شهدا مرواریدهای گرانبهایی بودند که در صدفهای نایاب پرورش یافتند
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید افسرشوق افکن نهم مهر ۱۳۲۶ در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پدرش حبیبالله (فوت ۱۳۵۷) کارگر بود و مادرش رباب نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۴۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. بهعنوان ستوانیار سوم ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم آذر ۱۳۶۰ در سرپل ذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای وادی رحمت زادگاهش واقع است.

همسر شهید شوق افکن میگوید:
بسم ربّ الشهداء
از این شهید بزرگوار خاطرات زیادی نداریم؛ نه از سر کمبودن محبت، بلکه به این دلیل که بیشتر عمرشان میان جبهههای جنگ و اردوگاهها میگذشت. معمولاً هر دو، سه ماه یکبار، فقط یک هفته برای سر زدن به خانواده میآمدند و دوباره عازم میشدند.
اواخر تابستان سال ۱۳۶۰ بود که بعد از مدتها به خانه بازگشتند. قرار بود این بار یکی، دو ماهی در کنار خانواده بمانند. حدود یک هفته از آمدنشان گذشته بود که یکی از دوستان و همسنگرانشان به منزل ما آمد. ساعتی به صحبت و بحث و گفتوگو گذشت و در نهایت از ایشان قول گرفتند که با هم به اردوگاه سرپلذهاب بروند. ایشان هم چون قول داده بودند، داوطلبانه عازم جبهه شدند.
پیش از رفتن نذر کردند که اگر در این جنگ پیروز شوند، گوسفندی قربانی کنند و برای تمامی سربازان پادگان مراغه احسان بدهند؛ اما تقدیر چیز دیگری رقم زد. ایشان در روز ۲۵ آذر ۱۳۶۰، مصادف با روز اربعین، در سرپلذهاب به فیض شهادت نائل شدند.
او فردی بسیار باایمان بود. نسبت به نماز اول وقت و روزهگرفتن حساسیت ویژهای داشت و همواره دیگران را به انجام وظایف الهی تأکید میکرد. از این شهید بزرگوار چهار فرزند به یادگار مانده است. هنگام شهادتش، فرزند بزرگترمان ۹ ساله بود، فرزند دوم ۷ سال، فرزند سوم ۳ سال و فرزند چهارم تنها ۷ ماه داشت.
به فرزند چهارم که دختر بود، همیشه چادر سر میکردند و او را به بیرون میبردند و میگفتند: «میخواهم از همان کوچکی به حجاب عادت کند.» بسیار باسلیقه بودند و هر بار که به خانه میآمدند، در کارهای منزل کمک میکردند. به ظاهر و سر و وضع بچهها توجه زیادی داشتند و مراقب بودند حتی لباس یکی از بچهها لکه کوچکی هم نداشته باشد.
خدا را شکر میکنم که فرزندانم از نظر ایمان، صداقت و سلیقه، به پدرشان رفتهاند. ایشان هر زمان که عازم جبهه میشدند، تأکید زیادی داشتند و میگفتند: «اگر خدا به من افتخار شهادت داد، تو برای فرزندانمان هم پدر باش و هم مادر، و نگذار هیچوقت احساس بیپدر بودن کنند یا ناشکری در دلشان راه پیدا کند.»
انتهای پیام/