فضل الله غریبانه در بیمارستان شهید شد
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «فضلالله یوسفی نجفآبادی» بيست و هشتم آذر 1335، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. پدرش علی، بود و مادرش ربابه نام داشت. شهید تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. بنا و معمار بود. سال1364 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. سرانجام دوازدهم اسفند 1365، در شلمچه اسیر و بر اثر شکنجه شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

علیاکبر شفیعزاده گردهکوهی که شاهد شهادت این شهید عزیز بوده اینگونه روایت می کند:
در بیمارستان تکریت بستری بودم؛ زخمی که بر تن داشتم مرا ناگزیر کرده بود هفتهها زیر درمان بمانم. روزها میگذشت و هر از گاهی مجروحانی از اردوگاهها به بیمارستان میآوردند. یک روز، صدایی دلخراش سکوت بخش را شکست.
صدایی کلفت و پر از درد که فریاد میزد: «دکتر... نگهبان... پرستار...» تا آن لحظه چنین صدایی در بخش نشنیده بودم. از تخت برخاستم و به راهرو رفتم. صدا از اتاق چهارم میآمد.
از نگهبان اجازه گرفتم و وارد شدم. در همان لحظه، چشمم به مجروحی افتاد که بر تخت افتاده بود. خشکم زد. باورم نمیشد. مردی بلندبالا، چهارشانه، با اندامی درشت و چهرهای گندمگون، اما جسمش از درد و رنج چنان فرسوده بود که گوشت بدنش آب شده و استخوانهایش نمایان بود. چشمانش گود افتاده، چهرهاش ترسناک و اتاق آکنده از بوی خون و تعفن بود.
به او نزدیک شدم. با صدایی ضعیف گفت: «تشنمه.» لیوانی آب به دستش دادم. گفت: «سردمه» پتویی روی او کشیدم. دوباره گفت: «پام...» تازه متوجه شدم پایش زیر بدنش مانده است.
دست بردم تا پایش را راست کنم؛ دیدم از زانو تا ساق کبود و سیاه شده، پایش دیگر کار نمیکرد.
وقتی عراقیها او را آورده بودند، بیرحمانه رهایش کرده بودند و پایش زیر بدنش مانده بود. علت فریادهایش همین بود. دنیا پیش چشمم تاریک شد.
بغض گلویم را گرفت. پرسیدم: «اهل کجایی؟» گفت: «اصفهان.» پرسیدم: «اسمت چیست؟» گفت: «فضلالله.» پایش را که راست کردم، اندکی آرام گرفت.
او را به اتاق عمل بردند، اما زیر تیغ جراحی دوام نیاورد و دعوت حق را لبیک گفت.
فضلالله یوسفی نجفآبادی، آن اسیر غریب، در همان بیمارستان تکریت به شهادت رسید. من ماندم با این اندوه که اگر بارگران بودیم، رفتیم؛ اگر نامهربان بودیم، رفتیم؛ شما با خانمان خود بمانید، که ما بیخانمان بودیم و رفتیم.
انتهای پیام/