کد خبر : ۶۰۷۶۱۶
۱۶:۱۹

۱۴۰۴/۰۹/۲۵

معلمی که الگوی نجابت و ایثار بود

نرگس اسلامی خواهر شهید «مرتضی اسلامی» نقل می‌کند: «هر روز قبل از اذان مغرب، لباس تمیز و اتوکشیده‌اش را می‌پوشید، ریش‌هایش را شانه می‌کرد، عطر می‌زد و راهی مسجد می‌شد. پس از نماز تا دیر وقت در پایگاه بسیج به فعالیت‌های فرهنگی می‌پرداخت.»


معلمی که الگوی نجابت و ایثار بود

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، شهید «مرتضی اسلامی»، یادگار یونس دوم فروردین ماه سال ۱۳۴۵ در یکی از روستا‌های شهریار به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا به پایان رساند. تحصیلات متوسطه را در شهریار ادامه داد و توانست در مرکز تربیت معلم پذیرفته شود و در سال ۶۵ به جبهه اعزام شد. سرانجام بیستم بهمن ماه سال۱۳۶۴ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید، پس از یازده سال پیکر مطهر ایشان که جاوید الاثر شده بود به وطن بازگشت و در کنار دیگر شهیدان به خاک سپرده شد.

روایتی از نرگس اسلامی خواهر شهید «مرتضی اسلامی» را در ادامه مرور می‌کنیم:

شهید مرتضی اسلامی، دانشجوی رشته‌ی تربیت معلم دانشگاه شهید بهشتی با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. او با وجود سن کم، درک و فهم بالایی داشت و از نوجوانی به مسائل دینی اشراف داشت.

در روز‌های انقلاب، بچه‌های روستا را جمع می‌کرد، عکس امام خمینی (ره) را بر چوبی می‌چسباند و در کوچه‌های روستا تظاهرات به راه می‌انداخت. حتی با وجود آزار و اذیت مخالفان انقلاب، دست از مبارزه نمی‌کشید.

شهید مرتضی اسلامی به موضوع حجاب و حیا بسیار اهمیت می‌داد و همیشه از مادرش می‌خواست که در برابر نامحرم بدون جوراب ظاهر نشود و حتی در حضور فرزندانش نیز پوشش کاملی داشته باشد. خودش نیز در مقابل نامحرم بسیار مراقب نگاه و پوشش خود بود به حدی که نجابت و حیای او زبانزد دختران روستا بود.

یک‌روز که در خانه را زدند، شهید به سرعت تا دم در رفت، اما ناگهان بازگشت. مادر که تعجب کرده بود، پرسید: چرا برگشتی؟

شهید با آرامش پاسخ داد: مادر، دختر همسایه پشت در است. چون لباس آستین‌کوتاه پوشیده‌ام، نخواستم با او روبه‌رو شوم.

همیشه تاکید داشت که نباید به حیاط خانه‌ی دیگران نگاه کرد، زیرا این کار حق‌الناس است.

تنها وسیله‌ی نقلیه روستا به شهر یک مینی‌بوس بود، اما هیچ‌کس به یاد نداشت که شهید حتی یک‌بار در آن نشسته باشد. همیشه جای خود را به پیرمردان یا خانم‌ها می‌داد.

در دوران جنگ، وقتی به مرخصی می‌آمد به جای استراحت به دیدار خانواده‌ی شهدا می‌رفت و به درس و مشق فرزندان و خواهر و برادر شهدا رسیدگی می‌کرد.

هر روز قبل از اذان مغرب، لباس تمیز و اتوکشیده‌اش را می‌پوشید، ریش‌هایش را شانه می‌کرد، عطر می‌زد و راهی مسجد می‌شد. پس از نماز تا دیر وقت در پایگاه بسیج به فعالیت‌های فرهنگی می‌پرداخت.

مرتضی عاشق شهادت بود، اما برای اینکه مادرش ناراحت نشود، هیچ‌وقت این آرزو را به زبان نمی‌آورد. بعد‌ها از دوستانش شنیدیم که گفته بود: دوست دارم شهید شوم و جسدم آن‌قدر در بیابان بماند که پودر شود.

خداوند حاجتش را داد و پیکرش پس از ۱۲ سال در سالروز شهادت حضرت زهرا (س) بازگشت.

همرزمانش می‌گویند: در شب عملیات، حال و هوای عجیبی داشت. بسیار خوشحال بود، مدام نماز و قرآن می‌خواند و گویی برای دیدار لحظه‌شماری می‌کرد. سرانجام در بیستم بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در جزیره‌ام‌الرصاص به فیض شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه