ناگفته های جنگ(36)؛ كار صدام تمام بود
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۷
نوید شاهد: نيروها آماده شدند. نيروها، با نشاط و روحيه که معلوم بود از نبرد بيتالمقدس گذشتهاند و همه اميدوار به پيروزي بودند.
نيروها آماده شدند. نيروها، با نشاط و روحيه که معلوم بود از نبرد بيتالمقدس گذشتهاند و همه اميدوار به پيروزي بودند.در آنطرف هم دشمن نگران، مضطرب و روحيه ي ضعيفي داشت. البته آنها رفته بودند پشت دژهاي خودشان، پشت مرز بودند و وضعيتشان با قبل فرق ميکرد. معلوم بود که در آنجا دستور ايستادگي دارند.
در عمليات رمضان ما سه قرارگاه داشتيم؛ زير نظر قرارگاه مرکزي مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي. قرارگاه فجر در سمت راست، قرارگاه فتح در وسط و قرارگاه نصر در سمت چپ. با سه قرارگاه ميخواستيم تک کنيم. قبل از تک خيلي بحث شد. بحث شد که يک محور از شلمچه بدهيم، يک محور از زيد و يک محور از کوشک. سه محور به صورت هماهنگ جلو بروند. به بنبست خورديم. گفتيم شلمچه محور پيچيدهاي است و خيلي موانع دارد. ما تلفات ميدهيم، نرويم.
فقط محور فتح، محور وسط، خيلي مهم بود و جناح راست به عنوان کمک آن، که دشمن را درگير نگه دارد و با يک مقدار پيشروي، جناح وسط ميتوانست پيشروي و رخنهاش را جلو ببرد. آخر آمادگي بود. ميخواستيم برويم جلو که سرهنگ حسني سعدي فرمانده ي ارتشي قرارگاه نصر و شهيد باقري فرمانده ي سپاهي قرارگاه، ما را به جلسه دعوت کردند. رفتيم. در جلسه گفتند که ما شلمچه را بررسي کرديم و ميتوانيم تک کنيم.
عمليات شروع شد و در همان شب اول، وضعيت مشخص شد. قرارگاه فتح با چنان قاطعيت خط را شکست و رفت جلو که بعد از مدت کوتاهي، نيروهاي ما به کانال ماهيگيري رسيدند. يعني حدود پانزده کيلومتر پيشروي کردند. اين هم از چيزهاي استثنايي است. بعد از اينکه عملياتمان را کشيديم به خاک عراقيها، پيشروي از اين بيشتر نداشتيم که يک شبه پانزده کيلومتر برويم جلو. به کانال ماهيگيري رسيدند.
در قسمت قرارگاه نصر همانطور که پيشبيني ميشد، چون موانع خيلي سخت بود، با تلفات سنگين متوقف شدند و نتوانستند جلو بروند. دستور داده شد که ديگر تک نکنند و قرارگاه نصر باقي بماند. قرارگاه فجر موفق شده بود دو رده از خط دشمن را بشکند. چهار، پنج کيلومتر جلو رفته بودند. وضعيتشان خوب بود و کار خودشان را کرده بودند. از جناح راست، دشمن تثبيت شده بود، به طوري که ديگر نتواند بيايد.
محور وسط، از نظر نظامي، يکي از بهترين رخنهها بود.
رخنهاي که عرض آن حدود دوازده کيلومتر و عمق آن حدود پانزده کيلومتر بود. يک رخنه ي منطقي که نيروها ميتوانستند از آن استفاده کنند، توسعه دهند و پيشروي را ادامه دهند.
ساعت نه يا ده صبح بود. سرتيپ شهيد صفوي، فرمانده ي يکي از تيپهاي زرهي لشکر 92 خوزستان که با برادران سپاه لشکر هشت نجف و لشکر امام حسين(ع) رفته بود جلو، صدايش را ضعيف شنيدم که ميگفت: من کنار نهر کتيبان هستم، چکار کنم؟
نهر کتيبان، يعني دو کيلومتري شطالعرب ، يعني نزديک بصره، يعني نزديک تنومه ي بصره. معلوم بود وضع ايدهآلي دارد. در همين پيشروي تلفات زيادي به دشمن وارد شده بود. زرهي و نفربرهاي دشمن منهدم شده بودند. دشمن درهم ريخته بود. لشکرهاي خوب عراق آن جلو قرار گرفته بودند.
جناح راست، قرارگاه فجر جلو نرفته بود. چهار يا پنج کيلومتر بيشتر نرفته بود. جناح وسط رخنه کرده بود ولي جناح راست خالي بود. تصميم گرفتيم سريع خاکريز بزنيم تا جناح راست را با خاکريز نگه داريم. ما پهلو داده بوديم به دشمن. چون پهو داده بوديم، اين خطر بود که از جناح راست آسيب ببينيم. همينطور هم ميشد. اين بود که دو اقدام کرديم: يکي اينکه خاکريز بزنم. دستگاهها کم بودند و آنطوري که بايد، وارد نبودند. اين خاکريز درست شکل نگرفت. اقدام بعدي اين بود که به قرارگاه نصر ابلاغ کرديم تو آزاد هستي، سريع از محور زيد عبور کن و برو جناح راست را نگه دار.
اينها هم اقدام کردند. تا برسند، ما مورد هجوم نيروهاي دفاع متحرک دشمن واقع شديم. اولينباري بود که دشمن از دفاع متحرک استفاده ميکرد. يعني با يک تيپ، به نام تيپ ده زرهي که مشهور هم بود، با تانکهاي پيشرفته تي 72 از جناح راست آمد و شروع کرد به ضربه زدن به طوري که يک تيپ همان تيپي که گفتم فرماندهاش سرتيپ شهيد صفوي بود کاملاً منهدم شد؛ همچنين لشکر هشت نجف. از جناح راست ضربه خوردند و اين دو واحد منهدم شدند.
بقيه توانستند عقبنشيني کنند. يعني در مرحله اول که تا عمق پانزده کيلومتري رفته بوديم، عقبنشيني کرديم. تصميمگيري شد که تک را ادامه دهيم. شب دوم، بار ديگر تک شد. باز هم تا کانال ماهيگيري رفتيم ولي باز هم جناح راست نتوانست بيايد و آن خاکريز را بزند.
صبح، نيروهاي جناح وسط براي اينکه از جناح راست ضربه نخورند، برگشتند به خط زيد. عکس هوايي گرفتيم. کلي تانک و نفربر منهدم شده بود. اصلاً قتلگاهي از تانک و نفربر دشمن بود. شب سوم باز تک کرديم و موفق شديم. يعني سه شب متوالي موفق شديم که برويم به کانال دست بزنيم و برگرديم.
آمديم دو مرحله ي ديگر از جناح راست تک کنيم. جناح وسط را ول کرديم. آمديم از طريق قرارگاه فجر تک را ادامه دهيم که براي اولينبار افتاديم به سيستم خاکريزهاي مثلثي دشمن. نمونهاش را تا آن موقع نديده بوديم. شکل عجيبي بود که نيروها توي خاکريزها سرگردان ميشدند، ضربه ميخوردند و دوباره برميگشتند.
دو شب هم آنطور تک کرديم. در نتيجه، عمليات رمضان، عملياتي بود انهدامي. از يک طرف ميتوانيم بگويي پيروزمندانه بود، به خاطر اينکه دشمن را درهم شکستيم و به آن تلفات وارد کرديم. البته به خودمان هم يک مقدار تلفات وارد شده بود. از يک طرف، ميتوانيم بگوييم پيروز نبود، چون هدفمان اين نبود. هدفمان اين بود که به کانال ماهيگيري برسيم، از نهر کتيبان عبور کنيم، يک محور برود به طرف نشوه ي بصره، يک محور به طرف تنومه که اين باعث ميشد منطقه ي کوشک و طلاييه به نشوه و به طرف جنوب تا پل بصره به اشغال ما درآيد. شايد حدود چهار هزار کيلومتر مربع مساحت آن بود. نفوذمان هم به بصره قابل پيشبيني بود. البته اينطرف شطالعرب بوديم و بخشي از بصره که اينطرف بود، به اشغال درميآمد. بستگي داشت با چه سرعتي برويم و از پل بصره عبور کنيم و برويم توي شهر که ديگر جنگ شهري ميشد.
در اينجا عمليات متوقف شد و به پايان رسيد. جاي تجزيه و تحليل آن همينجاست. ما براي پيروزي بر دشمن هيچچيز کم نداشتيم. روحيه بسيار بالا بود، امکاناتمان نسبت به سابق افزايش پيدا کرده بود، دشمن در وضع اضطراب روحي شديد بود، در عمل هم که پيشروي کرديم، پيشروي ما يک پيشروي پيروزمندانه بود و رخنهاي به عرض دوازده کيلومتر و عمق پانزده کيلومتر يعني رخنهاي قابل قبول و پيروز.
تحليل ما دو گونه است. يک عدهآنهايي هستند که صرفاً در بعد نظامي ميگويند: اگر جهادسازندگي خاکريز زده بود، ما اين کار را ميکرديم. اگر به قرارگاه نصر زودتر کمک رسيده بود، ما ميتوانستيم رخنه را نگه داريم. اگرهايي ميگويند که بيشتر جنبههاي تاکتيکي دارد.
يک عده هم هستند که ميگويند: نه، ما همه چيزمان براي پيروزي آماده بود ولي توجه به خدا کمتر و توجه در جهت خود بيشتر شد. يادمان رفت که نصرتدهنده کيست و بايد همان روحيه و تولي که در عمليات طريقالقدس، فتحالمبين و بيتالمقدس داشتيم، در اين عمليات هم داشته باشيم.
يک عده هم دشمن را قوي ميگيرند و ميگويند که دشمن چون تا آنجايي که با ما جنگيده بود، در خاک ما بود، انگيزهاي براي دفاع نداشت. در اينجا انگيزه داشت.
هرکدام از اين تحليلها تا اندازهاي درست است ولي چون نبرد و رزم ما رزم عقيدتي بود يعني بعد عقيده بر ما حاکم بوده من شخصاً جزو آن دسته هستم که ضمن اينکه بعضي از ملاکهاي دو بعد ديگر را قبول دارم، بعد اصلي را در اين ميبينم و ميگويم اخلاص، توکل و توجه به خدا که در بيتالمقدس داشتيم، از فتحالمبين بيشتر نبود ولي به اندازهاي بود که خدا به ما نصرت بدهد ولي در اينجا کم آورده بوديم. حالت غرور به وجود آمده بود و البته يک مقدار هم ارتش و سپاه به طرف خودمحوري رفتند. يعني ارتش براي خودش ميگفت: من هست و سپاه براي خودش ميگفت: من هستم. اين دو تا (من) نميگنجيد. کمي (من) ها شروع شد. يعني احساس موجوديت ارگاني در هر دو شکل گرفت. هيچکدام زير بار همديگر نميرفتند و خودبهخود، بايد يکي از آنها باقي ميماند و آن يکي ميرفت. آن يکي ميگفت تو برو براي خودت بجنگ که معلوم بود ضعيف ميشود. حالا هر کدام که ميخواست باشد. اگر دوتاشان ميخواستند باشند، بايد مثل گذشته يک کاسه و يدواحده ميشدند تا در مقابل دشمن محکم ضربه بزنيم.
اينجا، اولين جايي بود که عقبنشيني را شروع کرديم. تا آنموقع، خيلي عقبنشيني نداشتيم. يعني موردهاي عقبنشيني خيلي کم بود. ولي اينجا وقتي کمي فشار به رزمندگان آمد، بلافاصله عقبنشيني کردند و برگشتند به جاي اولشان. به دشمن ضربه ميزدند ولي برميگشتند و اثري از پيشروي باقي نميماند.
