شهید سیدمحمدحسین میردوستی

شهید سیدمحمدحسین میردوستی

پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست

همسر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» در کتاب «جان و دلی» روایتی از لحظه بیان کردن پدر شدن شهید می‌کند: «درست شنیدی. داری بابامی‌شی عزیزترینم. بالا پریدی، خندیدی: خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. لبم را گزیدم: زشته محمدحسین، زشته.قهقه زدی: چه زشتی داره؟ پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست. کجاش زشته؟ منظورم اینه داد نزن. داد زدن و بالا پایین پریدن زشته. خم شدی، پر چادرم را بوسیدی: مبارک جفت‌مون باشه خانمم. مبارک جفت‌مون.»

اولین و آخرین تماس به مادر

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» روایت می‌کند: «در سوریه فقط یک بار زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر تماس می‌گیرم، به ما یک کارت تلفن می‌دهند و فقط می‌توانیم با یک شماره تماس بگیریم. من به همسرم زنگ می‌زنم حال شما را از او می‌پرسم. مادر ناراحت نشی، گفتم: نه مادر فرقی ندارد فقط خبر سلامتیت رو بده. اتفاقا به همسرت زنگ بزن که چشم انتظار است. همان یک بار زنگ زد تا از اینکه نمی‌تواند تماس بگیرد دلجویی کند.»

روایتی از اولین و آخرین جشن تولد محمدیاسا

مادر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» نقل می‌کند: «۱۳ مهر جشن تولد یک سالگی محمدیاسا بود. چند روز مانده تا تولد، یک شب به ما زنگ زد و گفت: قرار است به مأموریت بروم و می‌خواهم جشن تولد محمد را زودتر بگیرم، می‌ترسم تا روز تولد نباشم. ۲۵ روز به تولد مانده بود که همه جمع شدیم و جشن را برگزار کردیم. آن شب به ما گفت: فکر می‌کنم این اولین و آخرین جشن تولد محمدیاساست که من حضور دارم. من در مراسم دامادی پسرم نیستم.»

خط زندگیتان را خط سرخ ولایت فقیه بدانید

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «محمدحسین میردوستی» خطاب به همسرش آمده است: «از تو می‌خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد.»
نشر شاهد منتشر کرد

روایتی داستانی از زندگی شهید مدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی در کتاب «جان و دلی»

کتاب «جان و دلی» داستانی از زندگی شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» را روایت می‌کند.
خاطرات شفاهی پدران شهدا

هیچ آرزویی جز شهادت ندارم

پدر شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی» می‌گوید: «زمان حضور در عملیات فرا رسید. سیدمحمدحسین در جمع همسنگرانشان قرار گرفت، اما به او گفتند: در این عملیات نمی توانی حضور داشته باشی. او در جواب می‌گوید: برای فردا شهید نمی‌خواهید؟ همرزمانش وقتی این حد از علاقه و اشتیاق او را می‌بینند، او را دعوت می‌کنند تا در عملیات شرکت کند. از او می پرسند؟ شما خیلی آرزو برای دنیا داشتی! چه اتفاقی افتاده است؟ او می‌گوید: «دیگر هیچ آرزویی جز شهادت در دنیا ندارم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه