یادداشت های سفر(28)؛ بايد ثبات قدم داشت
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۲۹
نوید شاهد: با عجله و نفس زنان ، خود را به ايستگاه مي رسانم . قسمت وسيعي از سالن با رنگ سبز لباس نظاميان ارتش جمهوري اسلامي ايران پوشيده است ، که در سجده و غرق در عبوديت و بندگي هستند .
با عجله و نفس زنان ، خود را به ايستگاه مي رسانم . قسمت وسيعي از سالن با رنگ سبز لباس نظاميان ارتش جمهوري اسلامي ايران پوشيده است ، که در سجده و غرق در عبوديت و بندگي هستند . در رکوع رکعت بعد به آنان مي پيوندم . پس از نماز چهره هاي آشناي تيمسار هاشمي ، سرهنگ واعظي ،سرهنگ خليلي ،سرهنگ عباس زاده ، سرهنگ زين العابديني ، سرهنگ دربندي ، تيمسار بازنشسته سروري ، سرهنگ روضه اي و را مي بينيم .
تيمسار بختياري که از اعضاي ثابت هيئت معارف جنگ است ،به تعدادي از پيشکسوتان ارتش مي گويد : تمام لطف اين کار به اين است که بياييم و همديگر را ببينيم . "
اعضاي هيئت معارف جنگ و تعدادي از فرماندهان قديم و جديد ارتش در کوپه هاي سالن شماره 6 و دانشجويان دانشگاه امام علي (ع) در ساير سالنها اسکان مي يابند .
در ساعت 2 بعد از ظهر ، قطار به سمت خوزستان حرکت مي کند . صداي سرهنگ دربندي از بلندگوي قطار به گوش مي رسد که مي گويد :
سلام ! بر همه عزيزان دانشجو ، سلام ! بر همه فرماندهان بزرگوار و سلام ! بر کارکنان پرتلاش قطار مسافربري رجا و سلام ! بر همراهاني که ما را در اين سفر ياري مي کنند . از همه عزيزاني که صداي مرا مي شنوند خواهش مي کنم کوپه هاي بغل دستي را چک کنند که آيا صدا به آنها مي رسد يا نه ؟ "
او ، سپس برنامه هاي مورد نظر هيئت را اعلام مي کند .
پس از گذر از ايستگاه شهر قم ، سئوالهايي بين دانشجويان توزيع مي شود که بايد ظرف نيم ساعت به آن جواب بدهند . تيمسار صياد مدت پاسخگويي به سئوالات را افزايش مي دهد .
برگزاري مراسم دعاي توسل در قطار ، حال و هواي ديگري دارد و هر کسي در کنجي ،اين دعا را زمزمه مي کند .صياد شيرازي نيز ، تنهاي تنها ، در گوشه اي از کوپه به دعا و نيايش با خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) مشغول شده است .
هنگام اذان مغرب ، تمامي همراهان يک صدا و بلند " الله اکبر "مي گويند . براي تسريع در کارهاي خواسته مي شود تا در قطار تجديد وضو شود تا هنگام توقف بلافاصله به نمازخانه ايستگاه برويم در فاصله مانده به ايستگاه بعدي ، شيرازي در کوپه خود نماز نافله مي خواند .
با توقف قطار ، نمازخانه ايستگاه ازنا ،پر از نظاميان نمازگزار مي شود با حرکت مجدد قطار ، به کوپه صياد مي روم .
او براي دو دانشجو از جريان خلع فرماندهيش در غرب کشور توسط بني صدر ميگويد : " به ما گفت برويد . گفتم تا از شوراي عالي دفاع دستور نيايد . من نمي روم دستور را بردند نزد امام (ره) ،امام گفتند برابر مقررات برخورد شود زنگ زدم به منزل آقاي خامنه اي ( رهبر معظم انقلاب ) در خيابان ايران ،آقا گفتند : سريع منطقه را ترک کنيد و نگران نباشيد ! با اين که به دليل جراحات وارده ،عصا داشتم ،ولي تلاش مي کردم . به ستاد نيروي زميني رفتم ،گفتند که از آنجا هم بيرون برويم ،دوباره زنگ زدم به آقا( آيت الله خامنه اي ) و گفتم براي من اين وضع سنگيني است ،آقا گفتند اين را هم اجرا کنيد ده ماه بعد بني صدر فراري شد و بعد شهيد رجايي رئيس جمهور شد . در صحنه انقلاب ، بايد ثبات قدم داشت ، اگر قدم با عقيده مرتبط نباشد ،رسيدن به هدف ناممکن است
يکي از دانشجويان درخصوص تصميم گيري در مواقع بحران سئوال ميکند . صياد مي گويد :
" فرق بين تصميم گيري در بحران و غير بحران ، در زمان است . تصميم گيرنده بايد مسيري را طي کند . و اين ،مستلزم آن است که تمرين داشته باشد . مثلاً در عمليات فتح المبين ، ريشه تصميم گيريهاي ما ، همان شناساييها ، مشورتها و هماهنگيهاي ميان ارتش و سپاه بود . ما ،متناسب با صحنه ، دشمن را برآورد ميکرديم . تصميم گيري با شانس و استخاره همراه نيست . يک مدير ،فرمانده و رهبر ، در موقع تصميم گيري ، بايد جاذبه اش در محيط کاري به حدي باشد که اعمال نظر کند و در مواقع بحران ، تصميم مناسب بگيرد .
ما در عمليات فتح المبين از چهار طرف در بحران قرار داشتيم . يک بحران را ، اما رفع کردند و فرمودند که عمليات کنيد . نگفتند که چطور برويد . امام در بحران ،خوب تصميم مي گرفتند . از اين لحظه به بعد ، ما اجرا کرديم .
در سير تقدير همه چيز بر عهده ما نيست . در مواقع بحران ، فرمانده اي مي تواند تصميم صحيح و خوبي بگيرد که در حالت عادي ،با تعمق ، تفکر و رعايت همه اصول کارش را کرده باشد . آن وقت در مواقع بحران خداوند متعال دست او را مي گيرد در عمليات بدر ، حدود 20 هزار نفر از ما داشتند اسير مي شدند شب تا صبح تيپ هوابرد را جابجا کرديم . اين تيپ تا صبح پياده مي رفت و من جلو رفتم همه در فشار بودند دادبين فرمانده يگان تکاور بود او هم به هم ريخته بود و يک چنين تنگناهايي در عمليات بود گفتم : توجه کنيد به دستوري که صادر مي کنم ! تا ساعت 7 بعد از ظهر به شما فرصت مي دهم تا برويد قوايتان را تجديد ساختار کنيد .
ما چاره اي جز جنگ نداريم . و دشمن از پيروزي سرمست است . امشب بايد بريزيم بر سر آنها اينها رفته بودند همه رفته بودند ، عقب نشيني کرده بودند ساعت 5/6 بعد از ظهر است . رفتم تجديد وضو کنم کنار هور ،ديدم يکي از پشت کمر مرا گرفت ، يکي از بچه هاي بسيجي بود ، آمدم نگاه کنم و دريابم ، مرا و صفوي را انداختند داخل قايق قايق که 15 متر جلو رفت ،خودم را با آن لباس ، کلاه آهني و پوتين به آب انداختم و دست و پا مي زدم و به زور جلو مي رفتم ، يک چيز انداختند ما را بالا کشيدند بلند شدم و آنچنان فريادي زدم و از قعر جانم گريستم و فرياد زدم ، با بغض فرياد زدم که شما حق نداريد فرمانده را بي اختيار از صحنه بيرون بيندازيد .
روحاني شهيد ميثمي ، با لبخندي به من گفت خوب کاري کردي برگشتي . ( احتمالاً سردار صفوي نوار فيلم را دارد ) من فرماندهان را جمع کردم ، گفتند همه به عقب برگشتند ، ولي شما هرچه بگوييد ما عمل ميکنيم ، چاره اي نيست ، ما هم بايد برگرديم ،آه از نهادم برآمد : چرا که پيروزي صد در صدي را مي ديدم که داشت از دست مي رفت . بعداًحضرت امام يک پيام تاريخي ـ بعد از عقب نشيني ـ دادند " به فرماندهان ارتش و سپاه بگوييد ، چون گزارشي داده اند بعضي ناراحت هستند مي خواستم بگويم هيچ نگران نباشيد از ائمه که بالاتر نيستند آنها هم در ظاهر ، در بعضي مواقع موفق نبودند محکم باشيد و از هم اکنون به فکر عمليات بعد باشيد ؛ وقتي اوضاع تغيير کرد، گردنها افراشته شد به ذهنم طرح آمد گفتم ريشه نقص را يافتم . ما در نيروي زميني ـ در خط شکستن ـ ضعيفيم ما بايد گروهانهاي شهادت طلب تشکيل دهيم مطلب را گفتم و بعد خواستم که چراغ را خاموش کنند ،تا آنها که داوطلب براي اين گروهانها هستند تنها بمانند و آنها که نمي توانند ، به راحتي بيرون روند اما وقتي چراغ را روشن کرديم ، هيچ کس بيرون نرفته بود ! همه حاضر بودند در اين گروهان باشند دستور صادر کرديم و سه روز فرصت داديم که بيايم از آنها بازديد کنيم {بعد از اين مهلت } رفتيم ديديم يگان محکم و مجهز است براي فرمانده مسلمان ،مواقع بحران با مواقع عادي ،حالتش يکي است مومن وقتي شدت مي بيند قوي تر مي شود و ايمانش بيشتر ميشود "
هنگامي که صياد ،اين مطالب را بيان مي کرد ،سروان 2 سيد جمال غلامي اظهار داشت : " اين قضيه را حاج علي مهدي پور ـ از برادران سپاه ـ برايم تعريف کرده ، گفت : " اين فرمانده تان ، کارش خيلي درست است ،ما او را به زور سوار قايق کرديم ، خودش را انداخته بود در آب . گفتيم ما با تو کار داريم ! نياز داريم ! حيفي ! نيروها همه عقب نشيني کرده اند فرمانده تان ( تيمسار ) با حالت حسرت گريه کرد که چرا بايد اين طور شود . خود را به آب انداخت ، داد مي زد ، فرياد مي کشيد و مي گفت :من مي خواهم بروم ! ولم کنيد ! چه کارم داريد ! اصلاًخودم تنها مي خواهم بمانم و بجنگم ! بگذاريد بمانم ! اصلاً شما چه حقي داريد که فرمانده تان را به زور از صحنه دور مي کنيد ! " تيمسار آن موقع با حالت زار ، اصرار ميکرده و آنها هم توجهي نمي کردند ، دو سه بار رويش را بوسيدند ، تيمسار اصلاً در حالت خودش نبود ، باور نمي کرد ، فکر نمي کرد اين عمليات اين طور بشود و با شکست مواجه شود . چون همه چيز را محاسبه کرده بود و شروع مي کند به صحبت با حالت زاري و گريه که اسلام در خطر است ، کشور در خطر است ،بگذاريد من بمانم "
ـ وضعيت ايجاد شده واقعاً يک وضعيت جالبي است که تيمسار صياد با طرح سئوالي به بيان خاطره اي معنوي بپردازند و در حالي که 4 يا 5 نفر بيشتر در کوپه نيستيم يک نفر به عنوان شاهد مثال پيدا شود و اين طور قضيه را توضيح دهد ، واقعاً اتفاق اين موضوع درسي است بزرگ .
نظر شما