«مقصد شهادت بود»؛ روایت زندگی عاشقانه و ایمانی سردار شهید سیروس مرادی از شهدای جنگ ۱۲روزه

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید سیروس مرادی در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۰ در شهر همدان متولد شد و از کودکی در تهران رشد یافت. او در خانوادهای مذهبی و اصیل پرورش یافت که پایبندی به واجبات و عشق به اهلبیت در آن ریشهدار بود. زندگی او سرشار از ایمان، صداقت، صبر و مردمداری بود؛ مردی که همواره به ولایت فقیه پایبند بود و عشق به اهلبیت را در عمل نشان میداد. در کنار خانواده، پدری مهربان و همراه بود و در جامعه، یاور جوانان و نیازمندان. سادهزیستی، وفاداری، شجاعت ، توکل به خدا و عشق عمیق به امام حسین (ع) و امام رضا (ع) از ویژگیهای برجستهی اخلاقی او بود. او نه تنها در عرصه نظامی و مسئولیتهای سپاه، بلکه در زندگی روزمره نیز الگویی از خدمت، ایثار و محبت بود؛ از اطعام گسترده در ایام محرم و عید غدیر گرفته تا حمایت از خانوادههای محروم و تربیت جوانان. همسرش او را چنین توصیف میکند: «بهترین مرد دنیا؛ مؤمن، وفادار، شجاع و جامع همه صفات حسنه.» این شهید والامقام در تاریخ ۲ تیر ۱۴۰۴، هنگام انجام وظیفه در پادگان دیلمان سپاه سیدالشهدا شهرری، به فیض شهادت نائل آمد و نامش در زمرهی عاشقان ولایت و مدافعان ارزشهای انقلاب ثبت شد.
در ادامه از خانم کبری قریب وندی خواستیم تا درباره شهید خود صحبت کند: «سیروس در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۰ در همدان به دنیا آمد و در تهران بزرگ شد. از همان ابتدا زندگیاش بر پایه ایمان و صداقت بود. سال ۱۳۸۴ از طریق مادربزرگم با سیروس آشنا شدم. همان جلسه اول خواستگاری با صداقت گفت:« جز ایمان و اعتقادات چیزی ندارم؛ اگر با من ازدواج کنی، باید با همین اعتقادات زندگی کنی.» همین جمله برای من کافی بود تا مطمئن شوم مردی که روبهرویم نشسته، اهل صداقت و ایمان است.ما در ۱۷ اردیبهشت همان سال عقد کردیم و ماهعسل را در مشهد، کنار امام رضا (ع)، گذراندیم. از همان ابتدا تصمیم گرفتیم زندگیمان ساده باشد. حتی هزینههای عروسی را به جای برگزاری جشن پرخرج، صرف امور خیریه کردیم؛ بخشی را برای امداد شهرستان هرسین کرمانشاه که خودم اهل آنجا هستم و بخشی را به صندوق ایتام دادیم. این انتخاب برای من بهترین تصمیم بود، چون نشان میداد زندگیمان بر پایه ایمان، صداقت و خدمت به مردم بنا شده است. سیروس همیشه میگفت: «برکت زندگی در کمک به دیگران است. و همین نگاه، مسیر زندگی مشترکمان را روشن کرد.» سیروس پدری مهربان برای سه پسرمان بود؛ ابوالفضل، امیرعلی و امیرمحمد. با بچهها کشتی میگرفت، بازی میکرد و تنها سختگیریاش نماز اول وقت بود. همیشه تأکید داشت که جوان باید نماز را به موقع بخواند. در کنار خانواده، با صبر و آرامش بار مشکلات را به دوش میکشید و هیچگاه شکایتی نداشت.»
