برش 28

برش 28

برش 28 از کتاب "روی جاده رملی"/ قرص سیانور

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: نیروهای رکن دوّم پیرمرد جاسوس را شناسایی کرده بودند و از وجود او اطلاع داشتند. با در نظر گرفتن حرکات او می خواستند حلقه ی جاسوسی عراق را شناسایی کنند. وقتی پیرمرد فهمید لو رفته است، شیشه ی قرص سیانور را از جیبش درآورد.

بُرش 28 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ استعفا

حسین محمدی دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: گفت: «استعفام رو نوشتم، امّا موافقت نمی‌کنن.» کمی جا خوردم. گفتم: «دیوونه شدی! کار به این خوبی؟» گفت؛ دلم می‌خواد برم سپاه، دوست دارم تو کارای رزمی باشم نه اداری. می‌خوام یه سرباز باشم.
طراحی و تولید: ایران سامانه