آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۷۶۱۹
۰۹:۲۲

۱۴۰۴/۰۹/۲۶
روایتی از شهید غریب اسارت «شهید هوشنگ (حسین) الهی»؛

شهیدی که زندان دشمن را تبدیل به مدرسه کرد

مصطفی بدخشان از روز‌های سخت اسارت شهید حسین الهی برایمان می‌گوید: شهید حسین الهی معلمی متعهد بود و اجازه نمی‌داد روز‌های ملالت بار اسارت، روحش را فرسوده کند، به جای آنکه روز‌های پر از ملامت اردوگاه را بشمارد دست به کار شد و در اردوگاه برای اسرای بی‌سواد کلاس سوادآموزی به صورت یک‌نفره یا دو نفره برگزار می‌کرد.


به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسین الهی در در ۴ دی ماه ۱۳۳۶ در مسجد سلیمان دیده به جهان گشود. پدرش شکراله در شرکت نفت کارگری می‌کرد. مادرش بی بی ماه نام داشت. وی تا پایان دوره کاردانی در رشته عربی و دینی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور پیدا کرد. در سال ۱۳۶۱ به اسارت در آمد، در سال ۶۷ شهید و در سال ۸۱ پیکر پاکش به وطن بازگشت.

معلمی که در اسارت غریبانه شهید شد

آزاده مصطفی بدخشان شهادت حسین الهی را این گونه نقل می‌کند:

به همراه شهید حسین الهی در سال ۱۳۶۳ در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت نیرو‌های بعثی عراق در آمدیم. پس از اسارت ما را به اردوگاه موصل انتقال دادند جایی که روز‌ها یکسان می‌گذشت.

شهید حسین الهی که معلمی متعهد بود و اجازه نمی‌داد روز‌های ملالت بار اسارت، روحش را فرسوده کند، به جای آنکه روز‌های پر از ملامت اردوگاه را بشمارد دست به کار شد و در اردوگاه برای اسرای بی‌سواد کلاس سوادآموزی به صورت یک‌نفره یا دو نفره برگزار می‌کرد.

وی که بسیار مقید به اصول اسلامی و دینی بود، یک روز با جدیت تمام به من گفت: «مصطفی خانواده‌ام در ایران حقوق من را از آموزش و پرورش می‌گیرند. من هم در اینجا باید به وظیفه‌ام عمل کنم تا آن پول برایشان حلال باشد و برکت داشته باشد.»

من با شهید حسین الهی بسیار صمیمی بودم به طوری که در یک مقطع زمانی مکان استراحتمان کنار هم بود و بیشتر اوقات با یکدیگر بودیم.

پس از مدتی به خاطر شرایط سخت، فشار‌های طاقت فرسای اسارت و شکنجه‌های پیاپی آرام‌آرام بر روان وی نیز اثر گذاشت و به همین دلیل پس از چندی وی را به آسایشگاه دیگری منتقل کردند، اما ارتباط ما همچنان در حد سلام و احوالپرسی برقرار بود.

مدتی بعدی عده‌ای از اسرا را به زیارت کربلا بردند، آسایشگاه شهید حسین الهی از جمله آسایشگاه‌هایی بود که قبل از ما به زیارت کربلا رفتند.

پس از برگشت از کربلا در مسیر بازگشت به اردوگاه همدیگر را ملاقات کردیم با شور عجیبی به سمتم دوید و مرا بغل کرد و با هیجانی که در صدایش موج می‌زد گفت: «مصطفی مصطفی رفتم کربلا... کربلا بودم»

من که نیز از دیدنش بسیار خوشحال شدم با وی دست دادم و روبوسی کردم و گفتم: «زیارتتان قبول حسین جان».

اما دو سه روز بعد خبر شهادت حسین الهی در اردوگاه پیچید سپس مراسم ترحیم مفصلی با جمعیتی از اسیران که دور هم آمدیم تا یاد معلم بی کلاس مان مردی که در زندان دشمن مدرسه ساخته بود و در آستانه شهادت میزبان شور زیارت کربلا شده بود گرامی بداریم.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه