شهید غریبی که پیکرش سالم به وطن بازگشت
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «محمدرضا شفیعی» روز چهارم آبان ۱۳۴۶ در قم به دنیا آمد. وی عضو گردان تخریب لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع)، گروهان ایثار بود. این شهید بزرگوار، پنج سال در جبهه حضور داشت که در عملیات کربلای ۴ شهید شد، اما پیکر او بهدست عراقیها افتاد. سرانجام پیکر این شهید والامقام پس از تفحص، روز چهارم مرداد ۱۳۸۱ در قم تشییع شد. مزار او در گلزار شهدای علی بن جعفر قم، قطعه ۲، ردیف ۱۴، شماره ۱ قرار دارد.

حسین محمدی مفرد که در دوران اسارت با این شهید گرانقدر همراه بوده، روایت شهادت وی را اینگونه بازگو می کند:
عملیات کربلای ۴ در روز سوم دیماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه آغاز شد. من یکی از غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر، در صبح روز چهارم دی به اسارت دشمن درآمدم. با جراحات سنگین پس از دو روز شکنجه به بیمارستان نظامی بصره منتقل شدم. نخستین تصویری که پس از به هوش آمدن در ذهنم نقش بست، چهرهی محمدرضا شفیعی بود؛ پاسداری جوان از قم، پرانرژی و بیپروا، که در تخت کناریام قرار داشت.
محمدرضا برخلاف فضای سنگین اسارت، با روحیهای شاداب سخن میگفت. حتی با سرباز بعثی شوخی میکرد و بیپروا به صدام لعنت میفرستاد و نام امام خمینی را با صدای بلند تکرار میکرد. وقتی حسین از او پرسید چرا چنین بیمحابا رفتار میکند، پاسخ داد: «من از هیچکس ترسی ندارم. اینها باید از ما بترسند؛ ما اسیرشان نیستیم، آنها اسیر ما هستند».
شبهای اسارت سرد و سنگین بود. محمدرضا با جراحات عمیق، توان راه رفتن نداشت و بر روی پتویی حمل شده بود. دردهایش جانکاه بود؛ آنقدر که دفع از طریق شکم انجام میشد. با وجود این، همچنان روحیهای مقاوم داشت.
روز بعد در محوطه زندان او را بیلباس و در سرمای زمستان رها کردند. مسکنها تنها لحظاتی آرامش میآوردند و دوباره نالههایش آغاز میشد. شب دهم دی، محمدرضا دیگر توان ناله نداشت.
آرام به من گفت: «یادت نرود من بچه قم بودم. سلام مرا به مادرم برسان و بگو پسرت تا آخرین لحظه شجاع بود». سپس با صدایی ضعیف آب خواست. من به چشمان محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم. صدای محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود.
من ظرف آب را نزدیک بردم، اما یکی از اسرا مانع شد و گفت نوشیدن آب برای جراحاتش خطرناک است. تنها چند ثانیه بعد، دست محمدرضا از ظرف جدا شد و پیکرش بر زمین افتاد.
سر او را گرفتم تا بر زمین نیفتد، اما محمدرضا لبتشنه به شهادت رسید.
سالها بعد، در سال ۱۳۸۱، هنگام تبادل پیکرهای شهدا، جسد محمدرضا پس از شانزده سال از قبرستان الکرخ بغداد بازگردانده شد.
دشمن تلاش کرده بود با آفتاب و مواد شیمیایی پیکر را نابود کند، اما بدن او سالم مانده بود. حتی افسر بعثی هنگام تحویل پیکر گریه کرد و گفت: «ما چه انسانهایی را کشتیم»!
مادر شهید، هنگام شنیدن روایت شهادت فرزندش، نه گریست و نه اندوهی نشان داد؛ تنها با لبخند همیشگی گوش سپرد. حاج حسین کاجی راز سالم ماندن پیکر محمدرضا را در چهار چیز دانست: نماز شب، غسل جمعه، وضو داشتن دائمی، و مالیدن اشک زیارت عاشورا بر بدن.
سرانجام، پیکر مطهر محمدرضا شفیعی در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد؛ شهیدی که در غربت و اسارت با شجاعت و ایمان و لبتشنه جان داد و یادش همچنان زنده است.
انتهای پیام/