اينجا نقطه ي عطفي بود. هم ميتوانستيم به پيروزي نهايي برسيم چون من مطمئن هستم اگر موفق ميشديم به نشوه و تنومه برسيم و از کانال ماهيگيري عبور کنيم، عمدة قواي دشمن در منطقه نابود ميشدند. صدام هم اتکايش فقط به اين زور بود؛ يعني اين نيروها وقتي که درهم شکسته ميشدند، ديگر اتکايش را از دست ميداد. اتکابه نفس را از دست ميداد. نيروهاي انقلاب در عراق قدرت پيدا ميکردند و حتي احتمال کودتا شدت مييافت. در نتيجه، از آنطرف هم کار شروع ميشد. اينطرف هم که ما بوديم. يک راهش هم اين بود که شد. يعني به دوران توقف و به دوران گسترش نبرد به سراسر جبههها رسيديم.
عمليات رمضان يکي از دلايلي بود که نبرد از منطقه ي خوزستان، به طرف بالا رفت؛ عمليات محرم، والفجر يک، والفجر دو، والفجر سه، منطقه سومار، منطقة مهران و حتي شمالغرب پنجوين. منطقه ي پايين حساس بود ولي عمليات از منطقه ي بصره رفت به طرف شمال و جنگ گسترش پيدا کرد. گسترش نبرد هم در سراسر جبهه، يعني، تقسيم نيروها. دشمن از اين بهرهبرداري کرد.
در اينجا، ما از آزمايش خداوند ناکام درآمديم و مسير عمليات تغيير کرد. بعد از رمضان ، مسير عمليات تغيير کرد و به صورت ديگري درآمد. يعني هرکدام از عملياتهاي بعدي ميتوانست به يک جاهايي برسد ولي چون ما به يک نقطه ي خاصي رسيده بوديم، عملياتهايمان کمعمقتر و کماثرتر نسبت به سابق درميآمد و دشمن هم از اين بهرهبرداري ميکرد و فرصت داشت تا نقطه ضعفهاي ما را شناسايي کند.
تحليل کوتاهي در مورد عمليات رمضان بيان ميکنم که اين تحليل در جواب به دو سؤال است: يک سؤال اينکه چرا عمليات رمضان، از ديدگاه بعضي رزمندگان و مسؤولين ميدان نبرد در آن زمان، تعيينکننده ي سرنوشت بود و ميتوانست به پيروزي نهايي منجر شود.
در ديدگاههايمان، ميدانستيم که ادامه نبرد به صورت لشکرکشي گسترده و عميق به کشورهاي همسايه نيست. ما بايد در حدي عمليات را تداوم ميداديم که علاوه بر اينکه دفع دشمن کرده باشيم، براي آينده و پيشگيري تهديد دشمن، او را مجازات و تنبيه کنيم به طوريکه با خاطره ي نبرد متوجه شود که ديگر نميتواند به مملکت اسلامي تجاوز کند. البته ميتوانست بازتابهايي هم داشته باشد. اگر به اين هدف ميرسيديم، مهمترين بازتاب آن صدور انقلاب اسلامي به کشورهاي مسلمان به ويژه کشور عراق بود. مجاهدين انقلاب اسلامي عراق مطمئناً منتظر يک فرصت بودند ولي آنچه که تکليف و مأموريت ما بود، دفع و تنبيه دشمن بود و اين دفع ميتوانست محدود به مرزهاي جغرافيايي ما باشد. چون دشمن اگر ميتوانست توان عمدهاي را از منطقه خارج کند، بدان معني بود که ميتواند دوباره براي ما تهديد باشد؛ اين تعريف پيروزي بود. شعارهايي هم داده ميشد که بازتاب پيروزي نبرد ما بود؛ که راه کربلا باز شود. به دنبال تکليفهايي که درست انجام ميگرفت، اين شعارها نيز زمينهاش فراهم ميشد.