خانه ای کوچک، اما دلی بزرگ
همسر شهید ادامه میدهد: «اول زندگی مشترکمان را در یک خانهی کوچک ۹ متری در شهرستان هرسین شروع کردیم. شاید از نظر دیگران خیلی سخت بود، اما برای ما همان خانه کوچک پر از عشق و آرامش بود. سیروس هیچوقت به بزرگی یا کوچکی خانه اهمیت نمیداد، میگفت:« برکت زندگی به محبت و ایمان است، نه به دیوار و سقف.» در همان خانهی کوچک، جلسات دعا و عزاداری برپا میکردیم. حیاط کوچکمان را با چراغ و پارچه سیاه آماده میکردیم و همسایهها و دوستان میآمدند. سیروس با همان امکانات محدود، ایستگاه صلواتی راه میانداخت؛ چای و شربت درست میکردیم و با دل و جان پذیرایی میکردیم. او همچنین دغدغه جوانان را داشت. در همان خانه کوچک، با جوانها مینشست، درد دلشان را گوش میداد، برایشان کار پیدا میکرد یا راهنماییشان میکرد. حتی گاهی از حقوق خودش کفش یا لباس ورزشی برایشان میخرید تا انگیزه بگیرند. زندگی ساده بود و وسایل کم داشتیم؛ اما آن خانهی ۹ متری برای ما مدرسهی عشق و ایمان بود؛ جایی که یاد گرفتیم زندگی مشترک فقط با صداقت، محبت و خدمت به دیگران زیبا میشود.»
همراه همیشه و آرامش خانواده
همسر شهید ادامه میدهد: «سیروس همیشه به یاد من بود؛ هیچوقت روز زن، سالگرد ازدواج یا تولدم را فراموش نمیکرد. با وجود مشغلههای کاری، با یک هدیه ساده اما پرمحبت غافلگیرم میکرد. گاهی یک روسری خوشرنگ، گاهی یک چادر یا حتی یک انگشتر نقره که با دقت اندازه گرفته بود. برای او ارزش هدیه در قیمت نبود، بلکه در محبت و یادآوری بود. میگفت: هدیه باید یادآور عشق باشد، نه تجمل. همین نگاه باعث میشد هدیههای سادهاش برای من ارزشمندترین یادگارها باشند. در سال ۱۴۰۱ من به بیماری سرطان مبتلا شدم. سیروس یک روز هم مرا تنها نگذاشت؛ شب و روز کنارم بود، در بیمارستان بالای سرم مینشست و دلداری میداد. حتی سالگرد ازدواجمان را در همان اتاق بیمارستان با یک کیک کوچک و شمع جشن گرفت تا تلخی درمان به شیرینی امید بدل شود. همیشه میگفت: «کم نیاری، من هستم پشتت.» همین همراهی او باعث شد سختترین روزهای بیماری برایم قابل تحمل شود. سیروس علاوه بر توجه به خانواده، نذرهای زیادی داشت. در ایام محرم و دهه فاطمیه، در همان خانه کوچکمان دیگ نذری بار میگذاشتیم. خودش با شور و عشق در پخت غذا کمک میکرد و میگفت: این نذریها دلها را به امام حسین نزدیک میکند. در عید غدیر هم اطعام گسترده میکرد؛ حتی در دوران کرونا، وقتی امکان سفر به کربلا نبود، نذر کرد و برای بیش از هفتصد نفر غذا تهیه کرد.»
سفر آخر، آغاز راه شهادت
همسر شهید از نحوه شهادت میگوید: «سیروس همیشه آرزوی شهادت داشت. بارها در دعاهایش و هنگام خواندن زیارت جامعه کبیره میگفت: خدایا، پایان زندگیام را شهادت قرار بده. آخرین سفرمان به مشهد، درست یک هفته پیش از شهادتش بود. سه روز تمام در حرم امام رضا (ع) ماند و از من خواست بارها زیارت جامعه کبیره را بخوانم. نگاهش آرام بود، انگار میدانست که این سفر آخرین دیدارش با امام رضاست.»
روز دوم تیر ۱۴۰۴، در پادگان دیلمان سپاه سیدالشهدا شهرری، حمله موشکی رخ داد. سیروس همانجا به آرزویش رسید و به شهادت رسید. شدت انفجار به حدی بود که پیکرش آسیب زیادی دید و تنها لباسش باقی ماند. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد همان لحظههای مشهد بود؛ همان آرامش و همان عهدی که با امام رضا (ع) بسته بود. برای من روشن شد که سیروس از همان سفر آخر آماده رفتن بود. مراسم تشییع با حضور باشکوه مردم در بهشت زهرا (س) برگزار شد و در قطعه ۴۲ آرام گرفت. برای من، سیروس بهترین مرد دنیا بود؛ مؤمن، وفادار، شجاع و عاشق اهلبیت (ع). شهادتش ادامه همان مسیری بود که از آغاز زندگی انتخاب کرده بود؛ مسیری که با ایمان، صداقت و خدمت به مردم معنا یافت.»
گفتوگو از آرش سلیمیفر