شهید غریبی که در اسارت به همه امیدواری می داد
به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «محمدحسین شیری احمدآبادی» چهارم تیر،۱۳۳۴ در شــهر احمدآباد تابعه شهرستان اردکان به دنیا آمد. پدرش محمود، کشــاورز بود و مادرش معصوم نام داشــت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. بنا بود. ســال ۱۳۵۲ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شــد. به عنوان بسیجی و با ســمت تک تیرانداز در جبهه حضور یافت. بیســت و ســوم اســفند،۱۳۶۳ در هورالهویزه مجروح شــد و به اســارت درآمد. بیست و ششم آذر،۱۳۶۴ در اسارت به شهادت رسید. پیکر او را سال،۱۳۸۱ پس از مبادله در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

سیدعلی حسینی شیطوری از آزادگان سرافراز استان یزد که همراه این شهید والامقام بوده روایت اسارت و شهادت او را بازگو کرده است:
در بیستم آذر ۱۳۶۳ راهی جبهه شدم. روزی که آغاز فصل تازهای از زندگیام بود. چند ماه بعد، در ۲۳ اسفند همان سال، در هورالهویزه به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و به کمپ ۹، آسایشگاه ۶ منتقل شدم.
در آنجا شهید محمدحسین شیری احمدآبادی به عنوان ارشد آسایشگاه از سوی عراقیها منصوب شده بود. اما برخلاف آنچه از یک ارشد انتظار میرفت، او هیچگاه از موقعیتش سوءاستفاده نکرد. با همه بچهها مهربان بود.
هیچوقت زیر بار زور نمیرفت و رفتارش سرشار از بزرگواری بود. شبها، پیش از خواب، دعای «امن یجیب» را میخواند و برای همه دعا میکرد؛ ما هم با دلهایی خسته، اما امیدوار، آمین میگفتیم و آرام میگرفتیم.
شب ۲۶ شهریور ۱۳۶۴، شش ماه از اسارت ما گذشته بود. ساعت دوازده شب خاموشی دادند و محمدحسین طبق عادت همیشگی دعاهایش را خواند و به خواب رفت. چند ساعت بعد، با صدایی از خواب بیدار شدم. یکی از بچهها بین من و او خوابیده بود، اما متوجه شدم محمدحسین به سختی نفس میکشد.
آقای شجاعی ـ که امروز دیگر در میان ما نیست ـ را صدا زدم و گفتم: «محمدحسین نفسهای عمیق میکشد، انگار مشکلی دارد.»
چراغها را روشن کردیم. رنگ چهرهاش به سیاهی میزد و نفسهایش سنگینتر میشد. چند نفر به در کوبیدند و نگهبان را صدا زدند.
نفسهای محمدحسین کوتاهتر و سختتر شد، تا اینکه درست در لحظه ورود نگهبان، نفسش بند آمد. دوستان او را به بیرون بردند، اما وقتی بازگشتند، خبر تلخ را آوردند: محمدحسین به شهادت رسیده بود.
او انسانی مقاوم بود، اما زخمهای اسارت و رنجهای طاقتفرسای اردوگاه، جسمش را فرسوده کرده بود.
در غربت و سختی، جان به جانآفرین تسلیم کرد و به معبود خود پیوست.
یادش همچنان در دل ما زنده است؛ یاد مردی که حتی در اسارت، با دعا و مهربانی، به ما امید میبخشید.