یادداشت های سفر(15)؛ پابرهنه شو...
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۲
نوید شاهد: گروههاي 1 و 2 پس از صرف صبحانه با چند خودرو به محل مأموريتهاي خود مي روند . صياد در محل غذاخوري به خاطر حضور سرتيپ 2 بازنشسته ميرستوده خاطره اي را به ياد مي آورد :" با هم ( با ميرستوده ) از مشهد آمديم و ...
گروههاي 1 و 2 پس از صرف صبحانه با چند خودرو به محل مأموريتهاي خود مي روند . صياد در محل غذاخوري به خاطر حضور سرتيپ 2 بازنشسته ميرستوده خاطره اي را به ياد مي آورد :" با هم ( با ميرستوده ) از مشهد آمديم و بعد با هلي کوپتر به اينجا آمديم ، مي خواستيم برويم فرمانده لشگر 77 را عوض کنيم به هلي کوپتر گفتيم سريع برود ،آمد سريع برود رفت توي ابر ،آمد که برگردد باز رفت توي ابر . به خاطر همين هلي کوپتر را بالا کشيد به طوري که کاملاً رفتيم بالاي ابرها و ديگر چيزي پيدا نبود و اين ديگر کاملاً خطرناک بود چرا که سوخت محدود بود و هلي کوپتر هم بايد با چشم هدايت کرد . خلبان نمي توانست پايين بيايد . احتمال برخورد با مانع يا دکل زياد بود . خلبان دست و پايش را گم کرده بود نمي دانست چه کار کند . همه مضطرب و نگران ،ترسيده بودند و مرگ را در مقابل چشمانشان مي ديدند خلبان شايد 10 دفعه رفت توي ابرها ولي نتوانست کاري کند . کمک خلبان در حال اشک ريختن بود . اسمش ( ظاهراً ) سرهنگ کارگشا بود . به خلبان گفت : يک بار بده ما ببريم پايين بالاخره با کلي شور و تشويش توانستيم از اين وضعيت رهايي پيدا کنيم . وقتي هلي کوپتر روي زمين نشست گويي که زندگي را دوباره به آنها بخشيده اند و "بعد از بيان اين خاطره تيمسار ميرستوده مي گويد : "به خاطر همين سابقه دعا مي کردم که در اين مأموريت اسم مرا جزو افراد و سرنشينان هلي کوپتر ننويسند ! "
پيش از حرکت ،تقسيم بندي گروهها يک بار ديگر تغيير کرد .
اکنون در دل آسمان جاي گرفته ايم . کارون به آرامي در جريان است و چاله ها و گودالهاي آب در دشت اهواز نيز از بالا ديده مي شود . از فراز پادگان دشت آزادگان و کرخه کور مي گذريم ،لايه هاي ابر تراکم بيشتري مي يابد . اگر بارندگي شود برنامه ها به هم مي ريزد بر بالاي يکي از ارتفاعات الله اکبر فرود مي آييم . کمي دورتر از هلي کوپتر ،نقشه اي بر روي زمين گشوده مي شود ،صياد از طريق قطب نماي هلي کوپتر مشخص مي کند که مدار اينجا 225 درجه است ، و بعد بررسي بر روي نقشه صورت مي گيرد . قبل از ضبط مصاحبه ، صياد مقدمه اي را مي گويد : " در جمع عزيزاني هستيم که در عمليات طريق القدس نقش مثبت و کارسازي داشتند و الان وقت يادآوري صحنه و فراز و نشيبهاي نبرد است . صحنه عمليات طريق القدس در دو بخش کلي شمال کرخه و جنوب کرخه تقسيم شده بود سازمان رزم مرکب از دو لشگر 92 زرهي و 16 نيروي زميني و تيپ 31 عاشورا و 25 کربلا و تيپ امام حسين (ع) ( که در بعضي مدارک تيپ امام سجاد نوشته شده است ) بود و "
بعد از صياد ، تيمسار بهرامي در مصاحبه خود به نکاتي مي پردازد و از جمله مي گويد : " افتخار داشتم به عنوان فرمانده تيپ 3 لشگر 92 در عمليات طريق القدس شرکت کنم . قبل از اين عمليات در اينجا دو عمليات صورت گرفت يکي عمليات الله اکبر که اين تپه ها به دستمان افتاد و ديگري عمليات کوچکي بود که بعد از آن فرم عمليات طريق القدس شکل گرفت . بعد از عمليات تپه شحيطيه و تپه سبز احداث جاده رملي يکي از شاهکارهاي اين عمليات بود که به واسطه آن توانستيم جناج چپ را دور بزنيم خط تماسمان در اينجا حدود 6 کيلومتري تپه هاي الله اکبر بود . "