چرا عمليات رمضان نقطه ي عطف سرنوشت جنگ بود؟ طرحي که ما داشتيم، منطقه ي غرب کوشک تا شلمچه و شطالعرب را دربرميگرفت. در اين طرح، زمينه ي تداوم عمليات به آن طرف رودخانه نيز فراهم ميشد. در اين طرح، زمينه تداوم عمليات به آنطرف رودخانه نيز فراهم ميشد. به دليل اينکه اگر دشمن منهدم ميشد، چيزي از آن به عقب نميرفت و در نتيجه راه باز بود. در آن صورت، ميتوانستيم امتياز عمدهاي از دشمن در دست داشته باشيم که اين امتياز، علاوه بر زمينها و منطقه ي غرب کوشک و شلمچه، خود بصره نيز بود.
در غرب بصره شطي هست، شط مصنوعي به نام شط بصره. اين شط به خور عبدالله وصل ميشود. از نظر نظامي، پشت اين شط جاي خوبي براي دفاع است. وقتي که بصره سقوط ميکرد، تمام زمينهاي شرق بصره هم سقوط ميکرد. اين امتياز کمي نبود که به دست رزمندگان اسلام ميافتاد. هرچند که در اهداف جمهوري اسلامي کشور گشايي نبود ولي با داشتن چنين امتيازي، ميتوانست حق خود را از اين تجاوز و ضربهاي که به حکومت و مملکت و به مردم ما وارد شده بود، مطالبه کند.
ما در عمليات رمضان به يک هدف استراتژيک، يعني بصره ميرسيديم. بصره را به عنوان يک هدف استراتژيک تلقي کرده بوديم. از نظر استراتژيک، دو هدف بيشتر مطرح نبود؛ يکي بغداد و ديگري بصره. در طرحها و بررسيها، به اين نتيجه رسيديم که به علت بعد مسافت و کمبود امکانات زرهي و تحرک لازم، تئوري رسيدن به بغداد شدني نيست ولي از آن اول، بصره به علت نزديکي و اينکه در تيررس حملات ما بود، رسيدن به آن طبيعي بود. به همين دليل، ميتوانيم بگوييم که رمضان يک عمليات تعيينکننده در سرنوشت جنگ بود؛ هم براي دفع دشمن و هم براي مجازات دشمن.
دو دليل اساسي در عدم موفقيت عمليات رمضان يا بهتر است بگوييم در نرسيدن به هدف تعيينکننده سرنوشت جنگ در اين مقطع زماني را ذکر ميکنيم: 1- در بعد تخصصي. 2 - در بعد اعتقادي.
از نظر من، بعد اعتقادي بر بعد تخصصي ميچربد . ولي از نظر اينکه نظامي هستم، بايد به بعد تخصصي اشاره کنم. در بعد تخصصي، چند عامل باعث شد که نتوانيم عمليات رمضان را طبق طرح پيش ببريم و به هدفمان برسيم.
يکي، عامل مهندسي زرهي براي زدن خاکريزهاي به موقع در جهت تأمين جناحين رزمندگان اسلام بود. در مرحله يکم، ما تا کانال ماهيگيري پيش رفتيم. جناح راستمان بعد از سه، چهار کيلومتر پيشروي متوقف شد. در نتيجه، تأمين ما از سمت راست بههم خورد و دشمن توانست از دفاع متحرک استفاده کند.
دوم، نداشتن قابليت انعطاف در اداره ي عمليات و جابهجايي نيروها بود. ما براي جناح راست که تأمين آن بههم خورده بود و از آنجا ضربه ميخورديم و دفاع متحرک دشمن هم آغاز شده بود، نيرو داشتيم ولي نيرو در دسترس نبود. نيرو در قرارگاه نصر در محور شلمچه بود و بايد سريع جابهجا ميشد و جناح راست را تأمين ميکرد تا قرارگاه فتح که در محور مرکز بود، برود جلو و تک را ادامه دهد. در جناح چپ، آبگرفتگي بوبيان بود و هيچ مشکلي نداشتيم. جناح راست خالي بود و نتوانستيم نيروها را به موقع برسانيم؛ البته با چند ساعت تأخير رسيدند که دير شده بود. البته ممکن است عاملهاي کماهميتتري هم باشد که جاي بحثشان در اينجا نيست. عوامل عمده ي تخصصي اينها بودند.
