- خاطرات شفاهی والدین شهدا

navideshahed.com

الله اکبر گفتیم و تا به خودمان آمدیم خاکریز دست ما بود

الله اکبر گفتیم و تا به خودمان آمدیم خاکریز دست ما بود

جانباز «غلام ناظری» می‌گوید: سال ۱۳۶۰، بعد از عملیات فتح‌المبین، در جبهه حضور داشتم. یک خاک‌ریز بود که شکل عصا داشت و در اختیار عراقی‌ها بود. با ذکر "الله اکبر" عملیات را شروع کردیم و درگیر شدیم. آن‌قدر غرق در نبرد شدیم که نفهمیدیم چطور خاک‌ریز را گرفتیم.
وابستگی خاصی به دنیا نداشت

وابستگی خاصی به دنیا نداشت

همسر شهید نصرت الله علیائی مقدم درباره خصوصیات همسرش گفت: هیچ تعلق خاطری به دنیا و مادیات نداشت و آرزویش شهادت در راه آرمانش هایش بود.
سرباز بودم و می‌خواستم به کشورم خدمت کنم

سرباز بودم و می‌خواستم به کشورم خدمت کنم

جانباز «محمدشریف حسین‌پور» می‌گوید: سرباز بودم و می‌خواستم به کشورم خدمت کنم، برای همین در جبهه نام‌نویسی کردم. در یکی از عملیات‌ها، بعثی‌ها حمله شیمیایی سنگینی انجام دادند؛ آن‌قدر شدید که تا شعاع ۱۵ متری اطرافم را نمی‌دیدم. در این عملیات، تعدادی از همرزمانم به شهادت رسیدند و من هم دچار آسیب شیمیایی شدم.