او اضافه مي کند : " تنگ چزابه 2 يا 3 کيلومتر بيشتر نيست . سمت راست به تپه هاي رمل نبعه و سمت چپ به هور العظيم محدود مي شد براي اين کار تپه هاي رملي از سمت راست شناسايي شد . اين شناسايي با لباس مبدل عربي و سوار بر شتر انجام شد چاهي در کنار تپه هاي رملي زدند و 12 نفر در داخل تپه ها مستقر شدند ما از کنار جاده سينه خيز رفتيم ، طوري که فرصت باز کردن سيم خاردارهاي حلقوي را نداشتيم ، تعدادي از بسيجيان و برادران پاسدار خودشان را روي اين سيم خاردار انداختند تا بقيه از روي آنها رد شوند
..سردار کريم نصر همچنان که بر روي ويلچر نشسته است مصاحبه خود را شروع مي کند : بسم الله الرحمن الرحيم با يادي از سرداران آن عمليات بزرگ ، شهيد تيمسار نياکي ، شهيد تيمسار صفوي ، سرداران شهيد حسن باقري ، شهيد خرازي ، شهيد کردآبادي ، فروغي و رشيد آبادي و سيد حميد عقيلي ؛ که همه از سرداراني بودند که اين عمليات را رهبري کردند . لشگر امام حسين (ع) که به نام تيپ معروف بود مرکز استقرارش در دارخوين بود بعد از عمليات ثامن الائمه براي مأموريتي که براي يگان مشخص شد به سرعت نيروهاي مردمي را فراخواندند ، از جمله اصفهان ، که همه در شهرک انرژي اتمي دارخوين به صورت گرداني سازماندهي شدند . با عملياتي که در آينده انتظار مي رفت ،نيروهاي زيادي واردشدند . 15 گردان پياده آماده شد . هيچ يک از ما اطلاعاتي از منطقه نداشتيم به جز يک اطلاعات عمومي . لذا با مشخص شدن مأموريت ، شهيد خرازي و شهيد رداني پور در منطقه حضور يافتند تا آنجا را شناسايي کنند جا دارد در اينجا از برادران ارتشي و از شهيد حسيني ياد کنيم ،از زحمات شبانه روزي که داشتند اين برادران با مشکلات فراوان ،منطقه را زير نظر داشتند ، يک بار شهيد حسيني گفت : بدن اين برادرها يک ماه است آب نديده و در لشگر امام حسين (ع) سنتي رايج بود و آن اين که تا خودمان نرفته و منطقه را شناسايي نمي کرديم ـ حتي تا رده معاون دسته که بايد منطقه را شناسايي کنند ـ به اطلاعات برادران اطلاعاتي اکتفا نمي کرديم ( در اين عمليات ) ما هر يک از برادران مسئول گردان را براي شناسايي آورديم توي منطقه شمال کرخه ،مأموريت لشگر به سه محور تقسيم شد :ـ از ديدگاه اول ،گردان در خط اول و يک گردان در احتياط بودند . 2ـ ديدگاه دوم ،که 3 گردان در اين بودند ،يعني محور مياني عمليات که فرماندهي آن به دست سردار شهيد فروغي بود که در ادامه عمليات در تنگه چزابه به شهادت رسيد . 3ـ ديدگاه سوم ، که رداني پور به اتفاق شهيدصفوي در آن منطقه حضور داشتند از ميدان مين و خط دشمن عبور کرديم و با انبوه نفربرها و نيروهاي دشمن مواجه شديم ، در اين حالت که تعدادي از نيروهاي ما هم آسيب ديده بودند ، يکي از گردانهاي احتياط به فرماندهي شهيد حسن زاده به ما پيوست و حرکت ما به سمت جاده شني سريع شد . در حال پيشروي ، تانکهاي دشمن مورد هدف قرار مي گرفت و تعدادي از تانکها زده شد . منطقه در آتش و خون ، دود و باروت بود ،وضعيتي واقعاً روحاني اما مشکل و سخت . نزديکيهاي صبح به جاده رسيديم . به طرف غرب و بستان حرکت کرديم . ساعت دقيقاً يادم نيست چند بود که با تيمسار صياد شيرازي که بر روي جيپ سوار بود برخورد کرديم . من به عنوان فرمانده تيپ با ايشان صحبت کردم و وضعيت را گفتم و اين که ما به طرف تنگه چزابه مي رويم و بعد از ايشان خداحافظي کرديم ساعت نزديک 8 بود که به برادرمان زاهدي روي جاده ملحق شديم . وقتي در اينجا همديگر را ديديم و الحاق صورت گرفت ،همديگر را در آغوش گرفتيم وضعيت جناح راست جلو کاملاً مشخص شد . اينجا در سه کيلومتري تنگه چزابه بود که مستقر شديم در جناح راست هم تانکها و نفربرها و هم برادران مهندسي کار مي کردند . دشمن فکر کرد ما از دو محور مي خواهيم عمل کنيم فشار دشمن زياد بود خرازي آمد و تعدادي از برادران مجرب و نترس را انتخاب کرد ـ نيروهاي کيفي که حرکات دشمن را زير نظر بگيرند ـ اين برادران بالا رفتند و در خط حمله و نوک پيکان قرار گرفتند ، و لحظه به لحظه يکي از آنها مجروح مي شد کساني که هر يک حداقل در حد فرمانده گروهان بودند ازجمله علي عابديني زاده که براي نيروها هم روحيه بود و هم نقش تعيين کننده در حفظ آن ارتفاع داشت بايد تا رسيدن شب ، 7 تا 8 ساعت مقاومت مي کرديم تا بعد حمله کنيم خرازي وقتي خاکريز زده شد سجده کرد و خدا را شکر گفت و خيلي از زدن خاکريز خوشحال بود
سردار نصر در پايان مي گويد : اين عمليات، عملياتي بود که براي اولين بار در منطقه رملي با شناسايي خوب و برنامه از قبل طراحي شده و نيز از خودگذشتگي و جلوداري مسئولين به موفقيت رسيد . مثل تيمسار صياد که در منطقه حضور داشت و حسن باقري که حتي تا جاهايي جلو رفت که نزديک بود اسير شود ، مثل شهيد خرازي که هر يک نقش مهمي داشتند "
در حين مصاحبه سردار نصر دوربين فيلمبرداري دچار نقص فني مي شود که با تلاش
دوستان مشکل مرتفع مي شود .
يکي از برادران جهاد سازندگي آماده مي شود تا در مقابل دوربين قرار بگيرد ، صياد قبل از صحبتهاي آنها مقدمه اي را عنوان مي کند :" اين عمليات روي محور جناح راست که منطقه رملي بود به عنوان تاکتيکي براي تلاش اصلي انتخاب شد . و فرماندهان حساب خوبي باز کرده بودند و مشکل اين بود که مسير عبور براي نيروهاي مکانيزه فراهم نبود و بايد جاده مي داشتيم و برادران جهاد نقطه درخشان کارشان از اينجا آغاز شد . خودشان براي اين کار داوطلب شدند و قرارگاه کربلا هم اين مأموريت را به آنها سپرد "
آقاي علي آباديان در اين رابطه مي گويد : " بعد از اين که طرح جاده رملي ريخته شد و بعد از بررسي هاي زياد ، از طرف فرماندهان محترم گفته شد که ما يک جاده در منطقه رملي مي خواهيم تا بتوان از روي آن مهمات و مجروحين را جابجا کرد . يکي از برادران ابتدا پيشنهاد استفاده فرش باتلاق را داد ولي از اين فرش يک بار بيشتر نمي توان استفاده کرد چرا که بعد از آن سوراخ مي شد به همين خاطر اين پيشنهاد منتفي شد . طرح دوم اين بود که از تراورسها به عنوان راه عبور استفاده شود و در هر 100 متر يک پارکينگ ايجاد شود ، که اين پيشنهاد هم به خاطر اين که ممکن بود تراورس ها از هم جدا شوند ، منتفي شد . طرحهاي ديگري نيز چون استفاده از گوني شن داده شد که هيچ يک پذيرفته نشد برادر حسن بيگي پيشنهاد داد : چون ما در منطقه دامغان تپه رملي داريم ، مي شود براي احداث جاده از همين خاک رس استفاده کرد .
( اين پيشنهاد قبول شد ) ابتدا تصميم بر اين مي شود که در عرض جاده 3 متر و به فاصله هر 100 متر يک پارکينگ تعبيه شود ( ولي بعداً به خاطر مشکلات به وجود آمده عرض جاده 7 متر گرفته شد و ايجاد پارکينگ منتفي شد ) 18 آبان بود که کار اين جاده به ما ابلاغ شد ، براي جهاد سمنان ، من به اتفاق برادرمان ميري کار شناسايي و بررسي را انجام داديم ( و بعد شروع کرديم ) کار ما در روزهاي اول کند پيش مي رفت . در روز نهم ما 3 کيلومتر پيشروي داشتيم که مدام از طرف فرماندهان و مسئولين بررسي و حمايت مي شد
اکنون در دهلاويه فرود آمده ايم . آقاي داوري عکسي از بناي يادبود شهيد چمران مي اندازد . بعد ماشين سوخت هلي کوپتر ها را نشانم مي دهد و مي گويد : اين خوراک هلي کوپترهاست ؟ خوراک ما کجاست ؟ " ! در همين اثنا سر و کله خودروهاي گروه 5 و تدارکات پيدا مي شود . افراد هيئت با قرائت فاتحه اي از شهيد چمران تجليل مي کنند .
نماز جماعت ظهر و عصر در حسينيه اقامه مي شود و سپس سفره غذا را مي گسترانند . هنگام صرف ناهار متوجه پيرمردي عرب مي شويم که دشداشه اي سفيد به تن دارد ، ميرستوده او را " سيد امين موسوي " معرفي مي کند . پيرمرد بعد از ناهار به زبان عربي با سردار اسحاقي صحبت مي کند . مي فهمم که موضوع درباره وضعيت زندگي پيرمرد و مختصري هم درباره شهيد اقارب پرست است . صياد به اسحاقي و ميرستوده مي گويد که اين موسوي آن موسوي راهنما در طريق القدس نيست .
پس از گذشت حدود 5/3 ساعت حضور در دهلاويه با چند خودرو به طرف پل سابله حرکت مي کنيم . در بين راه به چند روستاي فقير برخورد ميکنيم ، صياد ميگويد : " منطقه غني ولي مردم خيلي فقيرند .
با گذشت از پاسگاه ايست و بازرسي به پل سابله مي رسيم . گروه تحت سرپرستي سردار مرتضي قرباني نيز از راه مي رسند ، هنگامي که مرتضي به صياد نزديک مي شود ،او با مشاهده بندباز پوتينهاي سردار با لبخند مي گويد : " معلوم است که پوتينها عاريه اي هستند " ! سردار قرباني با لهجه اصفهاني جواب مي دهد : " پوتينها تنگ و کلاه گشاد است " !
اين نقطه محلي است که ديشب در جلسه از آن به عنوان " حادثه پل سابله " ياد مي کردند و نسبت به نحوه عمليات در آن اختلاف نظر وجود داشت .حال مجدداً اين اختلاف نظرها ابراز مي شود .
سردار مرتضي قرباني براي اين که در فيلمبرداري مصاحبه باز بودن پوتينهايش مشخص نشود به لاي بوته هاي تيغ دار مي رود ،زاهدي با ديدن اين صحنه با خنده مي گويد : پابرهنه شو و به پابرهنگان تاريخ بپيوند " !
صياد مي گويد : "خيلي عادي بايستيد " قرباني جواب مي دهد : آخر کفشهايم تنگ است نمي گذارد " !
مصاحبه شروع مي شود :
" روز اول شروع عمليات خداوند عنايت کرد خط اول و دوم دشمن را شکستيم تا نهر عبيد و تا رودخانه سابله اول پيشروي کرديم . چون دشمن در ضلع شمالي قرار داشت ما مجبور شديم شبانه از ضلع شمالي عقب بکشيم ، بعد تا ظهر با دشمن درگير بوديم تا عصر روز اولي عمليات ،تمام اين منطقه ، سه راهي ،جاده آسفالتي و اين نخلها را تا روستاي دفار گرفتيم
سردار قرباني در ادامه به وسعت کار در منطقه آرايش هلالي شکل در مقابل دفار ،نحوه آرايش و سازماندهي پرداخت و افزود : " شب چهارم يعني عصر روز سوم عمليات ساعت 10 شب ،اطلاعاتي از قرارگاه آمد که عراقيها در حال پيشروي به سمت پل هستند . بعد از ساعت 5/10 تا ساعت 12 شب به شعاع 500 متر ما را زير آتش سنگين گرفتند . توي اين آتش ارتباطمان با اينجا قطع شد ساعت 11ـ5/11 باباصفري را صدا زدم و به اتفاق تعدادي از برادرها از روستاي سابله کوچک حرکت کرديم . وقتي اينجا مي آمديم مجروحانمان را روي اين جاده حمل مي کرديم .
نوبت به برادر جانباز باباصفري مي رسد ؛ او از 4 شب بيداري ، جمع آوري يک گروهان و حرکت از حاشيه رودخانه و درگيري با آتش سنگين دشمن ،نحوه شکار تانک دشمن بر روي پل ،آن هم در شرايط کمبود آر.پي.جي و شهيد شدن 50 تا 60 نفر ،سخن گفت . به نحوه ساقط شدن يگان زرهي دشمن چنين اشاره کرد :
تانکها در حال پيشروي بودند . وقتي اولين تانک مورد اصابت قرارگرفت ، تانک بعدي مي خواست به سرعت بازگردد که با شدت به تانک پشت سري برخورد و يکي از آنها افتاد اين طرف پل و ديگري افتاد آن طرف پل و پس از سقوط اين دو تانک از روي پل ،نيروهاي ما آمدند روي جاده و در ادامه 10 تا 15 تانک تسليم شدند
به دليل ضيق وقت ، برنامه نيمه کاره گذاشته شده و به طرف دهلاويه حرکت مي کنيم . در دهلاويه سوار بر هليکوپترها مي شويم و به طرف قرارگاه زرگان به پرواز درمي آييم .
بعد از نماز مغرب و عشا به اتاق فرماندهي مي روم ، برخي دوستان و همراهان گرداگرد تيمسار بهرامي جمع مي شوند و او از خاطرات خود در جبهه ها مي گويد : " شهيد سرگرد قاسمي فرمانده گردان پياده مکانيزه ،عقب مانده بود با بي سيم مرا صدا کردند ،گفتند قاسمي است ، گفت : " من قاسمي هستم ، عقب مانده ام و دارم با تجهيزات و 3 تانک مي آيم " ترسيدم از اين که نکند عراقيها او را گرفته باشند و او را مجبور به اين سخن و کار کرده باشند . پس گفتم :" نيا! شب بيا ! "
موضوع " حادثه پل سابله " در جلسه ارزيابي ، بررسي شد و هريک از افراد سخني ميگويند :
" صياد شيرازي : " مطلب ويژه اي را که بايد دنبال کنيم ، حادثه پل سابله است که از نظر تاريخي محرز بوده که شب چهارم رخ داده است . از اين قرار که :از شنود و گزارشهايي که از عراقيها به دست مي آمده يا طبيعي بوده يا آگاهانه ،و گزارشي که فرمانده گردان مي دهد که چقدر از آن درست باشد يا همه اش غلط اين به ما مي رسد ما به همراه سردار رضايي ساعت 10 به طرف گلف مي رفتيم ،به ما خبر دادند که اوضاع در سابله تهديدي شده ما در يک تصميم گيري قاطع برگشتيم و من به لشگر 92 رفتم به قرارگاه کربلاي 1 و 2 دستور دادم که چه کنند در ديدگاه سردار قرباني ، در شب چهارم از ساعت 10 استنباط شده که دشمن خبرهايي مي دهد و از پل صحبت مي کنند ، ولي معلوم نيست کجاست ( ما فعلاً عمل را بررسي مي کنيم شب چهارم به مدت 2 ساعت در تسلط پل اختلال بوده و در اين 2 ساعت درگيري شديد بين تيپ و دشمن رخ داده توضيحات چنين است . دشمن در اين 2 ساعت زير آتش سنگين قصد داشت تانکهايش را از پل عبور دهد ، ولي با فشار رزمندگان ما از سمت شرق ،يک تانک را مي زنند و بعد دو تانک به هم مي خورند ( آنها نمي توانند به مقصود خود برسند )
سردار قرباني : " ساعت 12 تا 1 اوج درگيري ما بود ، همه کلافه شده بوديم تا وقتي تانکها افتادند توي آب . آن وقت ورق برگشت الحاق ساعت 5/2 شب انجام شد ، آنهايي که از شمال آمده بودند به بچه هاي ديگر جنوب رسيدند
تيمسار صياد : من رأس ساعت 5/6 قپه (درجه) براي مخبري بردم ، با يک جيپ ميول رفتم ، ردپاي پادگان را مي گرفتم و مي رفتم ، همين طور از آبادي کوچکي رد شدم ،نزديک پل سابله رسيده بودم ديدم آتش خيلي سنگين است بعد نفربرهاي گردان 125 را ديدم . حمله هواپيماها براي بمباران شروع شد و با تيربار شروع به زدن کردند . دور و بر من را مي زدند تماس من با مخبري برقرار شد ،مخبري گفت: کجا هستي ؟ گفتم : " نزديک پل هستم ، درجه آورده ام . مخبري گفت : اينجا چه کار مي کنيد ؟ . "
اين جلسه پرشور و حرارت با وعده بررسي بيشتر به پايان مي رسد و افراد که خسته شده اند ، براي استراحت به اتاقهاي خود مراجعه مي کنند .
نظر شما