کد خبر : ۶۰۸۲۲۳
۱۹:۱۰

۱۴۰۴/۱۰/۰۴
روایت بیژن کریمی از شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی آبادی»؛

عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید

شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی‌آبادی»، آزاده‌ای از دیار اصفهان، در روزهای سخت اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ با جراحت و بیماری جانکاه، اما با صبر و ایمان مثال‌زدنی، به یاران شهید خود پیوست. روایت صمیمانه‌ی هم‌سنگر و هم‌بندی او، بیژن کریمی، تصویری روشن از مظلومیت و ایستادگی این شهید بزرگوار در برابر شرایط طاقت‌فرسای اسارت را به یادگار گذاشته است.


عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران شهید غریب در اسارت شهید «عباس جمالی مهدی‌آبادی»، هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸ به دنیا آمد. فرزند دیار اصفهان و از اهالی سبزه‌میدان این شهر بود. او در دوران دفاع مقدس به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد و به اردوگاه تکریت ۱۱، آسایشگاه ۴ منتقل شد. عباس جمالی در زمان اسارت، به دلیل اصابت تیر به ناحیه ساق پای راست، با شکستگی استخوان و وجود پلاتین در پای خود، شرایط جسمی دشواری را تحمل می‌کرد.

با وجود جراحت و درد‌های مداوم، شهید جمالی با روحیه‌ای صبور و ایمانی استوار، روز‌های سخت اسارت را سپری کرد. او در کنار دیگر آزادگان، نمونه‌ای روشن از مقاومت و ایستادگی در برابر فشار‌های جسمی و روحی دشمن بود. در نهایت، بر اثر بیماری اسهال خونی و بی‌توجهی مأموران عراقی به وضعیت وخیم او در بیمارستان صلاح‌الدین به شهادت رسید و نامش در شمار شهدای مظلوم اسارت جاودانه شد.

بیژن کریمی، آزاده‌ی سرافراز دوران دفاع مقدس، از اسیران اردوگاه تکریت ۱۱ و ساکن آسایشگاه ۴، روایتگر این شهید والامقام است. او در زمان اسارت خود به اصابت تیر در ناحیه ران پای چپ و وجود پلاتین، بار‌ها به بیمارستان صلاح‌الدین منتقل می‌شدند. حضور مداوم در اردوگاه و بیمارستان، و هم‌زیستی نزدیک با شهید عباس جمالی مهدی‌آبادی، موجب شد که کریمی شاهد مستقیم شرایط جسمی، بیماری و نهایتاً شهادت این شهید گرانقدر باشد.

کریمی می‌گوید: «آشنایی من با شهید عباس جمالی مهدی‌آبادی برمی‌گردد به روز‌های نخست اسارت در اردوگاه ملحق. بعد‌ها که ما را به اردوگاه اصلی تکریت ۱۱ و آسایشگاه ۴ عراق منتقل کردند، عباس جمالی هم به همان‌جا آمد و از همان زمان هم‌زیستی ما آغاز شد. عباس مجروح بود؛ پای راستش تیر خورده و شکسته بود و پلاتین در ساق پایش داشت. من هم شرایط مشابهی داشتم، چون پای چپم از ناحیه ران تیر خورده بود و پلاتین داشتم. همین درد مشترک، ما را به هم نزدیک‌تر کرد. علاوه بر آن، قرابت فرهنگی و جغرافیایی میان منِ بچه چهارمحال و او که اهل اصفهان بود، باعث شد خیلی زود احساس برادری کنیم.

در آسایشگاه، هم‌خرج شدیم؛ غذایمان را با هم تقسیم می‌کردیم و در سختی‌ها یار و همراه یکدیگر بودیم. این هم‌زیستی در شرایط طاقت‌فرسای اسارت، پیوندی عمیق میان ما ایجاد کرد؛ پیوندی که تا لحظه شهادت مظلومانه‌ی عباس در بیمارستان صلاح‌الدین ادامه داشت و برای من به یادگار ماند. شهید جمالی، انسانی بسیار صبور و باایمان بود. با وجود جراحت سخت پایش و درد‌های مداوم، هیچ‌گاه شکایت نمی‌کرد و همیشه با لبخند و آرامش با دیگران رفتار داشت. در اردوگاه، روحیه‌ی برادری و هم‌دلی‌اش زبانزد همه بود؛ هرچه داشت با دیگران تقسیم می‌کرد و هیچ‌وقت خود را برتر از کسی نمی‌دانست. عباس اهل دعا و ذکر بود، حتی در شرایط سخت اسارت، یاد خدا را فراموش نمی‌کرد و همین ایمان، به او قدرت تحمل می‌داد. در برخورد با نگهبانان عراقی هم، با وجود بی‌رحمی و بی‌توجهی آنان، همیشه متین و آرام بود و هیچ‌گاه رفتاری تند یا ناشایست از او ندیدم.

از نظر اخلاقی، نمونه‌ی یک برادر مهربان و یک انسان مؤمن بود؛ کسی که در سخت‌ترین شرایط، هم‌خرج و هم‌دل دیگران شد و با اخلاق نیکو و صبر مثال‌زدنی، یاد و خاطره‌ای جاودانه در دل همه‌ی هم‌رزمانش بر جای گذاشت.»

پایان اسارت با شهادت ۸ نفر

«شرایط اردوگاه تکریت۱۱ بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود. غذا کم و بی‌کیفیت بود و گرسنگی فشار زیادی به همه‌ی بچه‌ها می‌آورد. همین باعث می‌شد گاهی به سراغ نان‌های خشک و ضایعاتی برویم که نگهبانان عراقی دور می‌ریختند. عباس هم مثل من مجبور شد از همان نان‌ها استفاده کند. چند روز بعد، حالش به‌هم ریخت. ابتدا اسهال ساده گرفت، اما خیلی زود بیماری‌اش شدت پیدا کرد و به اسهال خونی تبدیل شد. دل‌دردهایش آن‌قدر شدید بود که شب‌ها از شدت درد به خود می‌پیچید و دیگر توان ایستادن نداشت.

ما بار‌ها از نگهبانان خواستیم که برای درمانش کاری کنند، اما بی‌توجهی کردند و اهمیتی نمی‌دادند. وقتی حالش خیلی وخیم شد، او را با همان ماشین ایفا که همیشه اسرا را به بیمارستان می‌برد، به بیمارستان صلاح‌الدین منتقل کردند. در آن بیمارستان، شرایط اسرا هم سخت بود؛ امکانات درمانی محدود و رسیدگی بسیار ضعیف. سه چهار روز بعد، من به خاطر جراحت پای خودم به همان بیمارستان رفتم. وقتی سراغ عباس را گرفتم، گفتند که چند ساعت قبل، به دلیل شدت بیماری و ضعف جسمی ناشی از شرایط اسارت، به شهادت رسیده است.

عباس در غربت و مظلومیت، با بدنی زخمی و بیمار، جانش را تقدیم راه خدا کرد. شهادتش نتیجه‌ی بی‌رحمی دشمن و شرایط طاقت‌فرسای اسارت بود. برای من، دیدن این صحنه و شنیدن خبر شهادتش، یکی از تلخ‌ترین لحظات دوران اسارت بود.»

گفت‌وگو از آرش سلیمی‌فر

تنظیم از سعیده نجاتی


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه