خواهر شهید - صفحه 6

آخرین اخبار:
خواهر شهید

خاطره‌ای از شهید عشقعلی احمدی/ بخشش

خواهر شهید عشقعلی احمدی تعریف می‌کند: فکر کردم شاید از داداش یا یکی از فامیل ها شیطنتی دیده و می‌خواهد خبرش را به مامان بدهد.

خاطره‌ای از شهید رضا ابوبصیر/ آغوش سنگ

خواهر شهید رضا ابوبصیر روایت می‌کند: شهر به‌هم ریخته بود. دانش‌آموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند.

خاطره‌ای از شهید میرزاعلی رستم‌خانی/ برای حوا

خواهر شهید میرزاعلی رستم‌خانی روایت می‌کند: میدانست من خواهر میرزاعلی هستم. تا من را کنار چشمه دید لبخند روی لبش نشست و گفت: خدا خیرت بده دختر. ان شاءالله عاقبت به‌خیر بشی.

خاطره‌ای از شهید حمید احدی/ دل سپرده

خواهر شهید احمید احدی می‌گوید: هیچ‌وقت بیکار ندیدمش. نُه ساله که بود همراه مصطفی و مرتضی می رفتند کوچۀ سیدلر جلوی دکان آقاجان بساط می‌کردند. می گفت باید پول تو جیبی مان را خودمان دربیاوریم.

خاطره‌ای از شهید مجید شهریاری/ نفس گرم

خواهر شهید مجید شهریاری می‌گوید: اشک هایم را پاک کردم و سرم را برگرداندم. مجید کنار تخت مادر ایستاده بود. بی‌صدا دعایی را زمزمه می کرد و فوت می کرد سمت مادرم.

دردهای بی‌صدا/ خاطره‌ای از شهید علی اکبر یگانه فرد

خواهر شهید علی اکبر یگانه فرد می‌گوید: من به خیال اینکه او پیش ما نمی‌خواهد خودش را بشکند و حتی یک آخ نمی گوید، وقتی که دوروبرش خلوت می شد از دور زیر نظر می گرفتمش؛ اما هیچ موقع صدای شکایتی از او نشنیدم.

خاطره‌ای از شهید علیرضا مولائی/ در کربلا منتظرت هستم

خواهر شهید علیرضا مولائی از برادر خود تعریف می‌کند: همیشه می‌گفت ما زودتر از شما به کربلا می رویم. آنجا منتظر می مانیم تا شما بیایید. این حرفش یادم مانده بود.

خاطره‌ای از شهید عباس منتخبی/ مخالفان کوچک

خواهر شهید عباس منتخبی می‌گوید: اوضاع شهر به هم ریخته بود. درگیری ها و راهپیمایی های پی درپی مردم و انقلابیون به اوج خودش رسیده بود. عباس آماده شد تا به تظاهرات برود. من هم دوست داشتم با او بروم

خاطره‌ای از شهید یعقوبعلی محمدی / ذبح قربانی

خواهر شهید یعقوبعلی محمدی بیان می کند: زخمی شده بود و در بیمارستان بستری بود. از ناحیه قفسۀ سینه و کتف مجروح بود. بعد از اینکه حالش بهتر شد او را مرخص کردیم تا به خانه بیاوریم.

خاطره‌ای از شهید فضائل کریمی/ خدا آدرس ما را دارد

خواهر شهید فضائل کریمی روایت می‌کند: بعد از عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر فضائل که زخمی شده بود، در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود. ما هم رفتیم تهران. چند روزی آنجا ماندم.
مادر شهید

مادر شهید نوری و خواهر شهید بابایی آسمانی شد

مادر گرانقدر شهید داود نوری و خواهر شهید علی بابایی دار فانی را وداع گفت و به فرزند و برادر شهیدش پیوست.

خاطره‌ای از شهید حسین فاتحی‌نژاد/ دوست داشتن های غیرمعمولی

خواهر شهید حسین فاتحی‌نژاد می گوید:وقتی شنیدم که به مرخصی آمده، بدون معطلی آماده شدم تا به دیدنش بروم. از وقتی به جنگ رفته بود خیلی دل تنگش میشدم.

خاطره‌ای از شهید غلامرضا رفیعی / موهای مجعد

خواهر شهید غلامرضا رفیعی می‌گوید: تصمیمش را گرفته بود برود جبهه. برای بدرقه رفته بودیم. مادر نگران بود. به غلامرضا گفتم: مادر نگرانه. حرف ما رو قبول نمی کنی، حداقل به خاطر زن و بچه هات نرو.

خاطره‌ای از شهید نصراله رفیعی/ خرمشهر آزاد شد!

خواهر شهید نصراله رفیعی می‌گوید: خرمشهر آزاد شد!خبر را که شنیدیم از خوشحالی یک جا بند نمی شدیم. مردم شور و نشاط عجیبی داشتند. تلویزیون شادی همه را نشان میداد.

خاطره‌ای از شهید محمدحسین تجلی/ چراغ خاموش

خواهر شهید محمدحسین تجلی تعریف می‌کند: محمدحسین طفره می رفت و چیزی نمی گفت اما وقتی دید حریف دایی گفتن های مظلومانۀ پسرها نمیشود، گفت: فقط با یک شرط که چراغ ها خاموش باشند!

خاطره‌ای از شهید عبداله بسطامیان/ وصیتنامه بزرگ مرد کوچک

خواهر شهید عبداله بسطامیان می‌گوید: از من قول گرفت تا قبل از شهادتش سراغ وصیتنامه نروم. انگار هنوز او را نشناخته بودم. نمی‌دانستم پشت این چهرۀ بچه گانه روح بزرگی پنهان است.
خاطرات;

نور قرآن

شهید غلامحسین بهرسی در 1344/01/01 در گناوه متولد شد.وی در فعالیت های مذهبی بسیاری شرکت می کردند و با شروع جنگ عازم جبهه های جنگ شدن و سرانجام در تاریخ 1366/02/16 در شلمچه به شهادت رسید.
خاطرات شهید

خواهر شهید : برادرم بی تاب شهادت بود

شهید محمد حسین اکبریان پانزدهم تير 1347، در محله ده­آباد از توابع شهرستان ميبد به دنيا آمد.به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و يكم ارديبهشت 1365، با سمت تك‌تيرانداز در فكه بر اثر اصابت تركش به سينه، شهيد شد.
خاطره‌ای از شهید فضائل کریمی/

افطاری با طعم صداقت

خواهر شهید فضائل کریمی روایت می‌کند: مرخصی گرفته بود تا ماه رمضان را در شهر خودمان باشد. هرروز قبل از افطار به مسجد محل می رفت تا با دوستانش نماز جماعت بخواند و بعد هرکدام به خانۀ خودشان می رفتند تا افطار کنند.
وصيت نامه شهيد حسن جشني تهراني

آقا حسين(ع) الان تنهاست و يار می خواهد

پدر مهربانم پيامي داشتم که شما بايد در هيئت فاطمه (س) اعلام کنيد و آن اين است ، بگوئيد آقا حسين(ع) الان تنهاست و يار مي خواهد او نداي (هل من ناصر ينصرني) را سرداده و لبيک گو مي خواهد.
طراحی و تولید: ایران سامانه