اما دومين عامل، عامل اعتقادي بود. من يقين دارم حال و روح ما رزمندگان اسلام در عمليات رمضان، حال و روح عمليات فتحالمبين نبود. اينقدر بگويم کافي است. در عمليات فتحالمبين، آثار معنويت، روحانيت، اخلاص، صفا و پيوستگي رزمندگان وجود داشت ولي در رمضان اين بههم خورده بود. البته به صورت طبيعي ميشد انتظار داشت. چون رمضان را بعد از بيتالمقدس انجام داديم. بيتالمقدس نبرد پيروزمندانه و حماسهاي بود. در ظرفيت امثال بنده نبود که تحمل خروج از غرور پيروزي را داشته باشيم. حالا اگر کساني مثل من زياد باشند، کار با مشکل مواجه ميشود. چون ما نصرت را از خدا ميدانيم، خداوند نصرت را به آنهايي نميدهد که فکر ميکنند فقط خودشان هستند و از خدا غافل ميشوند. غرور، بزرگترين آفتي بود که به سراغ ما آمد. يعني از پيام عرفاني و معنوي و واقعاً ميخواهم بگويم نظامي که از يک فرمانده ي بصير و مدبر و متصل به ياري خدا مثل امام بزرگوار صادر شده بود نتوانستيم بهره ببريم و پيشگيري کنيم.
در بسيج و در صف رزمندگان بسيجي، انگيزه مطرح است نه قدرت و کارآيي تخصصي. چون بسيج از تخصص زياد برخوردار نيست. خداوند متعال ميتواند، در يک لحظه، يک نفر که چيزي هم بلد نيست، آنچه را که لازم دارد به او بدهد. به حدي که متخصص آن، بعد از سالها، به آن نرسيده. به اين اعتقاد دارم. بسيج شخصيتي است که اگر بخواهيم در بعد تخصصي روي آن قضاوت کنيم، عامل پاک و مقدس الهي است که مثل فرشته ي نجات در صحنه ي نبرد حق عليه باطل ظاهر شد و خداوند به او لياقت، تخصص و بصيرت خود را داد. اين لياقتها ممکن است در زمانهاي چند ثانيهاي يا چند دقيقهاي ظاهر شود و کارش را انجام دهد و خداوند دوباره آن را پس بگيرد. معمولاً ما آمادگي نداريم که چنين مشمول نعمت خدا شويم. منظور از نقطههاي بصيرت، نقطههاي کوتاهي است که ميآيد. منتها بايد آن را ول نکرد. بايد آن را گرفت و نگه داشت. به اين دليل، پس از عمليات رمضان، راه تقريباً تمام شدهاي را قطع کرديم و به سوي راه طولاني رفتيم.
از نظر ذهني، دو هدف بيشتر نميتوانست در سراسر جبههها دنبال شود که در سرنوشت جبهههاي جنگ نقش داشته باشد. يا رسيدن به بغداد و از پاي درآوردن صدام و حکومت يا بصره. هر کار غير از اين انجام داديم، کارهايي بوده مقطعي، موقت و محدود، براي اينکه يکي از اين دو هدف تأمين شود. هيچکدام نميتوانست جوابگوي کار ما باشد. يعني سرتاسر شمال عراق را هم ميگرفتيم، صدام ، سقوط نميکرد. همينطور جاهاي ديگر. دو جا صدام را به زانو درميآورد که اگر اوائل به آنها ميرسيديم قبل از اينکه دشمن از سلاح شيميايي استفاده کند کار صدام تمام بود. يکي بصره و يکي بغداد. همين و بس.
نظر شما