و لذت بود و میگفت: هر وقت آقا مصیب با ما باشد، خیالمان از بابت تخریب راحت است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۹۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
«در جلسهها خوراکی، میوه و ... میدادند. مسیب نمیخورد. میگفت تا وقتی همه نیروهای من از این پذیرایی استفاده نکنند من هم نمیخورم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۵۴۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰
«عمل مصیب هفت ساعت طول کشید و شست پایش را قطع کردند. بعد از عمل، فرمانده گردان حضرت رسول به ملاقات مصیب آمد. یک اورکت تر و تمیز به مصیب داد و گفت این را فرمانده لشکر حاج مهدی زینالدین داده تا به شما بدهم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۱۸۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
«وقتی خبر شهادت مصیب را آوردند مادرم بیتابی میکرد و میگفت باید جنازه پسرم را ببینم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۴۴۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
«اطلاعات و عملیات هر جایی که وارد میشد نمیخواست تعداد نیروها و مأموریتهایش لو برود. قبل از عملیات والفجر ۱۰ برای همین از پوشش جهاد سازندگی استفاده میکردیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۲۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱
«درایت و مدیریت آقای مسیب مثالزدنی بود. در عملیات والفجر ده طوری منطقه را شناسایی کرده بودند که سردار عراقی فرمانده تیپ به آقا مسیب گفت شناسایی شما بهقدری دقیق بود که ما در مرحله اول توانستیم بدون تلفات انسانی دشمن را دور بزنیم و از پشت غافلگیر کنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۰۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۱
«آقامسیب رانندگی میکرد. یک آن، بچه ۱۲ سالهای بدون توجه و با سرعت وارد خیابان شد و با ماشین بهش زدیم. بچه نقش زمین شد. مردم جمع شدند تا ببینند برایش چه اتفاقی افتاده است ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادیکشمرزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴
«اگر فرمانده محور سؤال میکرد راه یا محور باز است؟ میگفت اول من رد بشوم اگر مین یا مانع دیگری نبود بعد بچهها را ببرید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
«شهادت آقامصیب نشان داد هنوز مشعل روشن است و هنوز پرچمداران شهادت باکی از شهادت ندارند و بهدنبال آن میروند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
«داشتن نیروی متخصص و دلسوز همچون آقای مصیّب آرزوی هر فرماندهای بود فرماندهان لشکر همیشه دوست داشتند نیرویی مثل او داشته باشند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۶۰۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۸